فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_اسم_تومصطفاست
نقل از همسر شهید..
مدتی که از ازدواجمان گذشت، پدرت پیشنهاد داد: «حالا که سفر ماهعسلتون رو نرفتین، بیایین دستهجمعی بریم کربلا.» سفر به کربلا برایم یک رؤیا بود، رؤیایی که فکر نمیکردم تعبیر شود. آن روزها پولی هم در دستوبالمان نبود. به بابا چیزی نگفتیم. پیشنهاد تو این بود: «بیا سرویس عروسیت رو بفروش، بعد که اومدیم برات بهترش رو میخرم.» آرزویم دیدن گنبد و بارگاه آقا امامحسین (ع) بود و آقا ابوالفضل (ع). زیارت نجف و سامرا هم که جای خود را داشت. رفتم و سرویسم را که خیلی دوستش داشتم فروختم، چون زیارت کربلا را بیشتر دوست داشتم..
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#کتاب_اسم_تومصطفاست
صحبت مهریه که شد پدرت گفت: «مِهر دختر و عروسم هر دو ۳۱۳ سکهس.» پدرم سکوت کرد. تو از جا پریدی: «ولی من اینقدر ندارم، فقط یکیدو تا سکه دارم.» پدرت دستت را کشید: «زشته مصطفی!» ـ آقاجون حرف حساب رو باید زد و همین حالا هم باید زد. اگر حرف مهریهدادن پیش بیاد حداکثر دو یا سه سکه رو میتونم بدم، بقیه میافته گردن خودتون!
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_اسم_تومصطفاست
غروب شده بود و چراغهای ساحل روشن و من فکر میکردم خواب میبینم: «وای آقامصطفی چقدر قشنگه!» ـ من کُشته مُردهٔ این روحیهٔ توام! ـ مسخره میکنی؟😂 ـ بههیچوجه! ـ واقعاً من الان فقط غروب رو میبینم و ساحل و خودم و خودت رو! رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چینوشکن موجهای نقرهای و صدفهایی که برق میزدند. ـ دیدی چه ماهعسلی آوردمت؟ 😅ـ دستت درد نکنه آقامصطفی!😕 راه میرفتیم و انگار در بهشت قدم میزدیم. کمی بعد گفتی: «بیا بریم شام بخوریم.»
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
#کتاب_اسم_تومصطفاست
بخاری جهیزیهام را که طرح شومینهای بود، همان سال اول ازدواجمان که هوا گرم شد بردی حسینیه و دیگر نیاوردی. سال بعد که هوا سرد شده بود مجبور شدیم پنج شعله گاز را روشن و خاموش کنیم. مدتی هم از خواهرت بخاری کوچکی قرض کردیم تا اینکه در خانهٔ جدید، پدرت بهعنوان چشمروشنی برایمان یک بخاری خرید..
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_اسم_تومصطفاست
محمدعلی را که به گریه افتاده بود بوسیدم و ناز کردم، برایش شعر خواندم و پسرمپسرم گفتم. نگاهم کردی و گفتی: «عزیز حواست باشه، زیادی داری وابستهش میشی! خوابی رو که برایت تعریف کردم یادت رفته؟» دلم لرزید: «نه یادم نرفته!» ـ پس زیاد وابستهش نشو، اون مال تو نیست! باید بدیش بره! ـ بدی نه، باهم بدیم! ـ شاید من نباشم!
#نقل_از_همسرشهید🌸
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_اسم_تومصطفاست
#لحظه_شهادت
او را بردم داخل اتاق، بغلش کردم: «مامان توی این مدت که بابا نبود، اگه اتفاقی میافتاد چطوری بهش میگفتی؟» ـ زنگ میزدم بهش! ـ حالا میخوام یه خبر خوب بهت بدم. ازاینبهبعد نیازی نیست به بابا زنگ بزنی، هر اتفاقی که برای تو بیفته، قبل از اینکه کسی متوجه بشه، بابات متوجه میشه. هرجا بخوای بری همراهته و هیچوقت از تو دور نمیشه! کمی مرا نگاه کرد، بغض کرد و درحالیکه بغلم کرد گفت: «یعنی بابا شهید شده؟» ـ آره ولی نمرده!
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---