eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
789 دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نودوچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 سرزمین عجایب وار
💙 :) 🌱 كلمات صادقانه چندين بار نشست ... ايستاد ... خم شد ... و پيشانيش رو روي زمين گذاشت ... سه مرتبه دست هاش رو تكان داد و سرش رو به اطراف چرخوند ... و دوباره پيشانيش رو گذاشت روي زمين ... چند دقيقه پيشانيش روي زمين بود تا بلند شد ... شروع كرد به شمردن بند انگشت هاش و زير لب چيزي رو تكرار مي كرد ... و در نهايت دست هاش رو آورد بالا و كشيد توي صورتش ... مراسم عجيبي بود ... البته مراسم عجيب تر از اين، بين آئين هاي مختلف ديده بودم ... يهودي ها ساعت ها مقابل ديوار مي ايستادن و بي وقفه خم راست مي شدن و متن هايي رو مي خوندن ... ده از هندوها با حالت خاصي روي زمين مي نشستن و طوري خودشون رو تكان مي دادن كه تعجب مي كردم چطور هنوز زنده ان و مغزشون از بين نرفته ... يا بودائي ها كه هزار مرتبه در مقابل بودا سجده مي كنن ... مي ايستن و دوباره سجده مي كنن ... و دست هاشون رو حركت ميدن، بهم مي چسبونن، تعظيم مي كنن ... و دوباره سجده مي كنن ... همه شون حماقت هايي براي پر كردن وقت بود ... بلند شد و شروع كرد به جمع كردن پارچه اي كه زير پاش انداخته بود ... و اون تكه گلِ خشك، وسط پارچه مخفي شد ... جمعش كرد و گذاشت روي ميز ... و پارچه روي دوشش رو تا كرد ... اومد سمت تخت ها كه تازه متوجه شد بيدارم و دارم بهش نگاه مي كنم ... - از صداي من بيدار شدي؟ ... - نه ... كلا نمي تونم زياد بخوابم ... اگه ديشب هم اونقدر خسته نبودم، همين چند ساعت هم خوابم نمي برد ... - با خستگي و فشار شغلي كه داري چطور طاقت مياري؟ ... چند لحظه همون طوري بهش خيره شدم ... نمي دونستم جواب دادن به اين سوال چقدر درسته ... مطمئن بودم جوابش براي اون خوشايند نيست ... - قبل خواب يا بايد الكل بخورم يا قرص خواب آور ... و الا در بهترين حالت، وضعم اينه ... فعلا هم كه هيچ كدومش رو اينجا ندارم ... نشست روي تخت مقابلم ... - چرا قرصت رو نياوردي؟ ... يكم بدن خسته ام رو روي تخت جا به جا كردم ... - نمي دونستم ممنوعيت عبور از مرز داره یا نه ... از دنيل هم كه پرسيدم نمي دونست ... ديگه ريسك نكردم ... ارزشش رو نداشت به خاطر چند دونه قرص با حفاظت گمرك به مشكل بخورم ... - اينطوري كه خيلي اذيت ميشي .. اسمش رو بگو بعد از روشن شدن هوا، اول وقت بريم داروخونه ... اگه خودش پيدا شد كه خدا رو شكر ... اگه خودشم نبود ميريم يه جستجو مي كنيم ببينيم معادلش هست يا نه ... جای نگراني نیست، پزشك آشنا مي شناسم ... خيلي راحت و عادي صحبت مي كرد ... گاهي به خودم مي گفتم با همين رفتارهاست كه ذهن ديگران رو شست و شو ميدن ... اما از عمق وجود، دلم مي خواست چيز ديگه اي رو باور كنم ... صداقت كلمات و توجهش رو ... - از ديشب مدام يه سوالي توي سرم مي گذره ... كه نمي دونم پرسيدنش درست هست يا نه ... مي پرسم اگه نخواستي جواب نده ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - بپرس ... - اگه با گروه هاي توريستي مي اومدي راحت تر نبودي؟ ... اينطوري جاهاي بيشتري رو هم مي تونستي ببيني ... بگردي و تفريح كني ... الان نود درصد جاهايي كه قراره ما بريم تو نمي توني بياي تو ... يا توي محل اقامت تنها مي موني يا پشت در ... بالشت رو از زير سرم كشيدم ... نشستم و تكيه دادم به ديواره ي بالاي تخت ... - قبل از اينكه بيام مي دونستم ... دنيل توضيح داد برنامه شون سياحتي نيست ... دیگه چهره اش كاملا جدي شده بود ... - تو نه خاورشناسي، نه اسلام شناس ... نه هيچ رشته اي كه به خاطرش اين سفر برات مهم شده باشه ... پس چي شد كه باهاشون همراه شدي؟ .. ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نودوپنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 كلمات صادقانه
