کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدودوازدهم 🌿﷽🌿 🌻کار ایزوگام که تمام شد حمید پیشنهاد داد برویم چهار انبیا. 🌺
#یادت_باشد
#قسمتصدوسیزدهم
🌿﷽🌿
💐 خیلی دیر کرده بودم، باید زودتر از بقیه می رسیدم تا وسایل فرهنگی اتوبوس را تحویل بگیرم.
قرار گذاشته بودیم امسال با هم به عنوان خادم به مناطق عملیاتی جنوب برویم ولی حمید سه روز قبل به دلیل مأموریتی که پیش آمده بود برنامه آمدنش کنسل شد.
ساکم را برداشتم و ترک موتور حمید سوار شدم، با اینکه عجله داشتیم ولی حمید مثل همیشه با حوصله رانندگی می کرد.
حتی وقت هایی که من سوار موتورش نبودم آرام می رفت، جوری که رفقایش سوار موتورش نمی شدند، می گفتند:
حمید تو خیلی آروم میری، ترک موتور تو سوار بشیم غروب هم نمی رسیم!
🌹روی موتور یک مجلس کامل ازآهنگ های مختلف را اجرا کردیم، کمی حمید مداحی کرد، جاهای خلوت که کسی نبود من شعرهای هم آوایی که از اردوهای جنوب حفظ بودم را می خواندم و حمید همراهی می کرد.
السلام ای زمین خدایی، تو قدمگاه پاک رضایی، ای شلمچه دیار شهیدان، غرق عطر خوش کربلایی...
وقتی پشت چراغ قرمز رسیدیم ایستاد، بعضی از راننده ها بی توجه به قرمز بودن چراغ از چهار راه رد شدند، حمید گفت:
«خیلی بده که چون الآن اول صبحه و مأمور نیست بعضی ها قانون رو رعایت نمی کنن، قانون برای همه کس و همه جاست، اول صبح و آخر شب نداره، از مسئول بالادست گرفته تا کارگر همه باید قانون رو رعایت کنیم».
گفتم:
این برمی گرده به سیویلیزیشن!،
چشم های حمید تا پس کله رفت! گفتم: «یعنی تمدن، تربیت اجتماعی»
🌸 قبل از ازدواجمان تا دو سه ترم مانده به تافل آموزشگاه زبان رفته بودم، ولی بعد از ازدواج فرصتش را نداشتم.
حمید کلاس زبان می رفت، می گفت بیا لغت های انگلیسی را با هم تمرین کنیم، من را که راهی کرده بود رفته بود سراغ همین واژه
سیویلیزیشن.
از آن به بعد هر وقت به چراغ قرمز می رسیدیم به من می گفت: «خانم سیویلایزد!»
یعنی خانم متمدن!
🍀راهیان نور سال ۹۳ از سخت ترین سفرهایی بود که بدون حمید رفتم، از شانس ما گوشی من خراب شده بود، من صدای حمید را داشتم
ولی حمید صدایم را نمی شنید، پنج روز فقط پیامک دادیم.
پیامک داده بود: «ناصر خسروی من کجایی!»، از بس مسافرت هایم زیاد شده بود که من را به چشم ناصر خسرو و مارکوپلو میدید!
وقتی برگشتم اولین کاری که کرد گوشی من را داخل سطل آشغال انداخت و گفت:
«تو نمیدونی من چی کشیدم این پنج روز! وقتی نمی تونستم صداتو بشنوم دلم میخواست سر بذارم به کوه و بیابون».
🌺 این حرف ها را که میزد با تمام وجودم دل تنگی هایش را حس می کردم، دلم بیشتر قرص میشد که خدا صدایم را شنیده و فکر شهادت را از سرش انداخته است.
عشقی که حمید به من داشت را دلیل محکمی می دیدم برای ماندنش، پیش خودم گفتم:
«حمید حالا حالا موندنیه، بعید می دونم چیزی با ارزش تر از این دل تنگی بخواد پیش بیاد که حمید رو از من جدا کنه، حداقل به این زودی ها نباید اتفاقی بیفته».
خانه که رسیدیم گفت: «زائر شهدا چادر تو همین جا داخل اتاق و پذیرایی بتكون بذار خونه رنگ و بوی شهدا بگیره».
ادامه دارد.....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدوسیزدهم 🌿﷽🌿 💐 خیلی دیر کرده بودم، باید زودتر از بقیه می رسیدم تا وسایل فرهن
#یادت_باشد
#قسمتصدو چهاردهم
🌿﷽🌿
🌸فردای روزی که از سفر برگشتم با هم برای خرید عید به بازار رفتیم.
زیاد از جاهای شلوغ یا پاساژهای امروزی خوشش نمی آمد، دوست نداشت در جایی باشد که حجاب رعایت نمی شد، این جور جاها چشم های نجیبش زمین را می کاوید، اصلا هم اهل چک و چانه زدن نبود.
🌷وقتی پرسیدم: «چرا چونه نمی زنی؟ شاید فروشنده یکم تخفیف بده».
گفت: چونه زدن کراهت داره، بهتره به حرف فروشنده اعتماد
داشته باشیم.
یادم نمی آید حتی برای صد تا تک تومنی چانه زده باشد، مگر این که خود فروشنده می خواست تخفیفی بدهد.
💐 وسط بازار گوشی من زنگ خورد، به حمید اشاره کردم که از مغازه روبرویی برای خودش جوراب بخرد، مشغول صحبت بودم که دیدم نرفته برگشت.
تماسم که تمام شد پرسیدم: «چی شد؟ چرا زود برگشتی؟ جوراب نخریدی؟»، شانه هایش را بالا انداخت و گفت: «حجاب خانم فروشنده چندان جالب نبود من جلو نرفتم، شما برو داخل خرید کن».
جوراب را که خریدم حمید گفت: «چون ایام فاطمیه تموم شده برای عید دوست دارم باقلوا اون هم از باقلواهای خوشمزه قزوین درست کنیم».
بلد بودم باقلوای خانگی درست کنم، از همان جا برای خرید وسایل مورد نیاز پخت باقلوا به عطاری رفتیم، دو روز تمام درگیر پختن باقلواها بودم، از بس با خمیر کار کرده بودم دست هایم درد می کرد.
هر سینی که می پختم همان جا حمید چندتایش را می خورد، عاشق شیرینی جات بود، اگر کیک یا نون چایی می پختم که شیرینی آن کم بود مثل بچه ها بهانه می گرفت و می گفت:
«مگه نون پختى! این شیرین نیست، من نمی خوام».
🌹بعد هم کلی مربا و عسل به کیک و نون چایی می زد و می خورد، وقتی دیدم تقریبا به همه سینی های باقلوا ناخنک زده به شوخی گفتم:
«این طور که تو داری می خوری چیزی برای مهمونها نمی مونه! سر جمع تا الآن دو تا دیس باقلوا خوردی، این همه می خوری جوش میزنی آقا! به جای خوردن بیا کمک».
گفت: «باشه چشم»، بعدهم دستی رساند، وسط کمک کردن باز ناخنگ می زد.
روزهای بعد هم تا غافل میشدم میدیدم پای یخچال مشغول باقلوا خوردن است.
🍀برخلاف شیرینی درست کردن که تمام حواسش به خوردن شیرینی بود در خانه تکانی حسابی کمکم کرد.
از شستن شیشه ها گرفته تا تمیز کردن کابینت ها.
کار که تمام شد از شدت خستگی روی مبل دو نفره دراز کشید و چشم هایش را بست، برایش میوه پوست کردم و با صدای بلند گفتم: «حمید جان خیلی کمکم کردی، خسته نباشی».
چشم هایش را کمی باز کرد و گفت: «به جای خسته نباشی بگو خدا قوت».
وقتی گفتم خدا قوت بلند شد روی مبل نشست و گفت: «یه همسر باید برای همسرش بهترین ها رو بخواد، به جای خدا قوت بگو الهی شهید بشی!»
با کمی مکث در جوابش گفتم: «الهی که بعد از صد سال شهید بشی.
ادامه دارد....
🔸بچههای سخن چین
🔸چرا بچهها سخنچینی میکنند؟
🔸آیا شما نیاز به محبت و توجه او را اقناع کردهاید؟
⬅️برخی کودکان بدون هیچ نیت شومی و صرفا برای جلبنظر و توجه دیگران بخصوص والدینشان اقدام به افشای راز میکنند، در چنین شرایطی بهتر است برای کسب اعتمادبهنفس و جلب توجه مثبت اقدامات مفیدی انجام دهید. مثلا با فعالیتهای مثبتی چون ورزش ، نقاشی ، داستانگویی و... مانع جلب توجه منفی کودک شوید.
⬅️از سوی دیگر، در زمانها و مکانهای مختلف به طرق مختلفی چون تشویق کودک، در آغوش گرفتن، بوسیدن و نوازش کردن به کودک توجه کنید، توجه بیقید و شرط باعث خنثی شدن انگیزه منفی جلب توجه از طریق افشای راز میشود.
❌ و هرگز این کار کودک را تقویت نکنید، یعنی اگر حتی حرف مهمی را به شما انتقال داد، جلوی کودک عکس العمل خاصی نشان ندهید.
یاد خدا ۱۵.mp3
11.76M
مجموعه #یاد_خدا ۱۵
#استاد_شجاعی | #استاد_عباسی_ولدی
✘ چرا بعضیا خستگی ناپذیرند،
و بعضیا همیشه کسل و فشل و خسته؟
✘ چرا بعضیا صاحب همت و دغدغههای بلندند،
و بعضیا مشغول خاله بازی؟
#کتابهای_مفید
-اگر از صحبت کردن تو جمع خجالت میکشین📚هنر سخنرانی در جمع
- اگر میخواین عزت نفستونو افزایش بدین📚شش ستون عزت نفس
- اگر نمیتونین برنامه ریزی کنین📚برنامه ریزی به روش بولت ژورنال
- اگر کارهارو به بعد موکول میکنین📚قانون 5 ثانیه
- اگر عادت های بد دارین📚عادت های اتمی
- اگر صبح زود بیدار شدن براتون سخته📚باشگاه پنج صبحی ها
- اگه تو مهارت روابط اجتماعی مشکل دارین📚افسانه کاریزما
- اگه نیاز به انگیزه دارین📚بهتر از قبل
- اگه اطلاعات میخواین از سرمایه گذاری و اقتصاد📚حرف هایی با دخترم درباره اقتصاد
- اگه مدیریت زمان برات سخت و مشکله📚چرا میخوابیم
#معرفی_کتاب
🔹️توسل به حضرت جوادالائمه (علیهالسلام)
🔻آیت الله کوهستانی(ره):
بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی میخواستند. آن بزرگوار میفرمود: «سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد (علیهالسلام) تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد. گاه امر میکرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب میدانست.»
#میلاد_امام_جواد_ع_مبارک🌸
.
🔰 امام صادق علیه السلام پرسیدند:
چرا فرزندت لاغر و ضعیف است⁉️
گفت معلول است❗️
امام فرمود: به او سویق بده که گوشت را میرویاند و استخوان را تقویت میکند...
#سویق
📚محاسن ج۲ ص۲۸۸
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرالمؤمنین(ع):
صفا و نورانیت قلب نتیجه لقمه حلال است.