📖 حدیث روز
💢حقیقت عبادت
🔻الإمامُ الرِّضا عليه السلام:
🔸لَيسَتِ العِبادَةُ كَثرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلاةِ، وَ إنَّما العِبادَةُ كَثرَةُ التَّفَكُّرِ في أمرِ اللّهِ.
✍️عبادت به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.
📚 تحف العقول، ص۴۴۲.
📎 #سبک_زندگی
📎 #عبادت
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_سی_و_هشتم سرمم رو از دستم جدا ڪردم و از روے تخت پایین آمدم. پاهایم سست
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_سی_و_نهم
فاطمہ نگرانم بود.با سوالات پے در پے بہ جانم افتاد:عسل چیشده؟! چرا گریہ میڪنے؟ حالت بده؟؟ نڪنہ با اون پسره حرف زدے چیزے بهت گفتہ؟
آره شاید همہ ے این بغض وناراحتے بخاطرڪامران باشہ. .بخاطر حرفهاے تند و صریحش..بخاطر اینڪہ مستقیم پشت تلفن بهم گفت ڪہ من براش مهم نیستم..من براے هیچ ڪس در این دنیا مهم نبودم…هیچ ڪس..چقدر احمق بودم ڪہ فڪر میڪردم براے اینها اهمیتی دارم.همانجاڪہ ایستاده بودم نشستم و سرم را بہ دیوار تڪیه دادم و از تہ دل اشڪ ریختم.
فاطمہ مقابلم زانو زد و دستان سردش رو روے زانوانم گذاشت و با چشمانے پراز سوال نگاهم ڪرد.
بہ دروغ گفتم:
– خوب نیستم فاطمہ..ببخشیدنمیتونم راه برم.
البتہ همچین دروغ دروغ هم نبود.ولے فاطمہ فڪر میڪرد این ناتوانے بخاطر شرایط جسمانیمہ.
بامهربانے و نگرانے گفت:
_الاهے من قربونت برم.من ڪہ بهت گفتم بریم یجا بشین..رنگ بہ صورت ندارے آخہ چت شده قربون جدت برم.
دوباره زدم زیر گریہ..
یا فاطمہ ے زهرا من از گناهانم توبہ ڪردم..دستمو رها نڪن..یا فاطمہ ےزهرا اون عطر خوشبوے دوران ڪودڪے رو ڪہ صف اول مسجد ڪنار آقام استشمام میڪردم رو دوباره وبراے همیشہ بهم هدیہ بده..من میدونم این توقع زیاد و دوریہ ولے تا کے باید همہ چیزهاے خوب از من دورباشہ؟مدتهاست از همہ نعمتها محروم بودم.یڪبارهم بہ دل من بیاین..اگر واقعا مادرم هستے چرا برام مادرے نمیڪنے؟؟
میان سوالهاے مڪرر فاطمہ ،چشمم بہ قدمهایے افتاد ڪہ درست مقابل دیدگانم ایستاده بود.نفس عمیق ڪشیدم.او مقابلم نشست و با چشمانے ڪہ پراز سوال بود نگاهم ڪرد.
-حالتون خوب نیست؟؟ پرستار رو صدا ڪنم؟
اشڪهایم را پاڪ ڪردم ودردل گفتم:این درد بے درمانے ڪه من دارم پرستار نمیخواد طبیب میخواد. طبیبشم تویے..
نہ..نہ حاح آقا. .خوبم
-خوب اگر خوبید چرا این حال و روز رو دارید؟چرا مثل بچہ مدرسہ ایها گریہ میڪنید؟
فاطمہ ریز ومحجوب خندید .منم بہ زور خندیدم.
حاج مهدوے باچشمان زیباش رو بہ فاطمہ گفت:
اگر احتیاجے بہ استراحت ومراقبت بیشتر دارند میتونیم ڪمے دیرتر بریم.مشکلے نیست.
فاطمہ هم با همان لحن جواب داد:نمیدونم حاج آقا
بعد نگاهے پرسشگر بہ من انداخت و گفت:
_من و حاج آقا حرفے نداریم .اگر حس میکنے خوب نیستے بمونیم.
من چادرم رو روی سرم مرتب کردم و با خجالت گفتم:نہ…نہ..خیلے ببخشید معطلتون ڪردم.
