💢 زنده برای همیشه
امام علی علیه السلام:
🍃 أَنَّ مَنْ مَاتَ بِلَا خَلَفٍ فَكَأَنْ لَمْ يَكُنْ فِي النَّاسِ وَ مَنْ مَاتَ وَ لَهُ خَلَفٌ فَكَأَنَّهُ لَمْ يَمُتْ .
🍃 هر کسی که بمیرد و از خود فرزندی به جا نگذارد، مانند این است که هیچ زمانی بین مردم نبوده است و هر کس فرزندانی از خود به جا بگذارد مانند این است که هیچ وقت نمرده است.
📚 من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۸۱.
📎 #فرزند_آوری
📎 #خانواده
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✅ تجسم کنید آنگاه خلق می شود.
👈 همه ما با نیروی کاملاً یکسانی زندگی میکنیم با یک قانون، قانون جاذبه ؛
👈 این قانون میگوید؛ هر چیزی را که وارد زندگیمان میشود را خودمان جذب کردهایم، تمام چیزهایی را که در ذهنمان میگذرد را خودمان جذب میکنیم، قانون جاذبه اهمیتی نمیدهد که شما چه چیزی را میخواهید و چه چیزی را نمی خواهید.
👈 حتی وقتی به چیزی فکر میکنید یا نگاه میکنید که آن را نمی خواهید و با آن مخالفت میکنید آن را به طرف خودتان جذب میکنید، در آن موقع قانون جاذبه در حال عمل است.
👈 هر چیزی را چه ببینید چه به خاطر آورید و چه تصور کنید، هر چیزی که روی آن متمرکز شوید را به سوی خود جذب میکنید و هرگاه این تمرکز همراه با احساسات شدید باشد جذب آن سریعتر خواهد بود.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
📸چطور دختر بچهها را با حجاب آشنا کنیم؟
#اینفوگرافی
#حجاب
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
.
این یک صابون معمولیه ،یه بار خیسش کنید دیگه حین رنده کردن صابونتون نمیشکنه و خردوخاکشیر نمیشه 🤗بااین روش 👈👈👈 👌 میتونید ظروف روحی تون رو با تکه های این صابون بشورید و درآخرهم با مایع ظرفشویی یا تاید بشورید عجیب برق میزنه👌 میتونید بعد رنده رنده کردن صابون مقدار کمیش رو توی پارچه ی توری ریخته پارچه رو گره بزنید و بزارید توی بالشت پتو تشک هایی که برای مهمون استفاده میکنید یا ته کمدهاتون بزارید که همیشه با باز شدن درب کمدهاتون بوی ماندگار و خوبی به مشامتون بخوره😃
#ترفند
#نکات_ریز_خانه_داری
#ترفند #ایده
رفع بوی سیر از دستان
👈هنگامی که دست شما بوی تند سیر و پیاز به خود گرفته است در حالیکه یک تکه فولاد ضد زنگ یا استیل را زیر جریان آب گرم گرفته اید دست خود را روی فلز بسایید. برای این منظور، یک بلوک بیضی یا مربع شکل از فولاد ضد زنگ در فروشگاههای لوازم آشپزخانه به فروش می رسد. هم چنین از این فلز، وسایل آشپزخانه مانند قاشق ، ملاقه و ..ساخته می شود که کاربردی مشابه خواهند داشت
#ترفند_خانه_داری
💢تمیز کردن پارکت چوبی
اول گرد و خاک پارکت را بگیرید با یک جاروبرقی یا تی شو که آب آن به خوبی گرفته شده باشد. از شوینده های قوی مثل محلول های حاوی کلر یا سرکه استفاده نکنید.
هر مایع و رطوبت باقی مانده را به خوبی خشک کنید، چرا که جذب پارکت می شود. برای پاک کردن از مواد مرطوب استفاده نکنید.
❇️ از محصولات مناسب پارکت استفاده کرده و دستورالعمل آن ها را رعایت کنید.
لکه ها را می توانید با محلول الکلی پاک کنید. مراقب باشید، چرا که اشتعال زا است. یا اینکه به جای آن سرکه سفید روی لکه ریخته و بعد از 3-4 دقیقه با یک دستمال نرم و خشک پاک کنید.