💙 :) 🌱 آخرین امام سكوت، فضاي اتاق رو پر كرد ... چشم هاي اون منتظر بود ... مغز من در حال پردازش جواب ... از قبل دليل اومدنم رو مي دونستم اما گفتنش به اون ... شايد آخرين كار درست در كل زمين بود ... براي چند لحظه نگاهم رو ازش گرفتم ... - ببخشيد ... حق نداشتم اين سوال رو بپرسم ... نگاهم برگشت روش ... مثل آدمي نبود كه اين كلمات رو براي به حرف آوردن يكي ديگه به زبان آورده باشه ... اگر غير اين بود، هرگز زبان من باز نمي شد ... نفس عميقي كشيدم ... و تصميم گرفتم باهاش حرف بزنم ... داشتم به آدمي اعتماد مي كردم كه كمتر از 24 ساعت بود كه اون رو مي شناختم ... - من اونقدر پولدار نيستم كه براي تفريح، سفر خارجي برم ... اين سفر براي من تفريحي و توريستي نيست ... اومدم ايران كه شانسم رو براي پيدا كردن يه نفر امتحان كنم ... براي پيدا كردي كي اومدي؟ ... - مهدي ... آخرين امام شما ... پسر فاطمه زهرا ... جا خورد ... مي شد سنگيني بغض رو توي گلوش حس كرد ... و براي لحظاتي چشم هاش به لرزه در اومد ... - تو گفتي اصلا باور نداري خدايي وجود داره ... پس چطور دنبال پيدا كردن كسي اومدي كه براي باور وجودش، اول بايد به وجود خدا باور داشته باشي؟ ... سوال جالبي بود ... اون مي خواست مبناي تفكر من رو به چالش بكشه ... و من آمادگي به چالش كشيدن هر چيزي رو داشتم ... ملحفه رو دادم كنار ... و حالا دقيقا رو به روي هم نشسته بوديم ... - باور اينكه مردي با هزار و چند سال زنده باشه ... جوان باشه ... و قرار باشه كل حكومت زمين رو توي دستش بگيره و يكپارچه كنه خيلي احمقانه است ... يعني از همون جمله اولش احمقانه است ... باور مردي با اين سن ... اما ساندرز، يه شب چيزي رو به من گفت كه همون من رو به اينجا كشيد ... چيزي كه قبل از حرف هاي دنيل، خودم يه چيزهايي در موردش مي دونستم ... اما نمي دونستم ماجرا در مورد اون فرده ... من يه چيزي رو خوب مي دونم ... دولت من هر چقدر هم نقص داشته باشه، احمق ها توش كار نمي كنن ... و وقتي آدم هايي مثل اونها مخفيفانه دنبال يه نفر مي گردن، پس اون آدم وجود داره ... هر چقدر هم باور نسبت به وجود داشتنش غيرقابل قبول باشه ... مي خوام پيداش كنم ... چون مطمئن شدم و به اين نتيجه رسيدم كه اگه بخوام به جواب سوال هام برسم و حقيقت رو پيدا كنم ... بايد اول اون رو پيدا كنم ... من تا قبل، فكر مي كردم حمله به عراق و از بين بردن سلاح هاي كشتار جمعي فقط يه بهانه بوده ... چون هيچ چيزي هم پيدا نشد ... و تنها دليل هايي كه به ذهنم مي رسيد اين بود كه دولت براي به چنگ آوردن منابع زير زميني عراق و تسلط روي منطقه به اونجا حمله كرد ... چون عراق دقيقا وسط مهمترين كشورهاي استراتژيك خاورميانه است ... اما بعدا فهميدم اين همه اش نيست ... و در تمام اين مدت، اهداف مهم ديگه اي وسط بوده ... اين سوال ها ذهنم رو ول نمي كنه ... نمي تونم حقيقت رو اين وسط ا ني همه نقطه گنگ پيدا كنم ... چهره اش خيلي جدي شده بود ... نه عبوس و در هم ... مصمم و دقيق ... چرا براي پيدا كردن جواب، همون جا اقدام نكردي؟ ... و اين همه راه رو اومدي دنبال شخصي كه هيچ كسي نمي دونه كجاست؟ ... ادامه دارد....
