eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.4هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
ابراهیم ، عزیزِ خداست .. مبادا زبان به شکایت بگشایی! کمر همت ببند و بیشتر تلاش کن‌🌿'
بدان ابراهیم راهنما داشت ! اگر کتابش را خوانده باشی برای خودت راهنمایی برگزین تا همتت باعث شود ابراهیم بودنت آسان شود ..☝️
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
بدان ابراهیم راهنما داشت ! اگر کتابش را خوانده باشی برای خودت راهنمایی برگزین تا همتت باعث شود ابر
نمی‌خواهم بگویم ابراهیم امام است اما منش ابراهیم مانند ائمه اطهار است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود : مَثَل امام مانند مَثَل کعبه است . برای داشتنش باید بخ حضورش بروید ..!
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
نمی‌خواهم بگویم ابراهیم امام است اما منش ابراهیم مانند ائمه اطهار است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله
برای پیوستن به سپاهِ امام زمان عجل ‌الله باید ابراهیم بودن را تمرین کنی! بخواه از ابراهیم تا با ابراهیم لایق دیدار کعبه ات شوی :))🌱
4_5920491922228513976.mp3
10.89M
شب جمعست... هوایت نکنم میمیرم.... باحال معنوی گوش بدید آقا دل شکسته نمیخری😭😭😭 @dadashebrahim2 @Bab_Hashtom
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_پنجم🌱 #نرگس_خواهرم _کمکم کن ! ظهر داخل جزیره مجنون، وسط میدان جنگ، شاید اگر دارعلی صدای ناله
🌱 عصر جمعه آخرین روز پاییز، باد دانه‌های ریز برف را از سینه کوه می‌آورد روی خانه. دانه های ریز سفید، بیش‌تر سوز بود تا برف! داخل هیاهو و نشاط با صدای نوار موزیک کودکانه، یکی شده بود. کودکان ذوق‌زده از پشت پنجره به حیاط و درخت بزرگ نارنج خیره بودند و دانه‌های برف را با شوق تماشا می‌کردند. شاید در ذهن بارش برف سنگینی را تصور می کردند که بتواند بعد از سال‌ها، مدرسه آن‌ها را تعطیل کند. هیچ کس به اندازه زن خانه خوشحال نبود. نوزادی تُپل و سفید را که بعد از سیزده سال به دنيا آورده بود، از بغل جدا نمی‌کرد. صدای ترکیدن بادکنکی نوزاد و مادر را لرزاند. روی میز بزرگ وسط هال هدیه‌های خاله، دایی، عمو و عمه ... داخل برگ های کادو پیچیده شده بودند. کودکی خودرا رساند کنار میز هدیه‌ها و با اسپری، برف شادی به هوا پاشید. کودک دیگری فشفشه روشنی را که داخل دستش می‌سوخت و جرقه می‌پراند، دور خود می‌چرخاند. منتظر بودند تا کادوها زودتر باز شوند. زن لحظه ای فرصت پیدا کرد تا به شوهر نگاه کند. مرد روی کاناپه آرام و بی حرکت نشسته بود. زن خود را به شوهر رساند و پرسید: _حسن همه‌چیز مرتبه؟ مرد سرد پاسخ داد: +بله! _شام ... دسر ... کیک ... یه وقت ... . +گفتم همه چیز مرتبه! _چیزی شده؟ این جوری یه وقت مهمونا فکر می‌کنن ... پاشو بیا گرم بگیر! مرد لبخند سردی زد. +چیزی نیس. برو می‌آم! زن نوزاد را نشان داد. _همه زندگی‌مون رو هم خرج کنیم. ارزش داره! اونم بعد این همه سال. مرد فقط سرتکان داد. بلند شد. به نوزاد خیره شد و صورتش را بوسید. به زن گفت: + تو برو پیش مهمونا،یه سیگار می‌کشم و بر می‌گردم! _سیگار سمه برات،با اون ریه درب و داغون شیمیایت! زن که دور شد. مرد از هال بیرون رفت. داخل حیاط که شد، سوز سرما را حس کرد . دانه‌های برف کمی درشت‌تر شده بودند. رفت و زیر درخت نارنج نشست. بعد مدت‌ها سیگاری آتش زد. دود کرد و به پنجره هال خیره شد. هنوز چند کودک صورت خود را به شیشه چسبانده بودند. سرفه لحطه ای رهایش نمی‌کرد. سیگار را که زیر پا له کرد، صدا را شنید: _آقای قنبری، بدجوری سرفه می‌کنی. +شیمیایی لعنتی! _ناراحتی؟ زنت نگرانه! مرد مردد کاغذ آزمایشی از جیب بیرون آورد. طرف رفیقش دراز کرد. +بچه سرطان خون داره! عارضه شیمیایی شدنم تو جنگه! @dadashebrahim2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 @dadashebrahim2 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🌸~✾┈•••
