eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق (ع) می فرمایند : هرکس را که خدا خیرخواه او باشد محبت امام حسین (ع)و شوق زیارتش را در دل او می اندازد .. 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شهادت حضرت زین العابدین، امام سجاد سلام الله علیه را قلب داغدار حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت 🏴 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سیزدهم #ویشکا_1 ساعت هشت شب وردشاد پنج بار تماس گرفته بود من گوشیم روے حالت سڪوت بود و متوجه
نگاهے را به ساعت مچے ڪردم یڪ ربع به چهار را نشان مے دادزمان زیادے نداشتم مسافت دانشگاه تا پایگاه زیاد بود پگاه نگاهے به من ڪرد ویشڪا چے شده چقدر آشفته هستے ؟ ساعت چهار و نیم قرار دارم، پگاه : با چه ڪسے ؟ با ڪے از دوستان تازه آشنا شدم پگاه شروع ڪرد به شوخےپگاه حالا دیگر ما دوستت نیستم رفتے دوست جدید پیداڪرد نگین لبخندے زد و چیزے نگفت باعجله خداحافظے ڪردم و از دانشگاه خارج شدم به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم پنج دقیقه بعد اتوبوس در ایستگاه توقف ڪرد سواراتوبوس شدم در سمت راست اتوبوس ڪنار یڪ دختر نوجوان نسشتم،دختر نگاهے به من ڪرد و با اشاره مرا متوجه ڪرد ڪه موهایم بیرون آمده روسرے را مرتب ڪردم و در فڪر فرو رفتم بعد از بیست دقیقه در ایستگاه پیاده شدم و سوار اتوبوس دیگرے شدم تا به پایگاه بروم ،اتوبوس دوم خیلے شلوغ بود ڪنار درب اتوبوس ایستاده بودم و با دست راست میله ے ڪنار در را گرفتم گوشیم زنگ خورد نرگس پشت خط بود سلام عزیزم ڪجایے سلام نرگس جون شرمنده ڪلاس هاے دانشگاه طول ڪشید تا ده دقیقه دیگر پایگاه میرسم باشه عزیزم انشاءالله تماس را قطع ڪردم دستانم عرق ڪرده بود و در وجودم گرماے زیادےاحساس مے کردمدر دلم آشوب بود چون نمے دانستم باید چه سولاتےرا از حاج آقا بپرسم اتوبوس در ایستگاه توقف ڪرد پیاده شدم از ایستگاه تا پایگاه مسافت زیادے نبود وارد پایگاه شدم برخلاف هفته ے پیش پایگاه خلوت بود و برنامه شروع نشده بود نرگس جلو آمد سلام عزیزم سلام نرگس جون ببخشید دیر شد به سمت سالن رفتم به حاج آقا سلام ڪردم بعد از دریافت جواب سلام روبروے حاج آقا نسشتم حاج آقا در خدمتتان هستم ماجرا از جایے شروع مے شود یڪ شب من با خانواده بحث داشتم ڪه نمے خواهم درمهمانے شرڪت ڪنم و از خانه بیرون رفتم و درگیر مزاحمت خیابانے شدم بعد همسر نرگس با آن دو نفر برخورد ڪردند و من با نرگس آشنا شدم به تدریج طرز پوشش تغیبرڪرد و باعث اعتراض خانواده و دوستان شد اما خودم احساس آرامش بیشترے دارم امادوست دارم دلایل بیشترے در مورد حجاب بدانم حاج آقا با دقت به صحبت هاے من گوش داد حاج آقا در این جا چند دلیل مطرح مے شود 1- سلامت جسمے دلیل بیشتر بیمارے هاے جسمے بخاطر وجود اضطراب است در زمینه حجاب اضطراب ناشے در پوشش و عدم آرامش ڪافے سبب مے شود نویسنده :تمنا👒🦋🥰 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
امام سجاد؛ علم گریه برداشت، همه حرفش و بعد از کربلا با گریش زد، من می خوام بگم چرا گریه میکرد، دلایل زیاده، اما مگه یادش میره صحنه های کربلا یکی یکی جلوی چشماشه منو تو یه روضه گوش میدیم، می شنویم، بی مقدمه تو هر روضه مون میگیم: حسین؛ حالا زین العابدین که خودش دیده، من می خوام بعضی از این صحنه ها رو یادت بیارم‌ ‌
مگه یادش میره صحنه وداع با پدرش رو، پدرش اومد تو خیمه یه نگاه زین العابدین کرد، دید باباش آشفته است، رنگ پریده است، یه نگاه کرد دید سر تا پا غرق خاک خونه، زین العابدین رو خاک خیمه افتاده، یه نگاه کرد دید بابا داره یه جوری حرف میزنه، انگار این لحظه لحظه آخره، صدا زد: بابا از داداش اکبرم چه خبر، ابی عبدالله گفت: داداشت رفت، یکی یکی اسم برد، یه مرتبه دید هرکی اسم می بره بابا میگه به شهادت رسید، یه لحظه صدا زد: بابا از عمو عباس چه خبر، تا ابی عبدالله گفت: بی عمو شدی، میگن زین العابدین بلند شد، 💔با اون حال زارش، تا ومد بلند شه بابا نگه اش داشت گفت: ‌
عزیزم تو بخواب، فقط یه جمله بهت بگم پسرم: غیر منو تو دیگه مردی تو خیمه ها نمونده، تو دیگه بلند نشو، زینب یه محرم می خواد.😭الهی بمیرم ‌
مگه یادش میره غروب یازدهم، مگه یادش میره اون لحظه ای که از کنار گودال رد شد، مگه یادش میره اون لحظه ای که اومد بابا رو دفن کنه، خودش گفت: برید بوریا بیارید،😭 خودش رفت تو قبر، بنی اسد دیدن دیر کرد از قبر بیرون نیومد، مگه یادش میره، نگاه کردن دیدن لباش گذاشته رو لبای بریده، من میگم همه ی اینا یادش نرفت، اما همه ی اینا یه طرف اونی که امام سجاد رو ۳۵ سال روضه خون کرده اینا نیست🥀 حالا بشنو . . .
احترام تو را سلام نبود″ حق تو کوچه های شام نبود″ حق آیینه ها شکستن نیست″ گیرم این آینه امام نبود″ هیچ جایی برای حال شما″ بدتر از مجلس حرام نبود″ گریه کردی صدا زدی ای کاش″ هیچ سنگی به روی بام نبود″ کاش مادر مرا نمی زایید″ من امامم، خرابه جام نبود″ حرفِ ویرانه در میان آمد″ دختر شاه، یادمان آمد″ ‌
سهل ساعی گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعا .. ‌
سهل ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ، کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست یکی از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی ؟ که مرا در این شهر سلام می کنی ( یعنی اینجا به ما سنگ زدند زخم زبان می زنند ) 😭💔. ‌
گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدایم ، من از سفر بیت الله بر می گردم ، دارم بیت المقدس می روم . آقا این چه حالی است می بینم . فرمود : سهل ساعدی بابایم را کشتند ، عمویم را شهید کردند به حالش گریه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه ای برایم بیاورزیر زنجیر گردنم بگذار. سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد😭😭 ‌