⬅️ جاده موفقیت مستقیم نیست!!! ☑️ پیچی دارد، به نام"شکست" دور برگردانی، به نام"سردرگمی" سرعت گیر هایی، به نام"افکارمنفی" چراغ قرمزهایی، به نام "دشمنان" ☑️ اما اگر یدکی، به نام"اراده"داشته باشید؛ موتوری، به نام"استقامت" و راننده ای، به نام "امید"، به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 عجب صبری خدا دارد ...خدای صبورم : عزیز پر صبر و تحملم ... "ان الله یحب الصابرین"خداوند صابران را دوست دارد 💟 میدانی خدایم؟ من همیشه پای صبرم لنگ میزند ...همیشه دوست داشته ام من هم در مقام صابرین قرار بگیرم ، همان صابرینی که تو در قرآن از آنها یاد کرده ای ... خودم میدانم که باید صبورتر باشم ... 💟 خودم میدانم که جزء صابرین نیستم اما چیزی که مرا شرمنده میکند این است که تو با این صبر کمم هیچوقت دستانم را خالی نگذاشته ای ... 💟 خدای نازنینم: یادم بده که صبور باشم ...یادم بده که بفهمم صبوری و توکل هردو مکمل همدیگرند 💟 صبر وقتی زیباست که من به تو اعتماد داشته باشم که آخرش خیر است ، آخرش خوشی ست آخرش آرامش است نه اینکه تحمل کنم و مضطرب باشم و فکر کنم این صبوریست نه ... 💟صبری که گوشه گوشه دل و جانم آرام باشد و بدانم که خداوند همیشه به موقع و سر وقت از راه می رسد ... 💟 خدای صبورم: به ما صبری زیبا عطا کن، صبر در همه ابعاد زندگیمان ... از تو میخواهیم که در وادی صبر آنقدر خوش بدرخشیم که ما هم نشان "صابرین" از تو بگیریم. 🌟شبتون بخیر و در پناه خدا
💠 اعمال شب آخر ماه رمضان ✅ التماس دعای فرج🤲
1_838240515.mp3
21.06M
🍃 سـه کار است که باید هر روز آن را انجام دهد: ¹.خواندن دعای عـهد ².دعای ‌فرج ³.سه بار سوره توحید و هدیه آن ها به امام زمان "عج"🍃 🎧دعای عهد با نوای 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان التماس دعا 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌷سلام صبحتون بخیر روزخود را معطر  می کنیم به عطر دل نشین صلوات اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلےٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه حضرت محمد(ص) و خاندان پاکش علیهم السلام 🌷روزتون پر خیر و برکت 🌷🍃
❤️✨ﺧﺪﺍﯾﺎ! ؛ ⚪️✨ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ❤️✨ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ... ⚪️✨ﺍﻟﻬﯽ ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ❤️✨ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ ⚪️✨ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ❤️✨ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ⚪️✨ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ❤️✨ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ⚪️✨ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ کن. ❤️✨ﺁﻣﯿﻦ یَا رب العالمین ❤️✨سلام ؛ صبح زیباتون بخیر ⚪️✨آخرین روز از ماه عبادت و بندگی خدا ❤️✨گواری وجود پاکتون 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
در اغلب موارد اگر والدین بر روی احساسات خود دقیق شوند، می توانند متوجه تجربه احساسی غیرمنتظره بعد از هر بار تنبیه فرزندشان شوند. در واقع پیش از آغاز احساس گناه در والدین، احساسی کاملا متفاوت با آن تجربه می شود، احساس خلاصی بعد از انتقام! بچه هایی که از طرف والدین مورد تهدید قرار می گیرند و تنبیه می شوند بیش از دیگران نافرمان و لجباز هستند و با ضعف در اعتماد به نفس روبه رو می شوند. نافرمانی، منفی بافی، مخالفت با دیگران و لجبازی از شایع ترین اختلالات رفتاری در کودکان پیش دبستانی و دبستانی است. به طور قطع لجبازی بچه ها قابل اصلاح و درمان است. در غالب موارد تنبیه بچه ها، نافرمانی و لجبازی، ضعف در اعتماد به نفس، کج خلقی و پریشانی خاطر را نیز به همراه دارد. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام عالی: علامه مجلسی هم که در هفته فرزندانش را موعظه میکرد، خودش یک هفته عمل میکرد. آنچه که دوست دارید فرزندانتان بشوند را ابتدا خودتان عمل کنید 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