حاج مهدوے با گوشہ ے چشمش نگاهم ڪرد واز جا برخاست و بہ سمت پرستارے ڪہ قصد رفتن بہ اتاقے دیگر داشت، رفت.
صداے حاج مهدوے بہ سختے شنیده میشد ولے پرستار با صداے نسبتا رسایے پاسخ داد:
-اگر میخواین نگهشون داریم مشکلے نیس منتها ایشون الان حالشون بخاطر ضعف واحتمالا گرسنگے بهم ریختہ. البتہ ما سرم هم وصل ڪردیم.ولے باز باید ڪمے معده اش تقویت شہ.
اے پرستار بیچاره!!!تو چہ میدونے درد من چیہ؟!گرسنگے کدومہ؟؟درد من درد عشقہ…یڪ عشق یڪ طرفہ!!یڪ عشق نافرجام!!
حاج مهدوے در حالیڪہ بہ سمت ما میچرخید رو بہ فاطمہ گفت:
_خوب پس،اگر مشکل خاصے نیست وخواهرمون حس میڪنند حالشون مساعده بریم.
حرصم درآمد وقتے میدیدم حتے حال من هم از فاطمہ میپرسد!! خوب چرا اینقدر بهم بیتوجهے؟؟!!اگر من نامحرمم فاطمہ هم هست..چرا با اوحرف میزنے با من نہ؟!!!
دلم لرزید…نڪنہ.؟؟؟حتے فڪرش هم آزارم میداد.. نہ! نہ! اگر آنها با هم قرارمدارےداشتند حتما فاطمہ بهم میگفت. با ناراحتے بلندشدم.خاڪ چادرم را تڪان دادم و بدون نگاه ڪردن بہ آن دو بہ سمت درب خروجے راه افتادم.
ادامہ دارد….
نویسنده:#ف_مقیمی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_سی_و_نهم فاطمہ نگرانم بود.با سوالات پے در پے بہ جانم افتاد:عسل چیشده؟!
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهلم
فاطمہ خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانے گرفت.نمیتوانستم فاطمہ رو بعنوان رقیب قبول ڪنم.از یڪ طرف مردهایے مثل حاج مهدوے حق دخترهایے مثل فاطمہ بودند واز طرف دیگر تنها ڪسے ڪہ میتوانست مرا از منجلابے ڪه گرفتارش بودم نجات بده مردے از جنس حاج مهدوے بود.سوار ماشین دربست شدیم و چند دقیقہ ے بعد در شلوغے مڪانے توقف ڪردیم.چشم دوختم بہ اطراف تا اتوبوسمون رو ببینم ولے اثری از ڪاروان نبود.فاطمہ هم انگار تعجب ڪرده بود .حاج مهدوے ابتدا خودش پیاده شد و در حالیڪہ درب عقب رو باز میڪرد خطاب بہ ما گفت:لطف میڪنید پیاده شید؟؟
من وفاطمہ از ماشین پیاده شدیم.حاج مهدوے در حالیڪہ نگاهش بہ پایین چادرم بود خطاب بہ من گفت :خوب ان شالله بهترید ڪہ؟؟
من با شرم نگاهم رو پایین انداختم و گفتم:
_بلہ..ببخشید تو روخدا خیلے اذیتتون ڪردم
فاطمہ از حاج مهدوے پرسید:حاج آقا جسارتا اینجا چرا پیاده شدیم.؟ ڪاروان اینجا منتظرمونہ؟
حاج مهدوے در حالیڪہ بہ سمت ورودے یڪ غذاخورے حرڪت میڪرد نگاهے گذرا بہ ما ڪرد وگفت:
-تشریف بیارید لطفا. غذاهاے اینجا حرف نداره. قرار بود امروز با حاجے احمدے بیایم چیزی بخوریم ولے هیچڪس از قسمت خودش خبرنداره!!!!
من وفاطمہ با هم گفتیم.:واااے نہ ..
فاطمہ گفت:
-حاج آقا تو روخدا!!! این چہ ڪارے بود کردید؟ شما چرا؟ من خودم با ایشون میرفتم.
