برای دخترم، حُسنای بازیگوش و باهوشم
که با او بی وفایی های دنیا شد فراموشم
برای او که از شوقش زمان در رفته از دستم
شب و روز از تصورهای او سرگرم و مدهوشم
گُریزان از محلّ کار، راه خانه می پویم
که هرچه زودتر او را بچسبانم به آغوشم
پس از تأخیر هر روزم، رئیسم میکند اخم و
رئیسش می زند زخم و، من بیچاره خاموشم
تماشایی ست حال من که هنگام غزل گفتن
شود با پای حُسنایم دَمَر فنجان دمنوشم
تمام ذوق دنیا از دهانش راه می گیرد
همینکه مینشیند بر بلندای قلمدوشم
در این حالت به دست چپ بگیرد مُشتی از مویم
به دست راست هم چنگی کشد در لاله ی گوشم
نوازش های او چنگ است این را خوب میدانم
که جای ناز، ناخن میکشد بر روی مخدوشم
خدا ماهی عطایم کرده دست مهر کوتاهش
که دور از چشم بدخواهش هزاران ناز بفروشم
اگر آیینه ی حُسنش مکدّر گردد از آهی
به هم میریزد آرامم، نمیخندم نمیجوشم
برای آنکه یک لبخند بنشانم به رخسارش
گهی شیرم، گهی موشم، گهی خرگوش باهوشم
به پایش نقد جان می ریزم از سرمایه ی عمرم
برایش سخت میجنگم، برایش سخت میکوشم
#طائف
#روز_جهانی_دختر