💢 اهمیت توجه به والدین
🟢 از نظر اسلام توجه به والدین اهمیت ویژهای دارد. این دین آسمانی، خدمت به آنها را حتی در صورت کافر بودنشان، توصیه نموده است.
🔻 شخصی از امام رضا علیهالسلام پرسید: آیا برای پدر و مادرم که کافرند دعا کنم؟ حضرت فرمودند: هم برایشان دعا کن و هم از طرف آنها صدقه بده و اگر زنده هستند، با ایشان مدارا کن. پیامبر خدا فرمودند: خدا مرا به رحمت مبعوث کرده است، نه به دشمنی.
📚 کافی، اسلامیه، ج۲، ص۱۵۹.
📎 #والدین
📎 #اعتقادات
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💢 خوشحالی به خاطر مواجه نشدن با مردها
🟢 پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پس از ازدواج امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیهما، کارهای خانه را به حضرت زهرا سلاماللهعلیها و کارهای بیرون را به حضرت علی سلاماللهعلیه سپردند.[پساز آن] حضرت فاطمه فرمودند: فقط خدا میداند که چقدر از این تقسیم کار خوشحال شدم؛ زیرا پیامبر با این کار، مرا از بیرون رفتن و روبهرو شدن با مردان معاف نمودند.
📚 بحارالانوار، ج۴۳، ص۸۱.
📎 #ایام_فاطمیه
📎 #نامحرم
📎 #فاطمیه
📎 #اعتقادات
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
.
🔰راهکارهایی برای کاهش لجبازی کودک
🔻۱-تکرار بیش ازحدتوصیه، کودک را لجباز می کند.
🔻۲- بجای توصیههای دستوری از توصیههای خبری استفاده کنید.
🔻۳-خواستههای موجه کودک را پاسخ دهید.
🔻۴- به کودکانتان توجه بیشتری داشته باشید.
🔻۵- سرزنش کردن بیش ازحدکودک، او را لجبازتر میکند
🔻۶- به فرزندانتان حق انتخاب دهید.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتسیسوم 🌿﷽🌿 🌺هفت عروس ودامادقبل ماعقدشان خوانده شد، محضر زیبایی بودباپرده های ک
#یادت_باشد
#قسمتسیچهارم
🌿﷽🌿
🌼باعمه ومادرم روبوسی کردیم،
برای زیرلفظی یک النگوخریده بودندکه آن هم کوچک درآمد.
🌻قرارشدببرندعوض کننددستبندبخرند.یک چمدان پراز وسیله هم آورده بودند:
قرآن،چادرنماز،اسپند،مسواک،به همراه یک ادکلن خیلی خوشبوکه همه راحمیدباسلیقه خودش انتخاب کرده بود.
🌹وقتی داشتیم ازمحضر بیرون می آمدیم حمید به من گفت:"وقتی رفته بودم کربلا میخواستم برات چادرعروس بخرم.ولی گفتم شاید به سلیقه تونباشه،انشاءالله باهم که کربلا رفتیم باسلیقه خودت یه چادر عروس قشنگ میخریم."
مراسم که تمام شدسعیدآقا که آنهاهم نامزدبودندگفت:
شماتازه عقدکردین باماشین ما برین بیرون شام بخورید.
🍎سعیدآقامامور نیروی انتظامی بودومعمولابرای ماموریت و دوره ی آموزشی سیستان وبلوچستان میرفت.
خیلی کم پیش می آمد که قزوین باشد،حتی روزی که صیغه کردیم وهمه فامیل مهمان بودند آقاسعید زاهدان بود.
🍀حمیدگفت: نه داداش شما تازه از ماموریت اومدی باخانمت برو بیرون،ما پای پیاده رفتنمون بدنیست.
ازبقیه خداحافظی کردیم وبعدازخواندن نماز درمسجد به سمت بازار راه افتادیم.
🌸بخاطر رانندگی شوماخری حمید ونحوه ی پارک کردن وافتادن در جوی آب،فرصت نکرده بودم دنبال جوراب بگردم.
باعجله یک جفت جوراب سفیدپوشیده بودم.
به حمیدگفتم:با این جوراب های سفیدمن خیلی معذبم.اولین مغازه ای که دیدیم بریم جوراب مشکی بخریم.
❤️پای پیاده نبش چهار راه عدل به خرازی رسیدیم،
فروشنده گفت: جوراب نازک بدم بهتون یاضخیم؟
گفتم مهم نیست فقط رنگ مشکی که توی چشم نباشه.