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
دعای عهد🍃🌹🍃 بخونیم دعای عهد رو هر روز بعد نماز صبح التماس دعای فراوان، از تک تک شما عزیزان ،برا اقای غریبـــ و تنهایمان یا رب فرج اقای تنهایمان را برسان🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرروز متوسل میشیم به شهید ابراهیــم هادیـــ ..❤️ نذر نگاهت گناه نمیکنم .. شهید ابراهیم هادی ✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 🔆امروز  ۳۰ دی ماه ۱۴۰۱ مصادف با۲۷ جمادی الثانی 📿 ذکر روز جمعه : اللهم صل علی محمد و آل محمد (صد مرتبه) ✅ ذکر روز جمعه موجب عزیز شدن می‌شود. 🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم " محمد معافی" 🕊سالروز حادثه آتش سوزی پلاسکو و شهادت آتش نشانان غیور 💠شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @dadashebrahim2
🕊امروز ۳۰ دی سالروز شهادت 🌹شهید مدافع حرم " محمد معافی" 💐شادی روح پرفتوح شهید . @dadashebrahim2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این دوربین مخفی را حداقل یکبار در عمرتون باید ببینید! مهم !!! اگه دیدی و اشکت سرازیر نشد هرچی خواستی بگو... همه این کلیپ رو تا آخر ببینن، اگه حالتون عوض شد و اشکی از چشمانتان ریخت، دعایی هم برای ما ظهور آقا بکنید @rahekhoda
هدایت شده از بـٰآب‌هشتـم:)
سلام دوستان ویاوران همیشگی برای کانال امام رضاییمون @Bab_Hashtom احتیاج به ادمین فعال داریم هر کس علاقه به خادمی آقا امام رضا داره به این آیدی پیام بده👇 @A_bahrami67
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙͜͡🕊 شخصیتتون‌رو‌مثل‌کوه‌اینقدر‌قوی‌کنین که‌رفتن‌و‌اومدن‌هیچ‌کس‌ترک‌روتون‌نندازه:) @dadashbrahim2
اۍ‌پـٰادِشـٰاهِ‌خ‌ـۅبـٰان‌داد‌اَز‌غَمِ‌تَنھـٰایی، دِل‌بۍ‌تۅبِہ‌ج‌ـٰان‌آمد‌‌ۅَقت‌اَست‌ڪِہ‌بـٰاز‌آیی:)؛ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▫️♥️▫️ @dadashebrahim2
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_ششم🌱 #برف_شادی عصر جمعه آخرین روز پاییز، باد دانه‌های ریز برف را از سینه کوه می‌آورد روی خان
🌱 توی گرمای ظهر، یک طرف صورت هاشم چسبیده بود به خاک داغ! زبانش مثل چوب خشک شده بود. عطش و زخم شکم داشت از پا در می‌آوردش. 《آب ... بابا عمو برات .. فقط یه قطره ... کاش بودی کنار پسرت و لبم رو تر می‌کردی!》صدای وز وز مگس ها مغزش را سوراخ می‌کرد. دورتر دو، سه زخمی دیگر ناله می‌کردند. چند باز عبور سربازان عراقی را حس کرد. خاکریز چند مرتبه دست به دست شده بود. صدای قدم شنید. چشم ریز کرد. سربازی از دشمن نزدیک شد به زخمی اول. سر اسلحه را پایین داد. آتش کرد. زخمی ناله کوتاهی کرد و تنها چند بار، ته پوتینش روی خاک مالیده شد و بعد بی حرکت ماند. هاشم نفسش تند شد و خاک جلو بینی‌اش رانده شد به جلو.پلک زد. سرباز دشمن رسید بالای سر زخمی دوم.لوله اسلحه را روی پیشانی زخمی گذاشت. آتش کرد! عرق سردی به تن هاشم نشست. به ذهنش رسید باید کاری کند.صورتش را طرف آسمان گرفت. آفتاب چشمش را زد. چشمانش را بست. دهانش را باز باز کرد. تا حدی که می‌توانست، سر را بالا داد. حلقومش کِش آمد. 《خداکنه تحریک بشه، تیر رو خالی کنه توی دهانم! شاید تیر از پشت گردنم بیرون بزنه. اگه نخاعم قطع شد چی؟》 سایه سرباز را روی سر حس کرد. بعد صدای هن و هن نفس های دشمن را. داغی لوله اسلحه دهانش را سوزاند. فکرش از کار افتاد. سرباز آتش کرد. پشت گردنش سوخت! @dadashebrahim2
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_هفتم🌱 #پشت_گردنش_سوخت توی گرمای ظهر، یک طرف صورت هاشم چسبیده بود به خاک داغ! زبانش مثل چوب خ
تقـدیـم‌نـگآ‌ه‌هـآ؎‌دلـبرونٺون"💛🍓🦋🔏 نشر و کپی از این کانال مجاز و حلال است. و مزید شکر و سپاس‌..🙏🌹