من هم برای اینڪہ از قافلہ عقب نمونم ادامہ دادم:
-حاج آقا شرمنده تر از اینم نڪنید.من گرسنہ نیستم برگردیم تو روخدا باید زودتر برسیم بہ ڪاروان
حاج مهدوے با لحنے محجوب گفت:
-دشمنتون شرمنده.درست نیست تو شهر غریب تنها باشید. چہ فرقے میڪنہ؟
بعد درحالیڪہ وارد سالن میشد گفت:
_بفرمایید خواهش میڪم.من وفاطمہ با تردید و ناراحتے بہ هم نگاه ڪردیم و با ڪلے شرمندگے وارد سالن غذاخورے شدیم!!!
حاج مهدوے برامون هم غذاے محلے سفارش داد وهم ڪباب!!!!
ما نمیدانستیم با این همہ شرمندگے چطور غذا رو تناول ڪنیم! خصوصا من ڪہ خودم عامل این زحمت بودم! او مثل یڪ برادر مهربان در بشقابهایمان ڪباب گذاشت و با لبخند محجوبانہ اے بے آنڪہ نگاهمون ڪند گفت:ڪبابهاے این رستوران حرف نداره.ان شالله لقمہ ے عافیت باشہ.شما راحت باشید بنده ڪمے آنطرفتر هستم چیزے ڪم وڪسر داشتید بفرمایید سفارش بدم.
من ڪہ از شرم لال شده بودم.اما فاطمہ گفت:
_خیلے تو زحمت افتادید . نمیدونیم چطورے این غذارو بخوریم!
حاج مهدوے با لبخند محجوبے گفت:بہ راحتے!!
من نگاهے به سالن مملو از جمعیت ڪردم .دلم نمیخواست حاج مهدوے میز ما رو ترڪ ڪند با اصرار گفتم:
حاج آقا ببخشید..چرا همینجا نمیشینید؟میزهاے دیگہ ، همہ پرهستند.خوب اینجا ڪہ جا هست.ڪنار ما بشینید.
حاج مهدوے صورتش از شرم سرخ شد .بہ فاطمہ نگاه ڪردم.او هم چهره اش تغییر ڪرد.فهمیدم حرف درستے نزدم.باید درستش میڪردم.
گفتم:منظورم اینہ ڪہ ما بہ اندازه ے ڪافے شرمندتون هستیم حالا شما هم جاے مناسب نداشتہ باشید بیشتر شرمنده میشیم. شما اینجا باشید ماهم با قوت قلب بیشترے غذا میخوریم.
فاطمہ از زیر میز ضربہ ے محڪمے بہ پام زد و فهمیدم دارم خرابترش میڪنم.خیلے بد بود خیلے…
حاج مهدوے با شرم، سالن مملو از جمعیت رو نگاه ڪرد و وقتے دید میز خالے وجود ندارد با تردید صندلے رو عقب ڪشید و نشست
گونہ هاش سرخ شده بود.گفت:
-عذرمیخوام ..ببخشید جسارت بنده رو ..
و با حالتے معذب شروع بہ ڪشیدن غذا ڪرد.
من خوشحال از پیروزے ،شروع بہ خوردن ڪردم و بہ فاطمہ نگاه پیروزمندانہ اے انداختم.
اعتراف میڪنم خوشمزه ترین ودلچسب ترین غذایے ڪہ در عمرم خورده بودم همین غذا ودر همین رستوران بود..در مدت این ده سال بهترین رستورانها رو رفتم. .گرونترین غذاها رو با شیڪ ترین پسرها تجربہ ڪردم ولے بدون اغراق میگم طعم دلچسب وخاطره انگیز اون غذا و اون میز هیچ گاه از خاطرم نمیرود. اما از آنجا ڪہ خوشیهاے زندگے من همیشہ ڪوتاه بوده درست در لحظاتے ڪہ غرق شادمانے و امیدوارے بودم تلفنم زنگ زد.
زنگ نہ…ناقوس شوم بدبختیم بود ڪہ باصداے بلند نواختہ میشد..
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقدام بینظیر یک خانم
چگونه دفن شبانه موجب تحقیر دشمن شد
استاد راجی
تفاوت و تبعیض بین فرزندان 2.mp3
9.52M
🍃تفاوت و تبعیض بین فرزندان
🌻#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
🔴 برای یه بچه، خونه امن ترین نقطه دنیا است و پدر و مادر قابل اعتماد ترین افراد هستند
🔻ولی وقتی این افراد قابل اعتماد هر از گاهی، خونه امن بچه رو با فریادهای بلندشون میلرزونند، بچه احساس بیپناهی بهش دست میده. اونوقته که اضطراب و ترس تو وجود بچه ریشه می کنه.