🌷حمید بلافاصله گفت: نه خانم ضخیم باشه بهتره.
خنده ام گرفته بود.این رفتارهایش خیلی تودل برو بود.اینکه احساس میکردم همه جاحواسش به من هست.
سبزه میدان که رسیدیم به رستوران رفتیم،حمید طبق معمول کوبیده سفارش داد.تاغذا حاضربشود پانزده هزارتومان شمرد،به دستم دادوگفت:این مهریه شما خانوم!
💐پول راگرفتم وگفتم اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
حمیدخندید وگفت:هزارتومن هم بیشتر گیرشما اومده!
🌺پول رانشمرده دور سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجابودانداختم وگفتم:
نذر سلامتی آقای من!
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتسیچهارم 🌿﷽🌿 🌼باعمه ومادرم روبوسی کردیم، برای زیرلفظی یک النگوخریده بودندکه
#یادت_باشد
#قسمتسیپنجم
🌿﷽🌿
🌹دوران شیرین نامزدی ما به روزهای سرد پاییز وزمستان خورده بود،لحظات دلنشینی بود.
تنها اشکالش این بود که روزها خیلی کوتاه بودسرمای هوا هم باعث میشد بیشتر خانه باشیم تا اینکه بخواهیم بیرون برویم.
🌸فردای روز عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم،
تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا درآمد.
حدس میزدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه مابیاید.
🍀از روزی که محرم شده بودیم هربار ناهار یاشام دعوت کرده بودیم،زودتر می آمد.
دوست داشت دستی برساند،اینطور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید.
حمید بعداز سلام واحوالپرسی با بقیه همراه من به آشپزخانه آمد.
گفت: به به ببین چه کرده سرآشپز
گفتم: نه بابا زحمت کوکوهارو مامان کشیده من فقط میخوام سرخشون کنم.
❤️روغن که حسابی داغ شد شروع کردم به سرخ کردن کوکوها.
حمیدگفت: اگر کمکی ازدست من برمیاد بگو.
به حمیدگفتم:پاک کردن مرغ بلدی؟باباچندتا مرغ گرفته میخوام پاک کنم.
🌷کمی روی صندلی جا به جا شد وگفت: دوست دارم یاد بگیرم وکمک حالت باشم.
خندیدم وگفتم:
معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل عمه من باشه ودختر عمه ها همه کار رو انجام بدن،شما پسرا نباید عملا از کار خونه داری سر رشته ای داشته باشید.
💐گفت: این طورها هم نیست فرزانه خانوم،بازمن پیش آقایون یه پا سرآشپزمیشم.چون وقتایی که میریم سنبل آبادمن آشپزی میکنم.برادرام به شوخی بهم میگن یانگوم!
صحبت با حمید حواسم را پرت کرده بود،موقع سرخ کردن کوکوها روغن روی دستم پاچید.
🌺تاحمید دید دستم سوخته گفت:بیا بشین روصندلی من بقیه رو سرخ میکنم، باید سری بعد برات دستکش ساق بلند بخرم که روغن روی دستت نریزه...
ادامه دارد...
-میگفت...
اگر علم ملاک باشد؛
شیطان از همه عالم تر است
عمل مهم است..🌱
- آیتاللهکوهستانی-
#شبتونبخیر✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم نشه سایه ات از سرم حسین💚
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
🧔♂️👨🦰👱♂️ به مقداری توجهات پدری نیازمندیم...!!!
🙏میشه هر شب یک ربع کمتر اخبار ببینیم و یک ربع هم کمتر با موبایلمون باشیم...
در عوض نیم ساعت بیشتر با کودکان باشیم...
فقط نباشیم...
بلکه همبازی باشیم....
فقط همبازی نباشیم...
بلکه همدل باشیم...
🚨 نقش_بازی نکنیم که بازی کرده باشیم،
واقعی بازی کنیم، مثل کودکان.
✅ بازی با کودکان حال ما را عوض می کند و هوای ما را در دنیای کودکی تازه می کند...
😍پس از همین امروز بیشتر با کودکان باشیم ...
🌹 سلام
💖🍃سه شنبه تون عالی
🍁🍃یک روز پراز شادی وآرامش
🌼🍃یک دل آرام و بی غصه
💖🍃یک زندگی آروم
🍁🍃و عاشقانه
🌼🍃و یک دعای خیر از
💖🍃ته دل!
🍁🍃نصیب لحظه هاتون
🌼🍃روزتون عالی
💖🍃و سرشار از خیر و برکت