در صحبت با کودکان لحن صدای شما والدین به اندازه کلام تان مهم است. ماهرانه ترین پاسخ ها به کودک نیز می تواند زهرآگین باشد مثلا اگر هنگام بیان مطلب از روی درماندگی آهی بکشید و بگویید: "باز هم این کار را کردی تو هرگز نمیتوانی یاد بگیری...." همراه کلمات محترمانه لازم است رفتار ما نیز محترمانه باشد برای نمونه می توان گفت: "من به توانایی و قضاوت تو ایمان دارم یکبار که تذکر بدهم خودت میدانی که بکنی" 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نودوچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 سرزمین عجایب وار
💙 :) 🌱 كلمات صادقانه چندين بار نشست ... ايستاد ... خم شد ... و پيشانيش رو روي زمين گذاشت ... سه مرتبه دست هاش رو تكان داد و سرش رو به اطراف چرخوند ... و دوباره پيشانيش رو گذاشت روي زمين ... چند دقيقه پيشانيش روي زمين بود تا بلند شد ... شروع كرد به شمردن بند انگشت هاش و زير لب چيزي رو تكرار مي كرد ... و در نهايت دست هاش رو آورد بالا و كشيد توي صورتش ... مراسم عجيبي بود ... البته مراسم عجيب تر از اين، بين آئين هاي مختلف ديده بودم ... يهودي ها ساعت ها مقابل ديوار مي ايستادن و بي وقفه خم راست مي شدن و متن هايي رو مي خوندن ... ده از هندوها با حالت خاصي روي زمين مي نشستن و طوري خودشون رو تكان مي دادن كه تعجب مي كردم چطور هنوز زنده ان و مغزشون از بين نرفته ... يا بودائي ها كه هزار مرتبه در مقابل بودا سجده مي كنن ... مي ايستن و دوباره سجده مي كنن ... و دست هاشون رو حركت ميدن، بهم مي چسبونن، تعظيم مي كنن ... و دوباره سجده مي كنن ... همه شون حماقت هايي براي پر كردن وقت بود ... بلند شد و شروع كرد به جمع كردن پارچه اي كه زير پاش انداخته بود ... و اون تكه گلِ خشك، وسط پارچه مخفي شد ... جمعش كرد و گذاشت روي ميز ... و پارچه روي دوشش رو تا كرد ... اومد سمت تخت ها كه تازه متوجه شد بيدارم و دارم بهش نگاه مي كنم ... - از صداي من بيدار شدي؟ ... - نه ... كلا نمي تونم زياد بخوابم ... اگه ديشب هم اونقدر خسته نبودم، همين چند ساعت هم خوابم نمي برد ... - با خستگي و فشار شغلي كه داري چطور طاقت مياري؟ ... چند لحظه همون طوري بهش خيره شدم ... نمي دونستم جواب دادن به اين سوال چقدر درسته ... مطمئن بودم جوابش براي اون خوشايند نيست ... - قبل خواب يا بايد الكل بخورم يا قرص خواب آور ... و الا در بهترين حالت، وضعم اينه ... فعلا هم كه هيچ كدومش رو اينجا ندارم ... نشست روي تخت مقابلم ... - چرا قرصت رو نياوردي؟ ... يكم بدن خسته ام رو روي تخت جا به جا كردم ... - نمي دونستم ممنوعيت عبور از مرز داره یا نه ... از دنيل هم كه پرسيدم نمي دونست ... ديگه ريسك نكردم ... ارزشش رو نداشت به خاطر چند دونه قرص با حفاظت گمرك به مشكل بخورم ... - اينطوري كه خيلي اذيت ميشي .. اسمش رو بگو بعد از روشن شدن هوا، اول وقت بريم داروخونه ... اگه خودش پيدا شد كه خدا رو شكر ... اگه خودشم نبود ميريم يه جستجو مي كنيم ببينيم معادلش هست يا نه ... جای نگراني نیست، پزشك آشنا مي شناسم ... خيلي راحت و عادي صحبت مي كرد ... گاهي به خودم مي گفتم با همين رفتارهاست كه ذهن ديگران رو شست و شو ميدن ... اما از عمق وجود، دلم مي خواست چيز ديگه اي رو باور كنم ... صداقت كلمات و توجهش رو ... - از ديشب مدام يه سوالي توي سرم مي گذره ... كه نمي دونم پرسيدنش درست هست يا نه ... مي پرسم اگه نخواستي جواب نده ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - بپرس ... - اگه با گروه هاي توريستي مي اومدي راحت تر نبودي؟ ... اينطوري جاهاي بيشتري رو هم مي تونستي ببيني ... بگردي و تفريح كني ... الان نود درصد جاهايي كه قراره ما بريم تو نمي توني بياي تو ... يا توي محل اقامت تنها مي موني يا پشت در ... بالشت رو از زير سرم كشيدم ... نشستم و تكيه دادم به ديواره ي بالاي تخت ... - قبل از اينكه بيام مي دونستم ... دنيل توضيح داد برنامه شون سياحتي نيست ... دیگه چهره اش كاملا جدي شده بود ... - تو نه خاورشناسي، نه اسلام شناس ... نه هيچ رشته اي كه به خاطرش اين سفر برات مهم شده باشه ... پس چي شد كه باهاشون همراه شدي؟ .. ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نودوپنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 كلمات صادقانه
💙 :) 🌱 آخرین امام سكوت، فضاي اتاق رو پر كرد ... چشم هاي اون منتظر بود ... مغز من در حال پردازش جواب ... از قبل دليل اومدنم رو مي دونستم اما گفتنش به اون ... شايد آخرين كار درست در كل زمين بود ... براي چند لحظه نگاهم رو ازش گرفتم ... - ببخشيد ... حق نداشتم اين سوال رو بپرسم ... نگاهم برگشت روش ... مثل آدمي نبود كه اين كلمات رو براي به حرف آوردن يكي ديگه به زبان آورده باشه ... اگر غير اين بود، هرگز زبان من باز نمي شد ... نفس عميقي كشيدم ... و تصميم گرفتم باهاش حرف بزنم ... داشتم به آدمي اعتماد مي كردم كه كمتر از 24 ساعت بود كه اون رو مي شناختم ... - من اونقدر پولدار نيستم كه براي تفريح، سفر خارجي برم ... اين سفر براي من تفريحي و توريستي نيست ... اومدم ايران كه شانسم رو براي پيدا كردن يه نفر امتحان كنم ... براي پيدا كردي كي اومدي؟ ... - مهدي ... آخرين امام شما ... پسر فاطمه زهرا ... جا خورد ... مي شد سنگيني بغض رو توي گلوش حس كرد ... و براي لحظاتي چشم هاش به لرزه در اومد ... - تو گفتي اصلا باور نداري خدايي وجود داره ... پس چطور دنبال پيدا كردن كسي اومدي كه براي باور وجودش، اول بايد به وجود خدا باور داشته باشي؟ ... سوال جالبي بود ... اون مي خواست مبناي تفكر من رو به چالش بكشه ... و من آمادگي به چالش كشيدن هر چيزي رو داشتم ... ملحفه رو دادم كنار ... و حالا دقيقا رو به روي هم نشسته بوديم ... - باور اينكه مردي با هزار و چند سال زنده باشه ... جوان باشه ... و قرار باشه كل حكومت زمين رو توي دستش بگيره و يكپارچه كنه خيلي احمقانه است ... يعني از همون جمله اولش احمقانه است ... باور مردي با اين سن ... اما ساندرز، يه شب چيزي رو به من گفت كه همون من رو به اينجا كشيد ... چيزي كه قبل از حرف هاي دنيل، خودم يه چيزهايي در موردش مي دونستم ... اما نمي دونستم ماجرا در مورد اون فرده ... من يه چيزي رو خوب مي دونم ... دولت من هر چقدر هم نقص داشته باشه، احمق ها توش كار نمي كنن ... و وقتي آدم هايي مثل اونها مخفيفانه دنبال يه نفر مي گردن، پس اون آدم وجود داره ... هر چقدر هم باور نسبت به وجود داشتنش غيرقابل قبول باشه ... مي خوام پيداش كنم ... چون مطمئن شدم و به اين نتيجه رسيدم كه اگه بخوام به جواب سوال هام برسم و حقيقت رو پيدا كنم ... بايد اول اون رو پيدا كنم ... من تا قبل، فكر مي كردم حمله به عراق و از بين بردن سلاح هاي كشتار جمعي فقط يه بهانه بوده ... چون هيچ چيزي هم پيدا نشد ... و تنها دليل هايي كه به ذهنم مي رسيد اين بود كه دولت براي به چنگ آوردن منابع زير زميني عراق و تسلط روي منطقه به اونجا حمله كرد ... چون عراق دقيقا وسط مهمترين كشورهاي استراتژيك خاورميانه است ... اما بعدا فهميدم اين همه اش نيست ... و در تمام اين مدت، اهداف مهم ديگه اي وسط بوده ... اين سوال ها ذهنم رو ول نمي كنه ... نمي تونم حقيقت رو اين وسط ا ني همه نقطه گنگ پيدا كنم ... چهره اش خيلي جدي شده بود ... نه عبوس و در هم ... مصمم و دقيق ... چرا براي پيدا كردن جواب، همون جا اقدام نكردي؟ ... و اين همه راه رو اومدي دنبال شخصي كه هيچ كسي نمي دونه كجاست؟ ... ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نودوششم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 آخرین امام سكوت
💙 :) 🌱 مسيرهاي جهاني ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - پيدا كردن جواب از دهن اونها ... يعني بايد به آدم هايي كه اعتماد كنم كه براي رسيدن به هدف ... هر هرچیزی رو توجیح مي كنن ... به مردم خودشون دروغ ميگن و حقيقت رو مخفي مي كنن ... وقتي همه چيز محرمانه است ... چطور مي تونم باور كنم چيزي كه دارم مي شنوم حقيقته؟ ... من سال هاست كه حرف هاي اونها رو شنيدم ... و نه تنها اين حرف ها كوچك ترين كمكي به حل سوال هاي ذهن من نمي كنه ... كه اونها رو عميق تر و سخت تر مي كنه ... به حدي كه گاهي بين شون گم ميشم ... و حتي نمي تونم سر و ته ماجرا رو پيدا كنم ... از طرفي سوال دومت خيلي خنده داره ... اگه اون مرد واقعا وجود داشته باشه ... و قرار باشه جامعه رو به سمت رهبري واحد مديريت كنه ... چطور مي تونه با كسي ارتباط نداشته باشه؟ ... جامعه جهاني چطور مي تونه به سمت هدف و آماده سازي براي شكل گيري جامعه واحد و یك پارچه با سيستمي كه اون مرد مي خواد حركت كنه ... اما هيچ رهبري براي سوق دادن مسير به سمت ظهور و آماده سازي براي بازگشت اون وجود نداشته باشه؟ ... اگر اون مرد واقعيت داشته باشه و اين هدف، حقيقت ... قطعا افرادي هستن كه بدون شك باهاش ارتباط دارن ... و الا باور به شكل گيري اين آماده سازي يه حماقت و دروغ بزرگه ... اون هم در مقياس بزرگ جهان با آدم هايي كه نود در صدشون حتي نمي تونن دو روز ديگه شون رو مدیریت كنن ... پس با در نظر گرفتن وجود اين فرد، قطعا اين افراد هم وجود دارن ... من وقتي توي رفتارها و جريان هايي كه دولت ها در تمام اين سال ها اون رو مديريت كردن دقت كردم ... متوجه شدم يكي از بزرگ ترين اهداف شون ... جلوگيري و بهم زدن اين رهبري فكري واحد جهاني هست ... حالا از ابعاد مختلف ... البته مطمئنم چيزهايي كه پيدا كردم خيلي كور و سطحي هست ... چون من نه سياستمدارم ... نه تخصصي در اين زمينه ها دارم ... اما در واقعيت داشتن چيزهايي كه پيدا كردم شك ندارم ... به حدي كه مطمئنم اگه نتونن براي جلوگيري از اين حركت ... مسيرهاي فكري رو قطع كنن ... به زودي يه جنگ اسلامي بزرگ توي دنيا اتفاق مي افته؟ ... بدون اينكه پلك بزنه داشت گوش مي كرد ... سكوت من، سكوت اون رو عميق تر كرد ... تا به حال هيچ كسي اينقدر دقيق به حرف هام گوش نكرده بود ... كمي خودش رو روي تخت جا به جا كرد ... گوشه لبش رو گزيد و بعد با زبان ترش كرد ... و من، مثل بچه ها منتظر كوچك ترين واكنشش بودم . .. مثل بچه اي كه منتظره تا بهش بگن آفرين، مساله هات رو درست حل كردي ... بعد از چند دقيقه سرش رو بالا آورد ... - منظورت از اون مسيرهاي فكري چيه؟ ... متعجب، مثل فنر از روي تخت، پائین پريدم ... و با دست به سمت راست اتاق اشاره كردم ... - چطور نمي دوني؟ ... دو تاشون الان توي اون اتاق كنارين ... و اون با چشم هاي متحير، عميق در فكر فرو رفته بود ... هر چقدر هم اين سفر براي من سخت بود ... هر چقدر هم كه ورود به حيطه هاي مقدس اسلام براي انساني مثل من ممنوع ... من كسي نبودم كه از سختي فرار كنم ... اين انتخاب من بود ... و در هيچ انتخابي، مسير ساده اي وجود نداره ... در انتخاب ها، فقط انتخاب سختي مسيرها فرق مي كنه ... دوستي داشتم كه مي گفت ... زندگي فقط در رحم مادر ساده است ... اما اون هم اشتباه مي كرد ... زندگي هيچ وقت ساده نيست ... حتي براي نوزاد بي دفاعي كه در اون محيط امن ... آماج حمله احساسات و افكاري ميشه كه مادرش با اونها سر و كار داره ... بي دفاعي كه در مقابل جبر مطلق مادر قرار مي گيره ... ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نودوهفتم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 مسيرهاي جهاني ن
💙 :) 🌱 تا آخر ني سلول صبحانه رو كه خوردیم ... یكي دو ساعت بعد اتاق ها رو تحول دادیم و از هتل اومدیم بیرون ... تمام مدت مسیر تهران تا قم، ساندرز و مرتضي با هم حرف مي زدن ... گاهي محو حرف هاشون مي شدم ... گاهي هم هیچ چیزی نمي فهميدم ... بعضي از موضوعات، سنگینتر از اطلاعات كم من در مورد اسلام بود ... با وجود روشن بودن كولر ماشین... نور خورشید از پشت شیشه، صورتم رو گرم مي كرد ... چشم ها ي خسته ام مي رفت و برمی گشت ... دلم مي خواست سرم رو روي شیشه بزارم و بخوابم ... اما قبل از اینكه فرصت گرم شدن پیدا كنم بیدار مي شدم و دوباره نگاهم بین جاده و بيابان مي چرخید... خواب با من بيگانه بود ... مرتضي كه من رو خطاب قرار داد حواسم از بین دشت برگشت داخل ماشین... سرم گیج بود اما جاذبه ورود به قم، تمام اون گیجي رو پروند ... تا اون لحظه فقط دو شهر از ايران رو دیده بودم و چقدر فضاي دنیا متفاوت بود ... تفاوتي كه براي تازه واردي مثل من، شا دي محسوس تر از ساكنین اونها به نظر ميرسید ... درد داشت از چشم هام شروع مي شد و با هر بار چرخش مردمك به اطراف، بيشتر خودش رو نشون میداد نيا... بیخوابي هاي مكرر و باقي مونده خستگي اون پرواز طولاني دست از سرم برنمي داشت ... و نمي گذاشت اون طور كه مي خواستم اطراف رو ببينم و تحلیل كنم ... دردي كه با ورود به هتل، چند برابر هم شد ... حالا ديگه كوچك ترین شعاع نور تا آخرین سلول ها ي عصبي چشم و مغزم پيش مي رفت و اونها رو مي سوزند ... رفتم توي اتاق ... چند دقيقه بعد، صداي در بلند شد ... به زحمت خودم رو تا جلوي در كشيدم و بازش كردم ... مرتضي بود ... بدون اینكه چیزی بگم برگشتم و ولو شدم روي تخت ... با دست راست، چشم هام رو مخفي كردم شاید نور كمتري از بین خط باريك پلك هام عبور كنه ... ـ حالت خوبه؟ ... مغزم به حدي درد مي كرد كه نمي تونست حتي برای یه جواب ساده سوالش رو پردازش كنه ... كمی خودم رو روي تخت جا به جا كردم ... ـ مي خواي بریم دكتر؟ ... مي خواستم جواب بدم ... اما حتي واكنشي كوچكي دردم رو چند برابر مي كرد ... به هر حال چاره ای نبود ... ـ نه ... چند ساعت بخوابم درست ميشه ... البته اگه بتونم ... ـ میرم دنبال دارويي كه گفتي ... اینا رو گفت و از اتاق خارج شد ... جملاتش بيشتر بود اما ورودي مغزم فقط همین رو دریافت كرد ... تا برگشت مرتضي ... هر ثانیه ای به اندازه همه ی عمر مي گذشت ... کلید رو برده بود تا با در زدن دوباره، مجبور نشم بلند بشم ... با خودش فكر مي كرد ممكنه توي این فاصله هم، خوابم برده باشه ... از در كه وارد شد بی... حس و حال غلت زدم و چشم هاي بی رمقم بهش خيره شد ... ـ خودش رو پیدا نكردم ... اما دكتر گفت این دارو مشابه اونه ... مسكن هم گرفتم ... پرسيدم تداخل دارويي با هم نداشته باشن ... با يه لیوان آب اومد بالاي سرم ... آدمي نبودم كه اعتماد كنم و تا دقیق نفهمم چي توي اون قرصه بهش لب بزنم ... این بار مهم نبود ... چیه مهم نبود ... فقط مي خواستم از اون حال نجات پيدا كنم ... قرص به معده نرسيده ... چند دقيقه بعد خوابم برد ... عمیق عمیق ... ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توپک سیب و شکلات مواد لازم: 2 عدد سیب درختی بزرگ 2 عدد بیسکوییت پتی پور 1 بسته شکلات تخته ای ترجیحا تلخ 100 گرم پودر کاکائو پودر نارگیل برای تزئین 1 لیوان شیر کم چرب طرز تهیه: ابتدا سیب ها رو کاملا شسته سپس پوست آنها رو جدا کرده سپس از وسط نصف میکنیم.و سیب هارو با استفاده از خوردکن یا رنده دستی رنده میکنیم سپس بیسکوییت های پتی پور رو با خورد کن کاملا پودر میکنیم توجه داشته باشین باید کاملا پودر شوند. پس از پودر شدن آرام آرام به سیب های رنده شده اضافه میکنیم و کاملا با دست ورز میدهیم تا کامل به شکل خمیر در بیاد. سپس به اندازه های دلخواه مواد رو به صورت توپ های کوچیک در میآریم سپس یه لیوان شیر و شکلات تخته ای پس از ده دقیقه از حرارت که به غلظت رسید بر روی مواد میریزیم پس از ریختن سس روی مواد با پودر کاکائو و پودر نارگیل تزئین کنید ۲ ساعت درون یخچال گذاشته سپس میل نمایید. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🧇 طرز تهیه ❌برای تهیه خمیر این نون به نصف پ ماست و نصف پ شیر نیاز داریم که باهم مخلوط میکنیم و یک چهارم پ روغن مایع رو به این مخلوط اضافه میکنیم ✨یک ق غ پودر خمیر مایه داریم که روی ماست میپاشیم، یک ق غ شکر هم اضافه کرده و دو دقیقه ای صبر میکنیم تا خمیر مایه عمل بیاد، ✍🏻دو و نیم پ آرد داریم و یک ق غ بیکینگ پودر و نصف ق چ نمک که باهم الک کرده و به بقیه مواد میافزاییم ❌خمیر یکدست شده را یک ساعت تو جای گرمی استراحت میدیم، از خمیر دوازده چونه گرفته باز میکنیم و لاشو با یه گلوله از هر حلوای دلخواهی پرمیکنیم ، خمیر رو بسته، دوباره بازش میکنیم و با تیغ قنادی دورشو برش میدیم،و رومال میکنیم، میزاریم تو فر صدوهشتاد درجه به مدت سی دقیقه 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
. برنج ۱پیمانه آب ۸پیمانه شکر نصف پیمانه خلال بادام 1/4 پیمانه کره ۲۰گرم زعفران آسیاب شده و دم شده نصف استکان گلاب ۲ ق غ خ هل به دلخواه دارچین به مقدار دلخواه برنجی رو از ۲ ساعت قبل خیس میکنیم با مقدار آبی که گفتم روی شعله میزاریم تا بپزه. حرارت رو بعد از به جوش اومدن ملایم میکینم تا برنج به آرومی بپزه و خودش رو باز کنه. خیلی مهمه که کاملا پخته بشه و وا بره. بعد از حدود یک ساعت که برنج کاملا پخت، شکر رو اضافه میکنیم. و بعد زعفران و گلاب رو که از قبل آماده کردیم اضافه میکنیم و باز فرصت میدیم شله زردمون جا بیفته. در این حین باید شله زرد رو هم بزنید که ته نگیره و همچنان حرارت باید ملایم باشه و بعد خلال بادام هارو اضافه میکنیم و بعد کره 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛ ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥳🥳🥳🥳🥳 مواد لازم -300 میلی لیتر شیر -1 قاشق چایخوری نمک -1 قاشق غذاخوری شکر -15 گرم مخمر خشک -450 گرم آرد +/- -2 قاشق غذاخوری روغن نباتی برای خمیر. - روغن نباتی برای سرخ کردن. ابتدا تمام مواد لازم برای خمیر به جز آرد را مخلوط کنید. هم بزنید تا نمک و شکر حل شود. سپس آرد الک شده را اضافه کرده و خمیر نرم را ورز دهید. اجازه دهید خمیر به مدت 1-1.5 ساعت بماند. خمیر را با وردنه پهن کنید ضخامت 6-8 میلی متر را حلقه حلقه کنید ، هر شکل را برش دهید و اجازه دهید شکل ها بلند شود ، حدود 20 دقیقه. در روغن نباتی داغ سرخ کنید. با عشق آشپزی کنید. میتونید داخل پیراشکی ها رو با هر موادی که دوست دارید پر کنید برای تزیین روش از شکلات ذوب شده استفاده کنید 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