✅ شما باید در رابطه با فرزندتان، خودتان را كنترل كنيد.
🔻اين مسأله جايگاه شما را در خانواده ارتقاء میدهد و موجب افزایش سلطه و نفوذ شما میشود. آرامش شما باعث ميشود تا به عنوان يك منبع الهام بخش در دسترس فرزندتان باشيد و اين موضوع اعتماد و احترامی عميق بين شما و او ايجاد ميكند.
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 شنبه
☀️ ۱۷ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۵ جمادیالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄7 دسامبر 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
✳️ پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود:
کسی که نماز می خواند، در حال نماز هیچ چیز از امور دنیایی به یادش نیاید (فقط خداوند در نظرش باشد)، در این صورت هرچیزی از خداوند بخواهد، به او عطا می کند.
📚مستدرک الوسائل ، ج ۱؛ ص ۲۶۵
🔖مناسبت امروز:
✈️ روز جهانی هواپیمایی
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلامامامزمانم
🌱 #سلامبرمهدی
(علیهالسلام)
💚آقاجان
هر روز را با سلام بر شما آغاز میکنیم!
#سلام بر شما... که صاحباختیار مایید!
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا اَمينَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ،
وَ حُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ
#عهد_ما
#امام_زمان
#سلامی_تا_همیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسینجـــــآنم... 💔
دریاب بال خستهی جویندگان که ما
در اوج آرزو به هـوای تـــــو میپریم
#هوشنگ_ابتهاج
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
🌷خدايا...
به ما حكمت و خرد دروني
عطا فرما تا هركس كه در مسير زندگيمان قرار مي گيرد را، به خوشبختي برسانيم.
🌷خدايا...
به ماحكمتي ده كه فقطزيبايي ومهر تو
و قدرت و عظمت تو را در درونمان احساس
كنيم.
🌷پروردگارا...
مارا راهنمايي كن تا بتوانيم براي انسانها
و دیگر مخلوقاتت مفيد باشيم و به آنها
كمك كنيم.
🌷خدايا...
احساسخيرخواهي را در ما صدچندان
كن. آن قدر كه از صميم قلب براي
همه و همه، فقط بركت و سلامتي و خوشبختي
آرزو كنيم و به اين وسيله، خودمان را
رهای رها و آزادو خوشبخت نماييم.
آمین یارب العالمین
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_چهلم فاطمہ خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانے گرفت.نمیتوانستم فاطمہ
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهل_و_یکم
تلفنم زنگ خورد.
ڪاش میشد جواب نداد.
ڪاش میشد تمام پلهاے ارتباطیم با سایہ هاے شوم زندگیم ویران میشد..
خیلے دلم میخواست بدونم اگر فاطمہ میدانست چہ دردسرهایے پشت خط انتظارم رو میڪشند باز هم بهم تذڪر میداد گوشیم رو جواب بدم؟؟
از زیر چادرم با دستان عرق ڪرده گوشے رو نگاه ڪردم.
نسیم بود.
مےدانستم چرا زنگ زده و اینجا بین این دونفر واقعا نمیشد با او بحث ڪرد.گوشیم رو در حالت بے صدا گذاشتم . نگاه معنے دارے بین من وفاطمہ رد وبدل شد.دیگہ غذا از گلوم پایین نمیرفت.گوشیم لرزش ڪوتاهے ڪرد.قاشقم رو روے بشقابم انداختم و پیامڪ نسیم رو از لاے چادرم باز کردم.نوشته بود:
*گوشے رو جواب بده..دارے چہ غلطے میڪنے؟ *
نمیدانم چرا اینقدر میترسیدم. اصلا تمرڪز حواس نداشتم.قلبم طبق معمول محڪم بہ قفسہ ے سینہ ام میڪوبید و تنفسم رو مختل ڪرده بود.حاج مهدوے ڪاملا مشخص بود ڪہ فهمیده مشڪلے هست.فاطمہ هم با نگرانے نگاهم میڪرد.
