eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
775 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
9.5هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم ✋🌸 سلامے از ذره اے کوچک به روشن ترین خورشید سلامے از قلبے مضطرب به بزرگترین آرامش سلامے از چشمانے منتظر به زهرایے‌ترین یوسف سلامے از من که تنهاترینم به تو که مولاے منے دردم را میدانے، اندوهم را میبینے، دلواپسےام را شاهدے، صدایم را می‌شنوے و دعایم میکنے ... بیا اے که نبودت علت همه‌ے غصه‌ها و ناراحتی‌ها در افق آرزوهایم تنها«أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج»را می‌بینم..
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد 🦋هدیه به مادر امام زمان ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨ 🌼 دعای عهد با عج ✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
🌺🌸🌺🌸🌺 ✨از امام صادق (ع)روایت است: ⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️ ⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️ ☘🌹☘🌹☘ بسم اللّه الرحمن الرحيم اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . ☘🌹☘🌹☘ سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاحب الزمان التماس دعا ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_❤️‍🩹:) صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
حسن روح الامین هنرمند و نقاش مطرح کشور با انتشار تصویر انگشتری که از رهبر انقلاب هدیه گرفته، نوشت:  "هدیه‌ای که رنگ مهربانی گرفت” پانزده روز پیش بود که برای ارائه تابلوی جدیدم در حسینیه امام خمینی(ره) خدمت حضرت آقا رسیدم.   یادگار این زیارت دلچسب هم انگشتری بود با نگین مشکی که به رسم محبت از این مرد بزرگ به من مرحمت شد. هدیه‌ای که هربار نگاهش میکنم انگار جریان عشق است که چون خون گرم درون رگ‌هایم می‌دود.  دیروز نزدیک ظهر بود که گوشی موبایلم زنگ خورد. از آن سوی خط مردی با صدای مهربان گفت: «آقای روح‌الامین، از دفتر حضرت آقا تماس میگیرم. ایشان به بنده فرمودند: هنرمندها روحیه‌ی لطیفی دارند ؛ انگشتری که دو هفته پیش به ایشان دادم نگینش تیره بود؛ شاید دوست داشته باشند انگشتری با نگین سرخ یا رنگ دیگری داشته باشند که سرزنده‌تر باشد. با آقای روح‌الامین تماس بگیرید و بپرسید اگر دوست ندارند آن رنگ سیاه را، عوضش کنید...»  این‌همه محبت، فهم هنر و توجه سرشار حضرت آقا، مرا بهت‌زده کرد.  در چنین روزهای حساسی برای مسلمانان و یک روز قبل از سخنرانی مهم ایشان به عنوان رهبر شیعیان جهان که چشم تمام رسانه‌های دنیا به این مواضع دوخته شده، و در عین مشغله‌های مدیریت و رهبری کشور و فرماندهی کل‌قوا که بر دوش ایشان است، یک انسان چقدر می‌تواند دقیق، لطیف و متوجه جزئیات باشد که فرزند کوچک و بی‌مقداری مثل من را به اسم و یاد در خاطر نگه دارد؟  این مرد با ایمان اگر نابغه نیست پس چیست؟ هدیه‌ای که از سوی شما می‌آید گوهر است؛ سفید و سیاه ندارد که آقاجان! تصدقتان گردم حضرت عشق که هر چه از دوست رسد نیکوست
📖 حدیث روز 💢 اندازه خوردن 🔻رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله: 🔸کلْ وَأنتَ تَشْتَهِي، وَأمْسِكْ وَأنتَ تَشْتَهِي. ✍️هنگامی که احساس گرسنگی کردی بخور و هنوز که اشتها داری از خوردن دست بکش. 📚 بحارالانوار، ج۶۲، ص۲۹۰. 📎 📎 📎
