eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
772 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است احترام عشق هم از احترام زینب است داوری بنگر که در بیدادگاه شهر شام با حسین همدست گشتن اتهام زینب است 🏴وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد🏴
مداحی_آنلاین_سلام_من_به_زهرای_زمین_کربلا_زینب_جواد_مقدم.mp3
5.44M
سلام الله علیها 🌴سلام من به زهرای زمین کربلا زینب 🌴دارم همیشه آوای روحی لک الفدا زینب مداح
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمت‌صد‌و‌بیستم 🌿﷽🌿 🌺ایام ماه شعبان و ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار بود که حمید گ
🌿﷽🌿 🌹آفتاب که زد رفتم دانشگاه، تا ظهر کلاس داشتم که بابا زنگ زد، گفت: حمید رفته سردشت شما بیا پیش ما. متعجب پشت گوشی گفتم: سردشت؟ حمید که گفت بندرعباس!» بابا فهمید که حمید نخواسته واقعیت را به من بگوید تا من نگران نشوم، گفت: «سردشت رفتن، ولی چیزی نیست، زود بر می گردن». نگرانی من بیشتر شد، وقتی خانه رسیدم دیدم چشم های مادرم از بس گریه کرده قرمز شده! دلم به شور افتاد و بیشتر ترسیدم، گفتم: «چیزی شده که شما دارین پنهون میکنین؟» بابا گفت: «نه دخترم، نگران نباش، ان شاء الله که خیره، یک مأموریت چند روزه است، به امید خدا صحیح و سالم بر می گردن». مامان برای اینکه روحیه من عوض شود پیشنهاد داد برویم بازار، در طول خرید تمام هوش و حواسم به حمید بود. اصلا نفهمیدم چی خریدیم و کجا رفتیم، با مادرم در حال گشت زنی بودیم که بابا زنگ زد: «دخترم مژدگونی بده، حمید برگشته! زودتر بیاین خونه». وسایل را خریده و نخریده سوار ماشین شدیم و به سمت خانه آمدیم. وقتی حمید را دیدم نفس راحتی کشیدم، با ناراحتی روی مبل نشسته بود، من هم انداختم به دنده شوخی: 🌸 «میگی بندرعباس سر از سردشت در میاری! بعد هم که یک روزه برمی گردی! هیچ معلوم هست چی می کنی آقا؟!» بابا خنده اش گرفت و گفت: هیچ کدوم نبوده، نه بندرعباس، نه سردشت، داشتند می رفتند سامرا که فعلا پروازشون عقب افتاده، طبیعی هم هست، برای اینکه پروازها لو تره و دشمن هواپیما را نزنه چند بار معمولا پروازها عقب و جلو می شه. شنیدن این خبر برایم سنگین بود، خیلی ناراحت شدم، گفتم: «حمید من با هر مأموریتی که رفتی مخالفت نکردم، نباید بدونم تو داری میری کشور غریبه، من منتظرم رزمایش دو روزه تموم بشه تو برگردی، اون وقت نباید بدونم تو داری میری سامرا ممکنه یکی دو ماه نباشی؟!» 🌷 از کنسل شدن پرواز به حدی ناراحت بود که اصلا حرفش نمی آمد، ولی من ته دلم خوشحال بودم. روی موتور هم که بودیم لام تا کام حرف نزد، تا چند روز حال خوبی نداشت، مأموریت های داخل کشور زیاد می رفت، از مأمویت یک روزه گرفته تا ده پونزده روزه، اکثرشان را هم به پدر مادر حمید اطلاع نمی دادیم که نگران نشوند. ولی این اولین باری بود که حرف مأموریت طولانی خارج از کشور این همه جدی مطرح شده بود. عراق انتخاب خودش بود، گفته بودند برای رفتن مختار هستید، هیچ اجباری نیست، حتی خودتان می توانید انتخاب کنید که سوریه بروید یا عراق. حمید عراق را انتخاب کرده بود، دوست داشت مدافع حرم پدر امام زمان (عج) در سامرا باشد. یک مقدار پول داشتیم که برای ساخت خانه می خواستیم پس انداز کنیم حمید اصرار داشت که من حساب بانکی باز کنم و این پول به اسم من باشد. 💐 موقع خوردن صبحانه گفت: «امروز من دیرتر میرم تا با هم بریم بانک، یه حساب باز کن پولمون رو بذاریم اونجا، فردا روزی اتفاقی میفته برای من، حس خوبی ندارم، این پول به اسم تو باشه بهتره». راضی نشدم، گفتم: «یعنی چی که اتفاقی برای من میفته؟ اتفاقا چون می خوام اون اتفاق بد نیفته باید بری به اسم خودت حساب باز کنی». اصرار که کرد قهر کردم، افتادم روی دنده لج تا این حرف ها از زبانش بیفتد بالاخره راضی شد به اسم خودش باشد. صبح زود رفت بانک برای باز کردن حساب، رمز تمام کارت های بانکی و حتی گوشی حمید به شماره شناسنامه من بود. ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمت‌صد‌و‌بیست‌یکم 🌿﷽🌿 🌹آفتاب که زد رفتم دانشگاه، تا ظهر کلاس داشتم که بابا زنگ زد،
🌿﷽🌿 🌻اواخر اردیبهشت بود که از سوریه خبر تلخی به دست من و حمید رسید. فرمانده قبلیش یعنی آقای «حمید محمدرضایی» در مأموریتی حضور داشت ولی بعد از اتمام مأموریت از او خبری نبود. 🌹 هیچ کس نمی دانست که آقای محمدرضایی شهید شده یا به دست نیروهای دشمن به اسارت در آمده است. این بی خبری برای خانواده، همکاران و خود حمید خیلی سخت بود. یک بار در زمانی که تازه نامزد کرده بودیم همسر آقای محمدرضایی را در نمایشگاه دفاع مقدس دیده بودم. از آنجا که آقای محمدرضایی همکار پدرم بود همدیگر را خوب می شناختیم، همسرش از من پرسید: اسم آقاتون که تازه نامزد کردین چیه؟ وقتی فهمید اسم همسرم حمید است گفت: «چه جالب هم اسم شوهر منه، من عاشق آقا حمیدم، حمید من خیلی ناز و دوست داشتنیه». شنیدن این حرف های عاشقانه از زبان کسی مثل من که تازه عروسی کرده شاید چیز عجیبی نبود، ولی این ابراز احساسات از زبان خانم آقای محمدرضایی که چندین سال از ازدواجشان گذشته و سه تا فرزند داشتند و سالها بود با هم زندگی می کردند حس دیگری داشت. 💐این که چقدر خوب میشد اگر همه زندگی ها همین طور بود و بعد از سال ها از زمان ازدواج این شکلی این محبت ابراز می شد. حمید از روزی که این خبر را شنید آرام و قرار نداشت، برای این که خبری از آقای محمدرضایی بشود طرح ختم سوره یاسین گرفته بود. این طوری نبود که فقط اسم هم گردانی هایش را بنویسد و همه چیز تمام، می آمد خانه تک به تک به کسانی که در این طرح ثبت نام کرده بودند پیامک می داد و یادآوری می کرد که هر غروب سوره یاسین یا بخشی از قرآن را که مشخص کرده بود را حتما همه بخوانند. 🌷آیه نهم سوره یاسین و جعلنا من بين أيديهم سدا ومن خلفهم سدا فأغشيناهم فهم لا يبصرون» را زیاد می خواند تا آقای محمدرضایی چه خودش چه پیکرش دست دشمن و داعشی ها نیفتاده باشد. سر تعریف خواب برای آقای محمدرضایی خیلی حساس بود، می گفت: «این خواب چه خوب چه بد، اگه به گوش این خانواده برسه باعث میشه ناراحتی پیش بیاد، به جای این کارها متوسل بشیم، ختم ذکر و قرآن بگیریم که زودتر از آقای محمدرضایی خبری بشه، این خانواده از این بی خبری خیلی زجر می کشن» برادر آقای محمدرضایی هم در دوره دفاع مقدس پیکرش مفقود شده بود، این جنس انتظار واقعا سخت و جانکاه بود... ادامه دارد...
