eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
779 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9.6هزار ویدیو
335 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه آخر سال است آنهایی که مهلت دنیایشان تمام شدہ در آن سوی مرزهای مرگ منتظر فاتحه ای از طرف من و تو هستند … دریغ نکنیم آن را از تمام اموات مخصوصا آنهایی که حق به گردن ما دارند
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
💠🔅💠🔅💠🔅 ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_39 مسئول قرارگاه محل کار صالح قرار بود به منزل ما بیاید.
💠🔅💠🔅💠 ❣ 💠 صالح کلافه بود و بی تاب...😔 مثل گذشته که به محل کار می رفت، رأس ساعت بیدار می شد و توی تخت می نشست. آرام و قرار نداشت. تحمل این وضعیت برایش خیلی سخت بود. مدام می گفت "الان فلانی محل کار رو گذاشته روی سرش... الان سرویس میاد سر خیابون... و... " از خاطراتش می گفت.😔 از همکارانش و من مدام گوش شنوایی بودم برای دلتنگی هایش. به درخواست پایگاه محله، مسئول بسیج برادران شده بود و تا حدودی سرگرم امورات آنجا بود اما هنوز روحش خلاء داشت. دلش برای محل کارش تنگ شده بود و مدام بی قرار بود و سردرگم. نمی دانست وقتش را چگونه پر کند. صالح همیشه فعال بود و عادت داشت به فعالیت های مختلف. هیچگاه وقتش را به بطالت نمی گذراند و همیشه کاری برای انجام دادن داشت. محل کار هم همیشه روی فعالیتش حساب باز می کردند و مسئولیت کارهای بیشتری را به او می دادند. حالا...😔 با این وضعیت...😭 دچار سردرگمی سختی شده بود و نمی دانست وقتش را چگونه پر کند. دلم برایش می سوخت و از این وضعیت و بی قراری اش دلتنگ و ناراحت بودم. نمی دانستم چه کاری می توانم برایش انجام دهم. صالح به زمان احتیاج داشت که بتواند خودش را میان موقعیت جدیدش پیدا کند. به تازگی پشت رُل می نشست و رانندگی را با یک دستش تمرین می کرد. بهتر و مسلط تر از قبل شده بود. برای اینکه کاری برای انجام دادن داشته باشد به مرکز تاکسی تلفنی دوستش رفته بود و یکی از راننده های آن مرکز شده بود😔 از رضایت ظاهری اش راضی بودم اما می دیدم که روحیه اش را باخته است و صالح من، غمی نهفته توی دلش داشت. به تازگی یکی از دوستان صالح هم به خاستگاری سلما آمده بود و در پیشنهادش اصرار داشت. از همین حالا دلتنگ بودم برای سلما و جای خالی اش... پدر جون می خندید و می گفت: ــ هنوز که شوهرش ندادیم. درضمن دختری که شوهر کنه با یه نفر دیگه برمیگرده... یه نگاه به خودت بندازی منظورمو می فهمی بابا جان😏 دیوار بین خونه ی خودمونو بابات رو برداریم سنگین تریم😂 ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
💠🔅💠🔅💠 ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_40 صالح کلافه بود و بی تاب...😔 مثل گذشته که به محل کار می
💠🔅💠🔅💠 ❣ 💠 سلما نامزد کرده بود و در تدارک خرید جهیزیه اش بود. زیاد او را نمی دیدیم😁... درگیر خرید و غرق در دوران شیرین نامزدی اش بود.😍 ناهار درست کرده بودم و منتظر صالح بودم که از آژانس برگردد. پدر جون هم به مسجد رفته بود برای نماز ظهر. زنگ در به صدا درآمد. دکمه ی آیفون را فشردم. می دانستم یا صالح برگشته یا پدرجون است. صدای پسر جوانی به گوشم رسید که "یاالله" می گفت. روسری را سرم انداختم و چادرم را پوشیدم. درب ورودی را باز کردم. پسر جوان، زیر بازوی پدر جون را گرفته بود. پیشانی پدر جون خونی شده بود.😱 هول کردم و دویدم توی حیاط... ــ پدر جون... الهی بمیرم چی شده؟😳😔 ــ چیزی نیست عروسم... نگران نباش بی حال حرف می زد و دلم را به درد آورده بود. به پسر نگاه کردم. سرش پایین بود، انگار می دانست منتظر توضیح هستم. ــ چیزی نیست خواهر. نگران نباشید. از در مسجد که بیرون اومدن تعادلشونو از دست دادن افتادن و سرشون ضرب دید. آقا صالح پایگاه نبودن ایشون هم اصرار داشتن که می خوان بیان منزل. وگرنه می خواستم ببرمشون دکتر.😔 به کمک آن پسر، پدر جون را روی مبل نشاندیم. پسر می خواست منتظر بماند که صالح بیاید. او را راهی کردم و گفتم که صالح زود برمی گردد و از محبتش تشکر کردم. تا صالح برگشت خون روی پیشانی پدر جون را پاک کردم و برایش شربت بیدمشک آوردم. کمی بی حال بود و رنگش پریده بود. با صالح تماس گرفتم ببینم کی می رسد. ـ الو صالح جان... ــ سلام خوشگلم خوبی؟ ــ ممنون عزیزم. کجایی؟ ــ نزدیکم. چیزی لازم نداری بیارم؟ ــ نه... فقط زود برگرد. ــ چطور مگه؟🤔 ــ هیچی... دلم ضعف میره. گرسنمه صدای خنده اش توی گوشی پیچید و گفت: ــ چشم شکمو جان... سر خیابونم. نگران بودم. می دانستم هول می کند اما حال پدرجون هم تعریفی نداشت. صالح که آمد، متوجه پدر جون نشد. او را به اتاق سلما برده بودم که استراحت کند. صالح خواست به اتاق برود که لباسش را عوض کند. ــ صالح! ــ جانم خانومم؟ ــ آااام... پدر جون کمی حالش خوب نیست. ــ پدر جون؟ کجاست؟ ــ توی اتاق سلما دراز کشیده. جلوی مسجد افتاده بود و کمی پیشونیش زخم شده.🤕 دستپاچه و نگران به اتاق سلما رفت. پدرجون بی حال بود اما با او طوری حرف می زد که انگار هیچ اتفافی نیفتاده. به اصرارِ صالح، او را به بیمارستان بردیم و با سلما تماس گرفتم که نگران نشود. ــ سلام عروس خانوم. کجایی؟😕 ــ سلام مهدیه جان. با علیرضا اومدیم خونه شون ناهار بخوریم.😊 ــ باشه... پس ما ناهار می خوریم. خوش بگذره.😐 دلم نیامد خوشی اش را از او بگیرم. هر چند بعداً حسابی از دستم شاکی می شد. ادامه دارد...
🔴 امام محمد باقر علیه السلام: ✍ هرکس دنیا را به جهت یکى از این سه حالت طلب کند: بى‌نیازى از مردم؛ آسایش و رفاه خانواده و عائله‌اش؛ کمک و رسیدگى به همسایه‌اش؛ روز قیامت در حالتى محشور مى‌گردد و به ملاقات خداوند متعال نایل مى‌شود که صورتش همچون ماه شب چهارده، نورانى است. 📚 وسائل الشّیعه: ج ۱۷، ص ۲۱، ح ۵
1_327207066.mp3
892.2K
🔴 توصیه ای برای اموات در شب جمعه ✅یاد آوری شب جمعه ✅اموات را شاد کنید.
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 📝تقویم امروز: 📌 جمعه ☀️ ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙 ۴ رمضان ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 15 مارس 2024 میلادی 📖حدیث روز : 🔅 امام صادق (علیه السلام) : 🌴خُلق نیکو گناه را آب کند ، چنان که خورشید یخ را آب می‌کند. 📚اصول کافی ، ج۳ ، ص۱۵۷ 📿ذکر روز : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ♻️مناسبت روز: 🔹بمباران شیمیایی حلبچه توسط صدام 🔸روز بزرگداشت پروین اعتصامی
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به خودم میگفتم عاشق نمیشم 💔😭 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
سلام امام زمانم✋🌸 ما چشم براهان بیقرار، دیرگاهی است که همچون زورقی شکسته اسیر امواج پُرتلاطم اندوهیم ... عمریے است که حسرت داشتن یک ساحل امن و یک جان پناهی آرام بر دوشِ دل‌هایمان سنگینی می‌کند ... و تنها تویی که می‌توانی این امواج بلاخیز را فرو بنشانی و زنگار اندوه را از قلب‌هایمان بزدایی ... 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
🕊شادی روح بلند شهدای رمضان حرم رضوی صلوات 🇮🇷
▪️مرحوم حاج سید احمد خمینی:هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل تفاوت قائل باشد، در خط آمریکاست/می‌خواستند مرا در مقابل آیت الله خامنه‌ای قرار دهند توی دهانشان زدم ▪️گرامیباد 25 اسفند سالگرد رحلت حاج احمد خمینی و
22.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌😱 افشاگری بزرگ استاد برجسته دانشگاه تهران درباره پروژه زن زندگی آزادی ! 🧐🎥 دیدن این ویدیو برای هر ایرانی باغیرت از نان شب واجب تر است!!! همون قدر که ناموس شیعه برات مهمه این ویدیو رو برای بقیه دوستان و گروه هات ارسال کن 🙏