از پولیش های مخصوص پارکت برای برق انداختن و برگرداندن جلای اولیه اش استفاده کنید
جلوی هر ورودی در یک پادری بگذارید که از ورود گرد و خاک جلوگیری کند. آن ها را مرتب جارو کرده و تکان دهید تا کف خانه تمیز بماند
#تجربه
نکات تهیه ی #گوشت_چرخ_کرده 👇
من همیشه برای تهیه ی گوشت چرخ کرده، به شکل مساوی گوشت گوساله و گوسفند میگیرم و بعد از شستن اونو چرخ میکنم گوشت گوساله طبع سرد داره و با اینکار یعنی مخلوط کردن با گوشت گوسفندی اعتدال اون حفظ میشه، گوشتی که شسته و تکه شده و آماده چرخ کردن هست رو توی سینی استیل میچینم و در فریزر میذارم تا نیم بند (نیمه منجمد) بشه تو این حالت خیلی سریعتر چرخ میشه بعد سریع بسته بندی میکنم و داخل فریزر میذارم، این کار چون سریع انجام میشه گوشت حالت نیمه منجمدش حفظ میشه
🟡 دو راهی والدین و دوستان
والدین باید بپذیرن که اگر نوجوان از خانواده خود دور می شود و دوستانش را ترجیح می دهد ،یک مرحله ی طبیعی از رشد است
نوجوان ها حرف هم را بهتر می فهمند همدیگر را درک می کنند.می توانند حرف دلشان را بهم بزنند.راحت باهم صحبت کنند،بدون اینکه قضاوت شوند،ولی نمی توانند همین حرف ها را به پدر و مادر خود بزنند.
چون شروع به امر و نهی و نصیحت می کنند .والدین مدام از نوجوان انتقاد می کند.چرا این مدل لباس را می پوشی،چرا فلان اهنگ را گوش میدی .این انتقادها را میکنند چون شبیه به هم نیستند.
نوجوانی که دوستانش را به خانواده ترجیح میدهد لزوما از اینا متنفر نیست.نوجوان میتواند آنها را دوست داشته باشد.اما در عین حال نیاز هایی دارد که خانواده نمی تواند برآورده کند،به دوستانش نزدیکتر میشود تا نیاز هایش برآورده شود
والدین باید این موضوع را بپذیرند و در کنار فرزندان خود باشند و از آنها حمایت کنند
🟡 حالا اگه خانواده خیلی استرس دارد که بچه ها شبیه خودشون بشوند باید قبل از سن بلوغ دوستانی برای فرزندانشان پیدا کنند که از لحاظ فرهنگی و مذهبی شبیه آنها باشد
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شیخ_اسماعیل_رمضانی
از کجا بفهمیم حسودیم؟
جالب بود گوش کنید
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #قسمت28 –اگه وقت کردم می خونمش.نگاه پرسش گرانه مادر وادا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت29
روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشیام، نیم خیز شدم و نگاهش کردم.
دختر خاله ام بود.نوشته بود:– فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.من هم نوشتم:–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.ــ مگه چه خبره؟ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام._باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.ــ بیاو خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده.
ــ باشه پس رسیدی دم خونهی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین...–باشه، شب بخیر.
بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه مترو راه افتادیم.سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت:–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.با تعجب نگاهش کردم.
– مگه همیشه میرسونتت؟ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند.با صدای سارا از فکربیرون امدم.–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.به سارا گفتم:–تو برو سوار شو، من خودم میرم.ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که...باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:–یعنی چی؟کمی مِن ومِن، کردو گفت:–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت.صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به بهانهی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخاندم.آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نور به گلویم چسباند.پاتند کردم طرف ایستگاه.
نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم.
–خانم رحمانی.برگشتم دیدم با فاصله ازماشینش ایستاده. سارا هم دلخور نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم.
به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم.ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:–آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. گوشی را قطع کردم.تمام مسیر خانهی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم.با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم. دیگر
رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم.شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد