eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
728 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌شصت‌وسوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 عمليات جاسوسے برگ
💙 :) 🌱 درڪ متقابل از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ... - اون آدم خوبيہ ... بہ اون پرونده هم ڪہ ارتباطے نداشت ... - با اون پرونده نہ ... اما اشتباه نڪن ... آدم خطرناڪیہ ... خيلے خطرناڪ ... از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد تہ همہ اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزے ڪہ بهش گفتہ بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت بہ ساندرز احساس خوبے داشت ... حالا ديگہ نوبت من بود ... بايد از بيرون همہ چيز رو زير نظر مےگرفتم ... مثل يہ مامور مخفے ... تمام حرڪات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادے ڪہ باهاش در ارتباط بودن ... هر ڪدوم مےتونستن يہ قدرت بالقوه براے بروز شرارت باشن ... قدرتے ڪہ با اون قدرت و توانایے خاص ساندرز مےتونست بہ یہ فاجعہ بزرگ تبديل بشہ ... اوبران توے اين فاصلہ مےتونست تمام اطلاعات دولتے و اجتماعے اون رو در بياره ... اما نہ همہ چيز رو ... براے اینڪہ اون رو زير نظارت ڪامل اطلاعاتے بگيره بايد سراغ افرادے مےرفت ... ڪہ ظرف چند ثانيہ همہ چيز لو مےرفت ... اگہ چيز خاصے وسط نبود زندگے یہ انسان مےرفت روے هوا و نابود مےشد ... و اگہ چيز خاصے وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش ڪرده بودم و ڪسے حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها بہ دايره جنايے تعلق نداشت ... توے مسير برگشت بہ خونہ ايده فوق العاده اے بہ ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هڪرے ڪہ اطلاعات بانڪے یہ نفر رو هڪ ڪرده بودن ... و ڪارفرماشون بعد از تموم شدن ڪار ... براے اينڪہ ردے از خودش باقے نزاره، يہ قاتل رو براے ڪشتن شون فرستاده بود ... دو نفرشون ڪشتہ شدن ... يڪے شون راهے بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... ڪسے ڪہ در لحظات آخر از انجام ڪار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون ڪسے بود ڪہ بهش احتياج داشتم ... رفتم جلوے در خونہ اش ... توے زير زمينش ڪار مےڪرد ... تمام وسائل و ڪامپيوترهاش اونجا بود ... در رو ڪہ باز ڪرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ ڪرد و روے چهره اش ماسيد ... مثل زامبے ها بہ سختے بہ خودش تڪانے داد ... از توے در رفت ڪنار و اون رو چهار طاق باز ڪرد ... لبخند معنادارے صورتم رو پر ڪرد ... - سلام مايڪل ... منم از ديدنت خوشحالم ... آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ... - هميشہ از ديدن مهمون اينقدر ذوق مےڪنے؟ ... اونم وقتے دست خالے نيومده؟ ... چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم بہ هيجان اومده بود ... چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الڪل ... نيمہ نعشہ ... توے صحنہ هایے ڪہ واقعا ارزش ديدن نداشت ... چرخيدم سمتش و زدم روے شونہ اش ... - شرمنده نمےدونستم پارتے خصوصے دارے ... من واست يڪے بهترش رو تدارڪ ديدم ... نظرت چيہ ادامہ اين مهمونے رو بزارے واسہ بعد؟ ... توے چند ثانيہ درڪ متقابل عميقے بين مون شڪل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيہ گوسفندے شد ڪہ فهميده بود مےخوان سرش رو ببرن ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌شصت‌وسوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 عمليات جاسوسے برگ
💙 :) 🌱 درڪ متقابل از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ... - اون آدم خوبيہ ... بہ اون پرونده هم ڪہ ارتباطے نداشت ... - با اون پرونده نہ ... اما اشتباه نڪن ... آدم خطرناڪیہ ... خيلے خطرناڪ ... از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد تہ همہ اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزے ڪہ بهش گفتہ بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت بہ ساندرز احساس خوبے داشت ... حالا ديگہ نوبت من بود ... بايد از بيرون همہ چيز رو زير نظر مےگرفتم ... مثل يہ مامور مخفے ... تمام حرڪات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادے ڪہ باهاش در ارتباط بودن ... هر ڪدوم مےتونستن يہ قدرت بالقوه براے بروز شرارت باشن ... قدرتے ڪہ با اون قدرت و توانایے خاص ساندرز مےتونست بہ یہ فاجعہ بزرگ تبديل بشہ ... اوبران توے اين فاصلہ مےتونست تمام اطلاعات دولتے و اجتماعے اون رو در بياره ... اما نہ همہ چيز رو ... براے اینڪہ اون رو زير نظارت ڪامل اطلاعاتے بگيره بايد سراغ افرادے مےرفت ... ڪہ ظرف چند ثانيہ همہ چيز لو مےرفت ... اگہ چيز خاصے وسط نبود زندگے یہ انسان مےرفت روے هوا و نابود مےشد ... و اگہ چيز خاصے وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش ڪرده بودم و ڪسے حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها بہ دايره جنايے تعلق نداشت ... توے مسير برگشت بہ خونہ ايده فوق العاده اے بہ ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هڪرے ڪہ اطلاعات بانڪے یہ نفر رو هڪ ڪرده بودن ... و ڪارفرماشون بعد از تموم شدن ڪار ... براے اينڪہ ردے از خودش باقے نزاره، يہ قاتل رو براے ڪشتن شون فرستاده بود ... دو نفرشون ڪشتہ شدن ... يڪے شون راهے بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... ڪسے ڪہ در لحظات آخر از انجام ڪار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون ڪسے بود ڪہ بهش احتياج داشتم ... رفتم جلوے در خونہ اش ... توے زير زمينش ڪار مےڪرد ... تمام وسائل و ڪامپيوترهاش اونجا بود ... در رو ڪہ باز ڪرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ ڪرد و روے چهره اش ماسيد ... مثل زامبے ها بہ سختے بہ خودش تڪانے داد ... از توے در رفت ڪنار و اون رو چهار طاق باز ڪرد ... لبخند معنادارے صورتم رو پر ڪرد ... - سلام مايڪل ... منم از ديدنت خوشحالم ... آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ... - هميشہ از ديدن مهمون اينقدر ذوق مےڪنے؟ ... اونم وقتے دست خالے نيومده؟ ... چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم بہ هيجان اومده بود ... چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الڪل ... نيمہ نعشہ ... توے صحنہ هایے ڪہ واقعا ارزش ديدن نداشت ... چرخيدم سمتش و زدم روے شونہ اش ... - شرمنده نمےدونستم پارتے خصوصے دارے ... من واست يڪے بهترش رو تدارڪ ديدم ... نظرت چيہ ادامہ اين مهمونے رو بزارے واسہ بعد؟ ... توے چند ثانيہ درڪ متقابل عميقے بين مون شڪل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيہ گوسفندے شد ڪہ فهميده بود مےخوان سرش رو ببرن ... 《اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ 》