💢 خودباوری
🍃 اعتماد به خود اولین قدم برای اعتماد به دیگران است.
📎 #نکته_نگاشت
📎 #سبک_زندگی
📎 #خانواده
📎 #تربیتی_انگیزشی
💢 نماز خواندن با دستمال آغشته به خون
⁉️ سؤال:
نماز خواندن با دستمال آغشته به خون، آیا صحیح است؟
✍️ پاسخ:
🔹 اگر اشیایی از قبیل دستمال، کلید و چاقوی متنجس در نماز همراه انسان باشد، نماز با آن اشکال ندارد؛ ولی چنانچه عین نجاست با آن باشد، بنابر احتیاط واجب نماز صحیح نیست؛ البته چنانچه آلوده به نجاستی از اجزای حیوان حرام گوشت باشد، نماز باطل است.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای.
📎 #احکام_نماز
📎 #مبطلات_نماز
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پروردگارا امروز را نیز با نام
تو آغاز میکنم که روشنگر جان است
کمک کن تا داستان زندگیام را
به همان زیبایی بیافرینم که
تو جهان را آفریدی.
کمک کن تا هرکاری را در زندگی
به آیین مهر و مهربانی تبدیل کنم
کمک کن تا به جای تسلی خواهی،
تسلی بخشم و به جای درک شدن درک کنم.
زیرا پیدا کردن در گم کردن است
کمک کن تا دانش خویش را
افزون کنم
کمک کن تا عشق را با تمامی انسانها
و گونههای خلقتت در این
راه سهیم شوم.
آمیــــن...
20.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
والدین فکر میکنن زندگیشون بعد از به دنیا اومدن بچه هاشون تموم میشه...
پدر و مادر مهربون، زندگی خودت رو فراموش نکن⚘️
#مجتبی_شکوری
رابطه رشد و عادت.mp3
8.7M
برای رشد و پیشرفت نیاز است الگوهای فکری، هیجانی و رفتاری خود را بشناسیم .
#مشاوره
#طرحواره
#هیجان
#تصمیم_گیری
ضیایی فر
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_چهل_و_ششم حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت: -شرمندتونم.آخہ
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهل_و_هفتم
قلبم بہ درد آمد.
حس بے پناه شدن داشتم.
مثل همون روزے ڪہ داییم تو خیابون دیدتم..مثل همون شبے ڪہ اون خانومہ از صف اول جدام ڪرد فرستادتم آخر صف…
اون روزها هم نمیخواستم اشڪم پایین بریزه ولے اشڪهام فرمانبردار خوبے نبودند.آبرومو بردند! مثل امروز!
نمیخواستم حاج مهدوے یا فاطمہ اشڪهامو ببینند .
پشتم را بہ آنها ڪردم و وانمود ڪردم ڪہ چادرم رو درست میڪنم. سریع از زیر چادر اشڪهاے بی پناهم رو از روے گونہ هام پاڪ ڪردم. فاطمہ ڪنار گوشم نجوا ڪرد.
-عسل چتہ؟! چرا امروز اینطورے شدے تو..
جواب ندادم.بغصم رو قورت دادم و با غرور راه افتادم.
حالا حاج مهدوے و فاطمہ جاموندند.
ولی طولے نڪشید ڪہ عطر حاج مهدوے رو ڪنار خودم حس ڪردم.
باز طبق عادت همیشگے ریہ هام رو پر از عطر آرامش بخشش ڪردم. او با لحن آرومے گفت:
ڪجا تشریف میبرید؟ راه از این طرفہ.
ایستادم. چشمهام تازه خشڪ شده بود.
وقتے باهام حرف زد دوباره خیس شدند.نگاهش ڪردم.
تمام اندامش رو بہ سمت من چرخانده بود ولے نگاهم نمیڪرد.
تصویرے ڪہ مدام در این چند مدت تڪرار میشد!
میدونستم اینبار دیگہ بہ هیچ طریقے نگاهم نمیکنہ.
ولے من فرصت داشتم.
فرصت داشتم او رو با دقت بیشترے ببینم.چشمهاے درشت وروشنش، ریشهاے یڪ دست و خرمایے رنگش..و ترڪیب بندے عضلہ هاے صورتش ڪہ خداوند با هنرمندے تمام نقاشیش ڪرده بود.!!
فهمید نگاهش میڪنم.مردمڪ چشمهایش را مقابل صورتم چرخاند و ..یڪ…دو..سه..
نمیدونم چند ثانیه شد ولی نگاهم ڪرد..اینبار در نگاهش سوال موج میزد و نفرت!! نگاهم رو ازش گرفتم چون واقعا نمیخواستم نظاره گر نفرتش باشم.اگر فاطمہ اینجا نبود داد میزدم.هوار میڪشیدم ڪہ آهاے چه خبره؟! جرم من چیہ ڪہ اینطورے نگاهم میکنے؟! من شاید مثل فاطمہ پاڪ و باوقارنباشم..ولے اونقدر شخصیت دارم ڪہ گدایے محبت تو رو نڪنم پس خودت رو نگیر…
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_چهل_و_هفتم قلبم بہ درد آمد. حس بے پناه شدن داشتم. مثل همون روزے ڪہ دایی
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهل_و_هشتم
فاطمہ بهانه بود..من هیچ وقت شهامت گفتن این جملات رو نداشتم چون مدتها بود فراموش ڪرده بودم درد تحقیر شدن رو..چون مدتها بود مغرورانہ زندگے میڪردم.با اخم از فاطمہ پرسیدم:
از ڪجا باید بریم؟
حالا بهتر شد.!! بگذار من هم مثل خودش باشم.چرا باید او را مخاطب خودم قرار بدم وقتے او ڪوچڪترین توجہے بہ من ندارد!
از این بہ بعد با او ڪلامے حرف نمیزنم ڪہ مبادا خداے ناڪرده موجب گناه ایشون بشم!!!
فاطمہ ڪہ هرچہ بیشتر میگذشت گیج تر و سردرگم تر میشد نگاهے بہ هردوے ما ڪرد.حاج مهدوے بہ فاطمہ مسیر رو اشاره ڪرد و هر سہ نفر راه افتادیم.ڪنار خیابان ایستاد و با ماشینهایے ڪہ ڪنارپاش ترمز میڪردند درباره ے مسیر وقیمت حرف میزد.
فاطمہ با شرمندگے بہ من گفت:عسل بگمونم میخوان دربست بگیرن.میدونے هزینش چقدر بالا میشہ؟ ! من عصبے و سر افڪنده درحالیڪہ دندانهامو فشار میدادم گفتم:
-نگران نباش..
فاطمہ با تعجب پرسید:هیچ معلومہ چتہ؟ چیشده آخہ؟! چرا یڪ دفعہ اینقدر تغییر کردے؟! حاج مهدوے هم یہ مدلیہ اگہ تمام مدت ڪنارتون نبودم شڪ میڪردم یہ چیزے شده.
فاطمہ اینقدر پاڪ و معصوم بود ڪہ نمیدونست بخاطر یڪ نگاه غیر عمد این اوضاع پیش امده وحاج مهدوے هم مثل باقے نزدیڪانم منو با بے رحمے قضاوت ڪرده..
پوزخندے زدم و سر تڪان دادم.ولے فاطمہ اینقدر دانا و با ادب بود ڪہ سڪوت ڪرد و با اینڪہ میدانست پوزخند من خیلے جوابها در پسش داره چیزے نپرسید!
بالاخره حاج مهدوے با یڪ نفر ڪنار اومد و بہ ما اشاره ڪرد سوار ماشین بشیم.وقتے نشستیم هنوز راننده درمورد قیمت حرف میزد
-حاج آقا بخدا هیچڪس با این قیمت نمیبرتتون..من بہ احترام لباستون واین دوتا خانوم بزرگوار اینقدر طے ڪردم!
حاح مهدوے با خنده ے ڪوتاهے گفت:ان شالله خدا خیرت بده برادرم.ما هم اینجا مسافریم.خوبہ ڪہ رعایت میهمان میڪنید.بیخود نیست ڪہ مردمان جنوب در مهمان نوازی شهره اند!
من ڪہ حسابے همہ ے اتفاقات اخیر ذهنم رو آزار میداد و با رفتار بے رحمانہ ے حاج مهدوے سرافڪنده وتحقیر شده بودم میان حرف آن دونفر پریدم و از راننده پرسیدم:
_آقا ببخشید چند طے ڪردید؟
راننده ڪہ جاخورده بود نگاهے از آینہ بہ من ڪرد و با مظلومیت گفت:سے تومان!!
من چشمهام رو بستم و در سڪوت ماشین از پنجره ے فاطمہ، دست نرم وگرم باد رو مهمون صورتم ڪردم.
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مضرات پخت سیب زمینی و تخممرغ در کنار هم🥔🥚
20.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥗🎃خوشمزه🎃
لذت آشپزی در طبیعت 🥘
﷽
🔴چطوری از اضطرابم کم کنم؟!
راهکارهای مفید برای کاهش اضطراب:
۱. ورزش روزانه
۲. گذاشتن پاها در لگن آب گرم موقع غروب
۳. بوییدن گلاب و خوردن گلاب
۴. خوردن شربت بالنگو : در یک لیوان به نسبت یک سوم از گلاب و بیدمشک و بهارنارنج بریزید و یک قاشق مرباخوری تخم بالنگو بیندازید و بگذارید ۲۰ دقیقه بماند، سپس با شکر یا نبات شیرین کرده و جرعه جرعه میل کنید.
۵. مصرف بادام روزانه، مویز، انجیر
۶. مصرف فالوده سیب: سیب پوست گرفته و رنده کرده به همراه یک قاشق گلاب و بیدمشک با کمی شکر یا عسل ترکیب و میل شود.
۷. اصلاح الگوی خواب، زود خوابیدن، بیداری با طلوع آفتاب، نداشتن خواب روز
۸. پرهیز از مصرف زیاد نسکافه، کافئین، قهوه،گرمی جات مثل خرما، عسل، حلوا ارده
۹. تنفس طبی:انجام تنفس های شکمی با دم ۴ ثانیه ای و سپس حبس کوتاه نفس و سپس بازدم طولانی تر در حالت نشسته