حاج مهدوے در حالیڪہ سالادش رو چنگال میزد با لحنے خاص پرسید:
– ببخشید مشڪلے پیش اومده؟
من سرم رو بالا گرفتم ونگاهی کوتاه بہ صورت محجوب و مغرور او انداختم و مثل نجوا گفتم:نہ…
صداے ویبره گوشیم ڪلافه ام ڪرد با عصبانیت گوشے رو در دستم فشار دادم و خواستم خاموشش ڪنم ڪہ حاج مهدوے دوباره با حالتے خاص گفت: گوشیتون رو جواب نمیدید!!! این یعنے مشڪلے هست!!
در یڪ لحظہ فڪر ڪردم وتصمیم نهاییم رو گرفتم.
صندلیم رو عقب ڪشیدم وبا حرڪتے سریع بلندشدم
-عذر میخوام.اگر اجازه بدید من جواب تلفنم رو بدم وبرگردم.
حاج مهدوے با نگاهے خاص و سوال برانگیز گفت: اختیار دارید.راحت باشید.
و من در حالیڪہ گوشی رو ڪنار گوشم مےگذاشتم بہ سمت بیرون رفتم و با نفسے عمیق سعے ڪردم عادے صحبت ڪنم.
_بلہ
نسیم بدون سلام احوالپرسے با عصبانیت بهم حملہ ڪرد:
_حالا دیگہ گوشے رو جواب نمیدے؟؟ معنے این ڪارها چیہ؟! چیشده؟ نمیگے ما نگرانت میشیم؟ !
هہ!! فڪر ڪن منم باور شہ ڪہ تو نگرانمے!!
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_چهل_و_یکم تلفنم زنگ خورد. ڪاش میشد جواب نداد. ڪاش میشد تمام پلهاے ارتبا
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهل_و_دوم
با لحنے سرد وناراحت گفتم:
_چیشده حالا یڪ دفعہ دلتنگ من شدے؟! تو هیچ وقت اینقدر پشت هم زنگ نمیزدے!
_خیلے بے انصافے! ! من تا حالا بهت زنگ نمیزدم؟!
_نگفتم زنگ نمیزدے.!!! گفتم پشت هم میس نمینداختے.حتما اتفاق مهمے افتاده ڪہ اینقدر مسر بودے باهام حرف بزنے!
او نفس عمیقے ڪشید و گفت:
_اول بگو الان ڪجایے؟ !
_مسافرت!!! سوال بعدے؟؟
او با تعجب سوالم رو تڪرار ڪرد.
_مسافرت؟؟؟؟ تو ڪہ جایے نداشتے برے؟! ڪس وڪارے نداشتے!! ڪجا رفتے
دروغ گفتم:
_اومدم قشم!! و فرداصبح برمیگردم
_تو درقشم چیڪار میڪنے؟ چرا تنها رفتے؟!چرا بے خبر.؟
_توقع داشتے با ڪے برم؟ با ڪامران ڪہ ڪار دستم بده؟؟ یا با تو ڪہ همش تو اون شرڪت لعنتیت هستے!!! خستہ بودم ..احتیاج داشتم آب وهوایے عوض ڪنم.این ڪجاش اشڪال داره؟
او ڪہ لحنش آرومتر ومهربانتر شده بود با نگرانے پرسید:
_ببینم چیشده عزیزم؟ ڪسے اذیتت ڪرده؟ نکنہ ڪامران حرڪتے ڪرده؟
حدسم درست بود.زنگ زده بود تا از زیر زبانم حرف بڪشد چرا ڪامران را دڪ ڪردم.پس ڪامران با مسعود تماس گرفتہ بود.حالا چہ حرفهایے بینشون رد وبدل شده بود خدا میدانست.هرچند پیش بینے آن حرفها زیاد هم سخت نبود.
گفتم:نہ ڪامران تا حالا ڪہ یڪ جنتلمن ڪامل و بوده واز ناحیہ ے او خطرے تهدیدم نڪرده!
او با ڪلافگے پرسید:
_پس دیگہ چہ مرگتہ؟
حوصلہ ے سین جین شدن نداشتم .با بے حوصلگے گفتم:
_نسیم من واقعا حوصلہ ے حرف زدن ندارم.وقتے برگردم همہ چیز رو توضیح میدم.. فقط الان ڪارے بہ ڪارم نداشتہ باشید.
