کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#سلام_بر_ابراهیم #قسمتنود ﷽ عصــر روز جمعه ۲۲ بهمــن ۱۳۶۱ برای من خیلی دلگیرتــر بود. بچه های .
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتنودیکم
﷽
با اینکه سن من زیاد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترین بندگانش در گردان
کمیل همراه باشــم. ما در شب شروع عملیات تا کانال سوم رفتیم. این کانال
کوچک بود و تقریباً یک متر ارتفاع داشت. بر خلاف کانال دوم که بزرگ
.و پر از موانع بود
آن شــب همه بچه ها به ســمت کانال دوم برگشتند. کانالی که بعدها به نام
کانال کمیل« معروف شد. من به همراه دیگر نیروها پنج روز را در این کانال«
.سپری کردم
از صبــح روز بعد، تــک تیراندازان عراقــی هر جنبنــده ای را هدف قرار
.می دادند. ما در آن روزهای محاصره، دوران عجیبی را سپری کردیم
یادم هســت که ابراهیم هادی، با آن قدرت بدنی و با آن صلابت، کانال را
!سرپا نگه داشته بود
فرمانده و معاون گردان ما شهید و مجروح شدند. برای همین تنها کسی که
.نیروها را مدیریت می کرد ابراهیم بود
او نیروها را تقسیم کرد. هر سه نفر را یک گروه و هر گروه را با فاصله، در
.نقطه ای از کانال مستقر نمود
یک نفر روی لبه ی کانال بود و اوضاع را مراقبت می کرد. دو نفر دیگر هم
.در داخل کانال در کنار او بودند
انتهای کانال یک انحناء داشــت، ابراهیم و چند نفر دیگر، شهدا را به آنجا
منتقل کردند تا از دید بچه ها دور باشند. مجروحین را هم به گوشه ای از کانال
.برد تا زیر آتش نباشند
ابراهیــم در آن روزها با ندای اذان، بچه ها را برای نماز آماده می کرد. ما در
آن شرایط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار می کردیم! ابراهیم با
.این کارها به ما روحیه می داد و همه نیروها را به آینده امیدوار می کرد
دو روز بعــد از شــروع عملیات، و بعد از پایان ناموفــق مرحله دوم، تلاش
.بچه ها بیشــتر شد! می خواستیم راهی را برای خروج از این بن بست پیدا کنیم
در آخرین تماسی که با لشکر داشــتیم، سردار)شهید( حاجی پور با ناراحتی
گفــت: هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیــم، اگر می توانید به هر طریق ممکن
.عقب بیائید
پنجشنبه ۲۱ بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صدای تانک و نفربر بیشتر
.شد! بچه ها روی دیواره کانال را کنده و حالت پله ایجاد کردند
برخــی فکر کردند نیروی کمکی برای ما آمده، امــا نه، محاصره ما تنگتر
!شده بود
کماندوهای عراقی تحت پوشــش تانک ها جلو آمدند. آن ها فهمیده بودند
!که در این دشت، فقط داخل این کانال نیرو مانده
یادم هست که یک نوجوان به نام )شهید( سید جعفر طاهری قبضه آرپی جی
را برداشت و از پله ها بالارفت و با یک شلیک دقیق، تانک دشمن را زد. همین
.باعث شد که آن ها کمی عقب نشینی کنند
بچه ها هم با شــلیک پیاپی خود چند نفر از کماندوهای عراقی را کشتند و
.چند نفر از نیروهائی که خیلی جلو آمده بودند را اسیر گرفتند
!در آن شرایط سخت، حالا پنج اسیر هم به جمع ما اضافه شد
.نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود
ادامه دارد....