🔴 نحوه بستن زنجیر چرخ را یاد بگیریم
✅گوشه مقنعه 💠آقا سید محمدباقر سلطان‌آبادی که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرمود وقتی، در شهر بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم که علمای طب از معالجه آن درمانده شدند. ازآنجا مرا به سلطان‌آباد (اراک) آوردند و آن‌قدر مرض شدّت کرد و ورم نمود که دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. دیگر خوابم نمی‌برد و همه اطبای شهر از معالجه اظهار عجز نمودند و بعضی می‌گفتند: تا شش ماه احتیاج به معالجه است. روح افسرده و حوصله‌ام تنگ و فوق‌العاده نگران شدم؛ ▫️تا یکی از دوستانم گفت: بهتر است برای شفا همراه من به کربلا بیایی تا از تربت، سرمه به چشم بکشی و شفا یابی. 💠گفتم اگر طبیب اجازه بدهد؛ چون به طبیب مراجعه کردم، گفت اصلاً حرکت جایز نیست که نابینا می‌شوی. دوستم به کربلا رفت؛ ▪️یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: من 9 سال مبتلا به تپش قلب بودم و از تربت امام حسین استفاده کردم و مداوا شدم، توکل بر خدا کن و به‌طرف کربلا برو. 💠لذا با توکل حرکت کردم و در منزل دوم، مرض شدّت گرفت و چشمم بدرد آمد که از فشار درد چشم راست، چشم چپ هم به درد آمد. 🔳همراهان هم مرا ملامت کردند و گفتند: بهتر است که به شهر خود مراجعت کنی. 💠هنگام سحر که شد درد آرام گرفت، به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت زینب کبری را دیدم و بر او وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشم خود کشیدم! وقتی از خواب بیدار شدم هیچ دردی را در چشم احساس نمی‌کردم و هیچ فرقی میان دو چشم از نظر سلامت نبود؛ برای همراهان نقل کردم و آنان از این کرامت بسیار خوشحال شدند؛ و سفر را به پایان رساندم. 📔فتوحات عارف واصل مرحوم حاج سید رحمة الله علیه
🤍 ✍️ بهترین رابطه چیست؟ 🔹در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. 🔸خارپشت‌ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین‌ترتیب همدیگر را حفظ کنند. 🔹وقتی نزدیک‌تر به‌هم بودند گرم‌تر می‌شدند، ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می‌کرد. به‌ همین خاطر تصمیم گرفتند از هم دور شوند ولی از سرما یخ زده و می‌مردند. 🔸از این رو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. 🔹پس دریافتند که بهتر است بازگردند و گرد هم آیند و آموختند که با زخم کوچکی که هم‌زیستی با نزدیکان به وجود می‌آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهم‌تر است. 🔸و اینچنین توانستند زنده بمانند. 🔹بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی‌عیب‌ونقص را گرد هم می‌آورد بلکه آن است که هرکسی با دیگری ارتباط قلبی عمیق داشته باشد و بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبی‌های آنان را تحسین کند.
🌴🌺✨نماز✨🌺🌴 🌼نماز، ریسمان اتصالی است که همه هستی و موجودیت آدمی را به ملکوت پیوند داده، و مانند این رشته پرارزش و منبع فیض، برنامه ای برای ایجاد ارتباط بین بشر و حق مطلق نمی توان یافت..
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بَررِشتِه‌هـٰاۍ‌مَعجَرزَهراقَسَم؛سِیدعَلۍ خَنجربـِه‌حَنجَرمیزَنَم،گَرتوهَواۍ‌سـَرڪُنۍ😌
🖼 هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنید: 🔰حدیث روز: 🔅امیرالمومنین علیه السلام: حفظ تجربه ها؛ بخشی از موفقیت است. 📚نهج البلاغه حکمت ۲۱۱ 📿ذکر روز: یاذالاجلال والاکرام 🗓تقویم روز: 📌 یکشنبه ☀️ ۸ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙 ۱۶ رجب ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 28 ژانویه 2024 میلادی
✍️ |اسلام و قرآن و دین توحید همه مدیون حضرت زینب(س) هستند 🔻نوشتاری از آیت الله (ره): 🔹 آری زینب، یک اسم از چهار حرف، اما همه فضائل انسانیت و همه ارزش‌هایی که خدا در سوره احزاب آیه ۳۵ برای مرد و زن شمرده است. الگوی ایمان و علم و معرفت، اسوه صبر و صداقت و استقامت، نمونه شجاعت، و بانویی که در بلاغت و فصاحت زبان پدر را در دهان داشت و همه مکارم اخلاق مادر در وجودش جمع بود و نه فقط زنان مسلمان بلکه امّت اسلام از زن و مرد به چنین بانویی افتخار دارد. 🔹سیره او، حجاب و عصمت و عفّت او، عبادت او و عظمت و بزرگی و فخامت او همه افتخارانگیز است؛ معالی مقامات و مواضع او و حمایت از دین و نفی حکومت مستکبران تاریخ که سران استکبار زمان را چنان منکوب و محکوم کرد که تا ابد بنی امیه در زباله‌دان‌های تاریخ منفور جهان شد.
20.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها مهمتره یا رشادت و صلابت ایشان همیشه تا اسم حضرت زینب(س) میاد سریعا یاد مصیبات ایشون و صبرشون‌ میفتیم اما کمتر به صلابت و رشادت ایشون‌ پرداخته شده این سخنان جالب دکتر رو ببینید...