پای عشق که وسط بیاید مرد و زن ندارد همه خیاط میشوند...! چشم را به دل، لب را به چشم دل را به لب و می دوزند و میدوزند و ... فقط وااااای به وقتی که ببینند "دست‌دوز هاشان" به تن تقدیرشان نمی آیند و زارمیزنند، خیاط و دوخته هردو ... ! 🧵✂️
🟨✨الهی ب امیدتو 🌤صبح... نفسش حق است!🍂 به هر بهانه "بیدارت" میکند🌹 که روز تازه را شروع کنی... 🌻 سلام صبحتون پراز زیبایی در پناه پروردگار امروزتون بخیر و نیکی حال دلتون خوب وجودتون سلامت زندگیتون غرق در خوشبختی روزتون پراز انرژی مثبت 🌼 امروزتون مملو از شادی 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
💢 آموزش بی‌پایان 🍃 یادگیری هرگز پایان نمی‌یابد. با هر تجربه، دانش جدیدی کسب کنید و به سفر آموزشی خود ادامه دهید. 📎 📎 📎
💢 عبادت واقعی امام رضا عليه‌السلام: 🍃 ليسَتِ العِبادَةُ كَثرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلاةِ وَ إنَّما العِبادَةُ كَثرَةُ التَّفَكُّرِ في أمرِ اللّهِ. 🍃 عبادت به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. 📚 تحف العقول، ص۴۴۲. 📎 📎
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_پنجاهم تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ راننده گفتم
هرچه به فردا نزدیکتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالای تخت نگاهی دزدکی به پایین انداختم. فاطمه بیدار بود و با چشمی گریون به گوشیش نگاه میکرد.گوشیم رو از زیر بالش در آوردم و براش نوشتم: _تو هم مثل من خوابت نمیبره؟ نوشت : *نه..من هرسال شب آخر، خوابم نمیبره.* نوشتم: *دیدمت داری گریه میکنی.اگه دوس داشتی بهم بگو بخاطر چی؟* نوشت: *دستتو دراز کن گوشیمو بگیر و خوب به تصویر نگاه کن.حتما اسمش رو شنیدی.شهید همت!! من از ایشون خیلی حاجتها گرفتم.دارم باهاش درد دل میکنم. تاحالا هرجا گیر کردم کمکم کرده.اینجا که هستم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم.حالا که دارم میرم دلم براش تنگ میشه.* باور کردنی نبود که  فاطمه بخاطر وابستگی به یک شهید گریه کنه!! او چقدر دنیاش با من متفاوت بود! دستم رو دراز کردم و گوشی رو گرفتم. عکس او رادیدم. نگاهش چقدر نافذ بود.انگار روح داشت.نمیدونم چرا با دیدنش حالم تغییر کرد.دوباره چشمهام ترشد و در دلم با او نجوا کردم: _نمیدونم اسمت چی بود..اها همت.! فاطمه میگه نذرت میکنه حاجتشو میدی. فقط با  فاطمه ها اون جوری تا میکنی یا به من عسل ها هم نگاه میکنی؟؟ من اولین بارمه اومدم اینجا.فاطمه میگفت شما به مهمون اولی ها یک عنایت ویژه ای دارید. اگه فاطمه راست میگه بخاطر من نه، بخاطر شادی روح آقام، دعا کن نجات پیدا کنم و مثل فاطمه پاک پاک بشم و گذشته ی سیاهم محو بشه.خواهش میکنم دعام کن..اون‌طوری نگام نکن!! میدونم چقدر بدم..ولی بخدا میخوام عوض شم.کمکم کنید. گوشه ی آستینم رو به دندان گرفتم تا صدای هق هقم بلند نشود. دوباره چشم دوختم به عکس وحرف آخر رو زدم: من عاشقم! !! عاشق یک مرد پاک..اول دعا کن پاک شم.بعد دعاکن به عشقم برسم..من دلم یک مرد مومن میخواد.کسی که با دیدنش یاد خدا بیفتم نه یاد گناه…اگر سال بعد همین موقع من به آرزوم برسم کل کاروان رو شیرینی میدم وبرات یه ختم قرآن برمیدارم…شما فقط قول بده یک نگاه کوچیک بهم بکنی.. گوشی رو خاموش کردم و به فاطمه دادم.چقدر آروم شدم…نفهمیدم کی خوابم برد! یکی دوساعت بعد با صدای اذان از خواب بیدارشدم.انگار که مدتها خواب بودم.حتی کوچکترین خستگی وکسالتی نداشتم. بلند شدم.فاطمه در تختش نبود.رفتم وضو گرفتم و به سمت نماز خانه راهی شدم. این اولین نماز ی بود که با اخلاص و میل خودم،  رغبت خوندنشو داشتم.واین حس خوبی بهم میداد.فاطمه تا منو دید پرسید: چه زود بیدارشدی! همیشه آخرین نفری بودی که میومد نماز، از بس که خابالو وتنبلی.!! من با اشتیاق گفتم:با صدای اذان بیدارشدم. نماز رو به جماعت خوندیم و برای خوردن صبحانه به سمت غذاخوری رفتیم.فاطمه در راه ازم پرسید:خب نظرت راجع به این سفر چی بود؟؟ من با حسرت گفتم:کوتاه بود!! اوگفت:دیدی گفتم با همه ی سختیهاش دل کندن از اینجا سخته؟! ان شالله بازم به اتفاق هم میایم گفتم:ولی کل سفر یک طرف ، عکس شهید همت هم یک طرف!! باید اعتراف کنم که من فقط دیشب و با دیدن اون عکس ،شهدای اینجا رو زیارت کردم!! فاطمه خنده ی ریزی کرد وگفت:خب پس سبب خیر شدم.خداروشکر. بله!! توشه ی من از این سفر پنج روزه وپرچالش یک قرار با عکس حاج همت بود که نمیدونستم چقدر اعتقاد بهش داشتم!! ولی وقتی از رسیدن به آرزویی نا امیدی به هر ریسمانی چنگ میزنی حتی اگر به آن ریسمان ایمان واعتقاد نداشته باشی. روز آخر سفر بود و من در دلم اندوهی ویرانگر مستولی بود.دل کندن از آن دیار عاشقانه کار سختی بود ولی اتفاق افتاد.برعکس زمان رفت، بازگشتمان افسرده وار و کسالت آور بود همه ی واگنهای مربوط به ما سوت و کور و یخ زده بود . همه یا در خواب بودند یا در حال مرور خاطرات این پنج روز!! من در کنار پنجره سر به شیشه گذاشته بودم و در میان پچ پچ هم کوپه ای هام به کابوس هایی که در تهران انتظارم رو میکشید فکر میکردم و از وحشت رویارویی با آنها به خود میلرزیدم.هرچه نزدیکتر میشدیم این کابوس هولناک تر و ترسم بیشتر میشد.میان اضطرابم دستهای فاطمه رو محکم گرفتم و با نگاهم حسم رو منتقل کردم.فاطمه با نگاهی پرسشگر ومضطرب خیره به من ماند تا دست آخر خودم چشمانم رو به سمت نمای بیرون پنجره هدایت کردم.آهسته پرسید: سادات جان؟ خوبی؟ بی آنکه نگاهش کنم،با نجوا گفتم:نه! ! میترسم!!! از تهران و حوادثی که انتظارم رو میکشند میترسم..میترسم یادم بره چه عهدهایی بستم.فاطمه دستهایم رو محکم با مهربانی فشارداد -نگران چی هستی؟خدا هست ..جدت هست..آقات هست…من هستم.. میان این اسامی یک اسم جامانده بود..زیر لب زمزمه کردم: -او چی؟؟؟ او هم هست؟؟ فاطمه شنید. پرسید:از کی حرف میزنی؟ ادامه دارد… نویسنده:
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_پنجاه_و_یکم هرچه به فردا نزدیکتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالای تخت نگ
فاطمه منتظر جوابم بود. دستپاچه گفتم: -خب..منظورم اون دوستمه که خارجه..بنظرت اونو دوباره میبینم؟ فاطمه با مهربانی خندید و گفت : اره ان شاالله میببنیش.مگه نگفته بودی تلفنش روداری؟ ناخواسته یاد عاطفه افتادم وبا ناامیدی گفتم: -نه چندسالی میشه ازش خبری ندارم .ظاهرا شماره ای که ازش داشتم هم عوض شده. من هم بهش دسترسی ندارم فاطمه با کنجکاوی پرسید: -اون چی؟؟ اون هم هیچ شماره ای ازت نداره؟ گفتم: من با تلفن کارتی باهاش تماس میگرفتم. .آخه اون موقع تو ایران هرکسی تلفن همراه نداشت که یک خط مستقل داشته باشه ورومینگ نبود که.. فاطمه باتکان سرحرفم رو تصدیق کرد. اگر فاطمه میفهمید من دارم ماهها بهش دروغ میگم جه احساسی بهم پیدا میکرد؟ اگر میفهمید من رقیب عشقی او هستم چیکار میکرد؟؟ فاطمه آهی کشید.انگار یاد چیزی افتاده بود. گفت:خیلی خوبه آدم یه رفیق قدیمی داشته باشه! یکی که وقتی یادش بیفتی دلت براش پرواز کنه. من با سکوت به حرفهاش گوش میدادم. با آهی عمیق ادامه داد: من هم دوستی صمیمی داشتم که هروقت بهش فک میکنم حالم تغییر میکنه.اون برام مثل یک خواهر بود.ولی اونم منو ترک کرد. حس کنجکاویم تحریک شد.پرسیدم: ترکت کرد؟؟ کجا رفت؟ چشمان فاطمه پراز اشک شد. گفت:رفت به دیار باقی..رفت به بهشت عجب! پس فاطمه دوستی صمیمی داشت که فوت کرده بود! فکر کردم که که این داغ تازه ست چون مرتب آه از ته دل میکشید و رگهای صورتش متورم شده بود. پرسیدم:متاسفم! چرا قبلا بهم چیزی نگفته بودی؟ میان گریه خنده ی تلخی کرد. گفت:از بس ضعیفم! مدتهاست سعی میکنم از حرف زدن راجع بهش فرار کنم.چون هروقت حرفشو میزنم تا چندهفته تو خودم میرم. من حرفش رو میفهمیدم.این حس رو من هم تجربه کرده بودم. دلم میخواست بیشتر از دوستش بدونم ولی با این حرفش صلاح نبود چیزی بپرسم. گفتم.:میفهمم فاطمه جان.ببخشید اگر با یادآوریش اذیت شدی…نمیدونم چه اتفاقی افتاد برا دوستت ولی امیدوارم خدابیامرزتش. فاطمه سریع اومد تو حرفم: -اون بر اثر یک تصادف چهارسال پیش ضربه مغزی شد و دوهفته ی بعد… فاطمه رو با ناراحتی در آغوش گرفتم.یکی از بچه های مسجد که دوستی نزدیکی با فاطمه داشت آهی بلند کشید و رو به من گفت:الهام خیلی گل بود. همه از شنیدن خبر فوتش ناراحت شدند.و همه نگران وناراحت فاطمه و .. فاطمه سرش را به طرف او چرخوند و با نگاهی تند حرف او را قطع کرد. -اعظم جان..قبلا گفته بودم نمیخوام از اون روزها چیزی یادم بیاد.. لطفا بحث و عوض کنید.من واقعا کشش این حرفها رو ندارم. و بعد با پشت آستینش سیل اشکهایش رو پاک کرد و از کوپه خارج شد. چهره ی بچه ها دیدنی بود. اعظم سرش رو پایین انداخت. هرکسی با ناراحتی چیزی میگفت. وحیده با تأسف گفت:من فک میکردم باقضیه کنار اومده. من که نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده با تعجب پرسیدم:چرا اینقدر فاطمه از یاداوری اون روزها عذاب میکشه؟ مگه علت فوت دوستش فاطمه بوده؟ نگاهی معنی دار بین اعظم و وحیده رد وبدل شد. وحیده گفت:توچیزی میدونی؟ گفتم : نه.اولین باره دارم میشنوم.ولی حس میکنم باید چنین چیزی باشه. وحیده کنارم نشست و در حالیکه سعی میکرد آهسته حرف بزند گفت:از همون اولش هم بنظرم تو خیلی تیز بودی.الهی بمیرم برای دل فاطمه.!! اگه لطف وبزرگی حاج مهدوی نبود معلوم نبود که الان فاطمه چه حال و روزی داشت.الهام فقط دوستش نبود.دختر عموش هم بود.فاطمه خودشو مسئول مرگ اون و بچش میدونه.آخه طفلکی حامله بود.تا جایی که من میدونم به اصرار فاطمه سوار ماشین الهام میشن که برن جایی.وبخاطر وضعیت بارداری الهام، فاطمه پشت فرمون میشینه.خلاصه نمیدونم چی میشه که  … اعظم به وحیده تشر زد :وحیده لطفاا! !! شاید فاطمه راضی نباشه! وحیده با اصرار خطاب به او گفت:چرا راضی نباشه؟ اون فقط دوس نداره جلوی خودش حرفی بزنیم وگرنه با عسل خیلی صمیمیه. اعظم با ناراحتی گفت:حالا که باهاش راحته بزار خودش سرفرصت برای عسل تعریف میکنه. کارتو اصلا درست نیست. وحیده خیلی بهش برخورد.اینو میشد از حالاتش فهمید با یک جهش روی جایگاه خودش نشست و خودش رو با کتابی که قبلا دستش بود مشغول کرد. من یک چیزایی دستگیرم شده بود.فکر نمیکردم فاطمه ی شاد وخوش زبون این شش ماه غصه ای به این بزرگی داشته باشه و رنج بکشه.فقط نمیتونستم هضم کنم که بزرگی و لطف حاج مهدوی در قبال او چه بوده و نگرانم میکرد. دیگه نمیتونستم بیشتر از این معطل کنم .از جا پریدم و از کوپه خارج شدم. ادامه دارد… نویسنده:
✍ شعر طنز یلدا می آید 😍 🌹 نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 🌹 یلدا می آید و اجناس گران خواهد شد 🌹 همسرت چند ورق لیست به تو خواهد داد 🌹 کل اعضای وجودت نگران خواهد شد 🌹 میزنی ساز مخالف دوسه روزی اما 🌹 عاقبت هر چه که او گفت همان خواهد شد 🌹 پول را با علف خرس یکی می دانند 🌹 فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد 🌹 کل پول و حقوقت به شبی خواهد رفت 🌹 بر سر جیب بغل فاتحه خوان خواهد شد ✅ نکته اخلاقی : 👈 مراقب جیب همسر جان باشید 😂 👌🏻
💢 زندگی بخشنده امام علی علیه‌السلام: 🍃 يَا كُمَيْلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ، وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ. 🍃 اى كميل خانواده‌ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى، و شب‌ها در رفع نياز خفتگان بكوشند. 📚 نهج البلاغه، حکمت ۲۵۷. 📎 📎 📎
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 جمعه ☀️ ۲۳ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 13 دسامبر 2024 میلادی   📖حدیث امروز: ✳️ امام صادق (علیه السلام) : کسی که مردم را مسخره می‌کند ، نباید به دوستی خالصانه آن‌ها چشم امید بندد. 📗 بحار الأنوار ، 75/144/9 اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
سلام امام زمانم✋🌸 بودنت براے اهل زمین، امان است. مثل ستاره براے آسمان! اما باور کن این فراق ویرانمان کرده‌؛ وقتی دیر می‌کنی دلم برایت تنگ می‌شود دارم به آن روزی فکر می‌کنم که می‌آیی و من براے بیشتر دیدنت کمتر پلک می‌زنم العجل العجل یا مولاے یا صاحب الزمان 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرمو از این زاویه دیده بودین؟ صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
🪴 امروز جمعه همہ را دوست بدار و ببخش و مثل خدا با همہ مهربان باش 💠✨ خدا را با تمام وجود صدا بزن، لبخند بزن 🌺 امروز روز توست به شرط لبخند زدنت 💐 امیدوارم امروز در کنار خانواده اوقات خوشی دو سپری کنید💐
📖 حدیث روز 💢 تنبيه بدنى كودكان 🔻الإمامُ الكاظمُ عليه السلام ـ عِندَ ما شَكى لَهُ بَعضُهُم إبنَالَهُ ـ : 🔸لا تَضرِبْهُ، واهْجُرْهُ ولا تُطِلْ. ✍️امام كاظم عليه السلام ـ به شخصى كه از فرزندش شكايت داشت ـ فرمود: او را نزن، بلكه براى مدتى كوتاه با او قهر كن. 📚 بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۹۹. ‌ 📲 lib.eshia.ir/11008/104/99/واهجره 📎 📎
💢 قهرمانان کشور 🍃 قهرمان‌های کشور ما شهدا هستند؛ بالاتر از شهدا ما هیچ قهرمانی نداریم؛ این‌ها هستند که در دشوارترین میدان‌ها مبارزه کردند و توانستند به عالی‌ترین درجات برسند و توانستند دشمن را شکست بدهند؛ این‌ها قهرمانند. 🎙 امام خامنه‌ای مدظله‌العالی؛۱۴۰۲/۰۴/۰۴. 📎 📎 📎 📎
💢شهادت انبیاء 💠 انبياء، گواهان و شاهدان بر انسان‌هايند. 💠سوره نساءآیه۱۵۹ 📚تفسير نور، ج۲، ص: ۲۰۷ 📎 📎 📎
حتی اگه بیفتی هم نباید تسلیم بشی👌👏
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽برکات سلام به امام زمان (عج‌الله) رو در زندگیت وارد کن .... 📎 📎