نسیم آهے ڪشید و با لحن دوستانہ اے تهدیدم ڪرد:
_والا من ڪہ نفهمیدم تو دقیقا چہ مرگتہ.وحتے نفهمیدم تو چطورے تڪ وتنها رفتے قشم! فقط امیدوارم این تنهایے ڪمڪت ڪنہ تصمیم درستے بگیرے و ڪارے نڪنے ڪہ بعدها پشیمون شے.
بے اعتنا به تهدیدش گفتم:
_بسیارخوب ممنون ڪہ درڪ میڪنے…فعلا ..
و گوشے رو قطع ڪردم.
رفتم سمت میزمون.حاج مهدوے اونجا نبود.فاطمہ تا منو دید در حالیڪہ باقے مونده ے غذاها رو داخل ظرف یڪبار مصرف میریخت گفت:
دیرڪردے چقدر!!! غذات از دهن افتاد!
پرسیدم :حاج آقا ڪجاست؟
گفت:نمیدونم.غذاشو سریع خورد و پاشد رفت.بنده خدا معذب بود.نباید اصرارش میڪردے اینجا بشینہ.
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی
💢 سنگ سرد
🔰 آفتاب بالا نیومده، گله رو بالای کوه برد و مثل همیشه زیر درخت سیب دراز کشید تا گوسفندا علف تازه بخورن.
🔸کتری رو از خورجین در آورد و آب کرد و روی سنگای زیر درخت گذاشت و آتشی درست کرد.
🔹با احتیاط دست به سنگا میزد و با تعجب با خود میگفت: امروز هم آتیش، این سنگ سیاه رو داغ نکرده، جای سنگ سیاه را عوض کرد و هر چه دست میزد سنگ داغ نمیشد.
🔸چند ساعتی گذشت، بلند شد و دستی به سنگ زد و با عصبانت گفت: از صبح آتیش روشنه و این سنگ کنارش هنوز سرده، با تیشهای سنگ رو دو نیم کرد و با تعجب دید، کرم کوچکی وسط سنگ زندگی میکنه.
🔹اشک روی صورتش سُر خورد و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا، تو که مراقب یه کرم توی سنگ هستی، به من چقدر محبت کردی و من هیچوقت سنگ وجودم رو نشکستم تا مهر تو رو ببینم.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
💢 نهادینه کردن اعتماد
🔷 وقتی به کودک بگوییم 'تو میتوانی'، این جمله در ذهنش میماند و فراموش نمیکند. این باور، اعتماد به نفسش را تقویت کرده و او را در روبهرو شدن با سختیها قویتر میکند.
📎 #نکته_نگاشت
📎 #روانشناسی_کودک
📎 #کودک_من
📎 #تربیت
1_15400962877.mp3
19.78M
🎧 بشنوید | سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدباقر طباطبایینژاد، در آخرین شب مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۳/۹/۱۶
🖤 #سرمشق_فاطمی
🔍صفحه ویژه حسینیه امام خمینی(ره)
سخنرانی دیشب در حضور رهبر معظم حتما گوش کنید ونشر دهید عالیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥بعضی وقتها انسان نیاز به درد و دل دارد.
💥به عنوان یک درمان باید در مراسمها و عزاداریها شرکت کنیم.
🎙 دکتر عزیزی
📎 #فاطمیه
📎 #ایام_فاطمیه
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧 تقویم امروز:
📌 یکشنبه
☀️ ۱۸ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۶ جمادیالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 8 دسامبر 2024 میلادی
📖 حدیث امروز :
✳️ امیرالمومنین امام علی علیه السلام :
با شکیبایی خواستهها؛ دست یافتنی میشوند.
📗 غرر الحکم ، حدیث۴۲۲۷
🔖 مناسبت امروز:
📌معرفی عراق به عنوان مسئول و آغازگر جنگ از سوی سازمان ملل (۱۳۷۰ ه. ق)
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسینجـــــآنم... 💔
دریاب بال خستهی جویندگان که ما
در اوج آرزو به هـوای تـــــو میپریم
#هوشنگ_ابتهاج
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
💢دام شیطان
💠دلبستگى به آرزوها، افتادن در دام فريب شيطان است.
💠سوره نساء، آیه۱۲۱
📚تفسير نور، ج۲، ص: ۱۶۸
📎 #تفسیر_قرآن
📎 #دلبستگی
📎 #دام_شیطان