👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#سلام_بر_ابراهیم #قسمتببستپنجم ﷽ تابســتان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مســجد سلمان ای
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتبیستششم
﷽
سه گردان از سربازان ارتشی آنجا بودند. حدود یک گردان هم از نیروهای
ســپاه در فرودگاه مســتقر بودند. گلوله های خمپاره از داخل شــهر به سمت
.فرودگاه شلیک می شد
برای اولین بار محمد بروجردی را در آنجا دیدیم. جوانی با ریش ها و موی
.طائی. با چهره ای جذاب و خندان
برادر بروجردی در آن شــرایط، نیروها را خیلی خوب اداره می کرد. بعدها
.فهمیدم فرماندهی سپاه غرب کشور را بر عهده دارد
روز بعد با برادر بروجردی جلســه گذاشــتیم. فرماندهان ارتش هم حضور
داشتند. ایشــان فرمودند: با توجه به پیام امام، نیروی زیادی در راه است. ضد
انقاب هم خیلی ترســیده. آن ها داخل شــهر دو مقر مهم دارند. باید طرحی
.برای حمله به این دو مقر داشته باشیم
صحبت های مختلفی شــد، ابراهیم گفت: اینطور که در شهر پیداست مردم
هیچ ارتباطی با آن ها ندارند. بهتر اســت به یکی از مقرهای ضد انقاب حمله
.کنیم. در صورت موفقیت به سراغ مقر بعدی برویم
.همه با این طرح موافقت کردند. قرار شــد نیروها را برای حمله آماده کنیم
اما همان روز نیروهای سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند. فقط نیروهای سرباز
.در اختیار فرماندهی قرار گرفت
ابراهیــم و دیگر رفقا به تک تک ســنگرهای ســربازان ســر زدند. با آن ها
صحبت می کردند و روحیه می دادند. بعد هم یک وانت هندوانه تهیه کردند
و بین سربازان پخش کردند! به این طریق رفاقتشان با سربازان بیشتر شد. آن ها
.با برنامه های مختلف آمادگی نیروها را بالا بردند
صبح یکی از روزها آقای خلخالی به جمع بچه ها اضافه شد. تعداد دیگری
از بچه های رزمنده هم از شهر های مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از
آمادگی لازم، مهمات بین بچه ها توزیع شد. تا قبل از ظهر به یکی از مقرهای
ضد انقاب در شــهر حمله کردیم. ســریع تر از آنچه فکــر می کردیم آنجا
.محاصره شد. بعد هم بیشتر نیرو های ضد انقاب را دستگیر کردیم
از داخل مقر بجز مقدار زیادی مهمات، مقادیر زیادی دلار و پاســپورت و
شناسنامه های جعلی پیدا کردیم! ابراهیم همه آن ها را در یک گونی ریخت و
.تحویل مسئول سپاه داد
مقــر دوم ضد انقاب هم بدون درگیری تصرف شــد. شــهر، بار دیگر به
دست بچه های انقابی افتاد. فرمانده سربازان، پس از این ماجرا می گفت: اگر
چند سال دیگر هم صبر می کردیم، سربازان من جرأت چنین حمله ای را پیدا
.نمی کردند. این را مدیون برادر هادی و دیگر دوســتان همرزم ایشان هستیم
.آن ها با دوستی که با سربازها داشتند روحیه ها را بالا بردند
در آن دوره، فرماندهان بســیاری از فنون نظامی و نحوه نبرد را به ابراهیم و
دیگــر بچه ها آموزش دادند. این کار، آن هــا را به نیروهای ورزیده ای تبدیل
.نمودکه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشکار شد
ماجرای سنندج زیاد طولانی نشد. هر چند در دیگر شهرهای کردستان هنوز
.درگیری های مختصری وجود داشت
ما در شــهریور ۱۳۵۸ به تهران برگشتیم. قاسم و چند نفر دیگر از بچه ها در
.کردستان ماندند و به نیروهای شهید چمران ملحق شدند
ابراهیم پس از بازگشــت، از بازرســی ســازمان تربیت بدنی به آموزش و
.پرورش رفت
البته با درخواســت او موافقت نمی شد، اما با پیگیری های بسیار این کار را
به نتیجه رســاند. او وارد مجموعه ای شد که به امثال ابراهیم بسیار نیاز داشته ودارد
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتبیستپنجم 🌿﷽🌿 🌹ازدانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم.مطمئن شدم که حمیدشو۳خی کرده
#یادت_باشد
#قسمتبیستششم
🌿﷽🌿
...براے همین دورتر نگہ میدارم که شما پیش بقیه اذیت نشی.
🍀گفتم:" این چه حرفیه، فکر دیگران و اینکه چی میگن اهمیتی نداره، اتفاقا مَرکب یاور امام زمان(عج) باید ساده باشه، ازاین به بعد مستقیم بیاجلوے در."
روزهای بعد همین کار را کرد مستقیم می آمد جلوی در دانشگاه، من بعداز خداحافظی با دوستانم ترک موتور سوارمیشدم و میرفتم.
❤️سه شنبہ رفتیم آزمایش دادیم، بعد هم جداگانه سرڪلاس ضمن عقد نشستیم، یک ساعتی که کلاس بودیم چندبار پیام داد:"حالت خوبه؟ تشنه نشدی؟ گرسنه نیستی؟"
حتی وقتی کنار هم نبودیم دنبال بهانه بود صحبت کنیم، کلاس که تمام شد حمید من را به دانشگاه رساند، بعدازظهر دوتا کلاس داشتم.
🌷همان شب عروسی آقا مهدی پسرعمه حمید بود، جور نشد همدیگر را بعد از عروسی ببینیم، چون از صبح درگیر آزمایشگاه بودیم وبعد هم دانشگاه و مراسم عروسی حسابی خسته شده بودم، به خانہ که رسیدم زودتر از شب های قبل خوابم برد.
صبح که بیدارشدم تا گوشی رانگاه کردم متوجه چندین پیامک از حمید شدم. چون همدیگر را بعد از مراسم عروسی ندیده بودیم برایم کلی پیام فرستاده بود. ابراز علاقه و نگرانی و انتظار برای جواب من!
💐اما من اصلا متوجه نشده بودم، اول یک بیت شعرفرستاده بود:
گر گناه است نظر بازی دل با خوبان بنویسید به پایم گناه دگران!
وقتی جواب نداده بودم این بار اینطور نوشته بود:
به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستند و ما توی خاطرشون عددی نیستیم!
فکرش راهم نمیکرد من خواب باشم دوباره پیام داده بود:
چقدر سخت است حرف دل زدن با ما مگو به دیوار بگو اگر بهتر است!
غیر مستقیم گفته بود اگر به دیوار این همه پیام داده بودم جواب داده بود!
ادامه دارد...