💠 #طنز_جبهہ😅😂
بہسلامتےفرمانده :)
دستوربودهیچڪسبالاے۸۰ڪیلومتر سرعت،حقنداردرانندگےڪند!🚫
یڪشبداشتممےآمدم
ڪہیڪےڪنارجاده🛣،
دستتڪانداد👋🏼
نگہداشتم،سوارڪہشد،
گازدادموراهافتادم،🚗
من باسرعتمےراندموباهمحرفمےزديم!
گفت: مےگنفرماندهلشگرتون
دستوردادهتندنریدراستمیگن؟!🤔
گفتم:فرماندهگفتہ! 🙃
زدمدندهچهاروادامہدادم:
اینمبہسلامتےفرماندهباحالمان!🥰
مسیرمانتانزدیڪےواحدما، یڪےبود؛
پیادهڪہشد،
دیدمخیلےتحویلشمےگيرند!!😟
پرسيدم:
ڪےهستےتومگہ؟!🤔
گفت:
همونڪہبہافتخارشزدےدندهچهار...😱😂😂😂
شهید مهدی باڪری
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
@dadashebrahim2
【• #لبخند_جبھہ😂 •】
#طنز_جبهه😂😂😂
.
رفتم اسم بنویسم براے اعزام به جبهه؛گفتند سنّت ڪمه🤨😢
.
یه ڪم فڪر ڪردم
راهۍ به ذهنم رسید...🤓😃
⤵️
رفتم خونه و شناسنامه
خواهرم رو برداشتم🙃
.
« ه » سعیده رو با دقت
پاڪ ڪردم شد سعید🤩
.
این بار ایراد نگرفتند و
اعزامم ڪردند😎💪
هیچ ڪس هم نفهمید😅
⤵️
از آن روز به بعد دو تا سعید
توے خونه داشتیم..😌🤣🤣
════✧🌸✧════
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ
#هادـی_دلها #قهرمان_مـن
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#طنز_جبهه
سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید
برخاستم با صدای بلند داد زدم سرکرده اینها بمیرد صلوات😎
طوفان صلوات برخواست😂
"قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات"😃
سرهنگ با لبخند گفت: بسیار خوب است همین طور صلوات بفرستید
عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات
طه یاسین زیر ماشین له شود صلوات
طوفان صلوات بود که راه افتاد...
در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم😐😂
#طنز_جبهه
الهی حرامتان باشد
آن شب یکی از آن شب ها بود، بَنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند..
اولی گفت: «الهی حرامتان باشد.»😐
بچه ها مانده بودند که شوخی است، جدی است، بقیه دارد یا ندارد، جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش جهنم»😅 و بعد همه گفتند: «الهی آمین.»
نوبت دومی بود. (همه هم سعی می کردند مطلب بِکر و نو باشد.) یک تأملی کرد و دستش را به سوی آسمان بلند کرد و خیلی جدی گفت: «خدایا مار، را بُکش.» دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار، را بُکش.» بچه ها بیشتر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیشتر صبر کرد. بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه ها را به اصطلاح «بدون حقوق سرکار بگذارد» گفت: «تا ما را نیش نزند.» شرح: منظور مار و پدر و مادر مار است.😄
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#طنز_جبهه
طلبههای جوان آمده بودند برای بازدید از جبهه
۳۰ نفری بودند...
شب که خوابیده بودیم
دو سه نفر بیدارم کردند
و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!
مثلا میگفتند:
قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
عصبی شده بودم😤
گفتند: بابا بی خیال!
تو که بیدارشدی
حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😂
خلاصه همین طوری سی نفر را بیدار کردیم!
حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😀
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😃
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا
و قول گرفتیم تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی دوش بچه ها و راه افتادیم
گریه و زاری!😢
یکی میگفت:
ممدرضا!
نامرد چرا رفتیییی؟😭
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگ چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده!
یکی عربده میکشید😫
یکی غش میکرد😑
در مسیر بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق طلبهها
جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت رو روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر😂
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید
و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچهها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😂
خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#طنز_جبهه
طلبه های جوان آمده بودند برای بازدید از جبهه
۳۰ نفری بودند...
شب که خوابیده بودیم
دو سه نفر بیدارم کردند
و شروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!
مثلا میگفتند:
قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
عصبی شده بودم😤
گفتند: بابا بی خیال!
تو که بیدارشدی
حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😂
خلاصه همین طوری سی نفر را بیدار کردیم!
حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😀
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😃
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و قول گرفتیم تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی دوش بچه ها و راه افتادیم
گریه و زاری!😢
یکی میگفت:
ممدرضا!
نامرد چرا رفتیییی؟😭
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگ چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده!
یکی عربده میکشید😫
یکی غش میکرد😑
در مسیر بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق طلبهها
جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم:
برو خودت رو روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر😂
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید
و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچهها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😂
خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---