﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_هفتاد_و_چهارم جوابش مثبت بود.میدانستم چقدر منتظر هست.مأموریت بود. زنگ که بهش گفت
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
اسمه بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم:امیر حسین.در اصل امیر حسین اسمه بچه اولمان بود.به پیشنهاد یکی از علما گذاشتیم امیر محمد.گفته بود اسمه محمد رو بذارید تا به برکت این اسم خدا نظر کنه و شفا بگیره.
میگفت اگه چهارتا پسر داشته باشم هر چهارتاشون رو حسین میزارم.
با کمک مادرم داخل ماشین نشستم.راه افتاد.روضه گذاشت،روضه حضرت علی اصغر.سه تایی تا دم بیمارستان گریه کردیم برای شیر خواره امام حسین.
زایمانم در بیمارستان خصوصی بود.لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق .به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می کردند الان گوشه می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند. برعکس، روی پایش بند نبود. قربان صدقه ام میرفت. برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و اینقدر تقلا و جنب و جوش .با گوشی فیلم می گرفت .یکی از پرستارها می گفت کاش میشد از این صحنه ها فیلم بگیری به بقیه شون نشون بدید تا یاد بگیرند. قبل از این که بچه را بشویند در گوشش اذان و اقامه گفت. همان جا برایش روضه خواند وسط اتاق زایمان جلوی دکتر پرستارها .روضه حضرت علی اصغر .آنجایی که لالایی میخوانند .بعد هم کام بچه را با تربت امام حسین برداشت. اصرار میکرد شب به جای همراه بماند کنارم.
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری
『 ʝoiη↓✨
↳•❥|@dadash_ahmad
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_هفتاد_و_پنجم اسمه بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم:امیر حسین.در اصل امیر حسین ا
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_هفتاد_و_ششم
مدیر بخش گفت شما متوجه نیستید اینجا بخش زنانه.دکتر را راضی کرد با مادرم بماند،اما کادر بیمارستان اجازه ندادند.تا یازده دوازده شب بالای سرم ایستاد.به زور بیرونش کردند.باز صبح روز سر و کله اش پیدا شد.
چند بار بهش گفتم مستحبه روز هفتم مو های سر بچه را بتراشیم.راضی نشد.بهش گفتم چون خودت درد بی مویی کشیدی دلت نمیاد.
گفت حیفم میاد.
امیر حسین سیزده روزش بود که بردیمش هیأت.تولد حضرت زینب بود و هوا هم سرد و هیأت هم شلوغ.مدام به من میگفت بچه رو بمال به در و دیوار هیأت.خودش هم آمد برد سمت آقایان و مالیده بودش به دیوار ها.
براش دوبار عقیقه کرد.یک بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه را ولیمه داد،یکی راهم برد حرم حضرت معصومه.
برای خواندن اذان و اقامه درگوشش پیش هرکسی که زورمان رسید بردیمش.پر یزد رفتیم پیش حاج آقا آیت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد.در تهران هم حاج منصور ارضی و حاج آقا قاسمیان و حاج حسین مردانی.با هم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی.حرف هایی که رد و بدل شد میشنیدم.وقتی اذان و اقامه حاج آقا تموم شد،محمد حسین گفت دو روز دیگه میرم مأموریت،برای شهادت منم دعا کنید.دلم هری ریخت.دیدم دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و شروع کردند به دعا کردند.بعد که دعا تموم شد گفتند ان شاءالله خدا شما رو به موقع ببره.مثل شهید صدوقی و شهید دستغیب
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
『 ʝoiη↓✨
↳•❥|@dadash_ahmad
واسه نیمه شعبان چیکارا کردین؟؟
اگه کاری نکردین سریع پاشید…!
یه امام زمان که بیشتر نداریم!
بسم الله…:))
#بهعشقمهدی