eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
773 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.7هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌پنجاه‌پنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 آخرین پرونده زما
💙 :) 🌱 ڪابووس بیدارے برگہ استعفا رو از روے ميز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام بہ دفترش نرسيده بود ڪہ ... - چرا با خودت اين ڪارها رو مےڪنے؟ ... تو بهترين ڪارآگاه منے ... بين همہ اينها روشن ترين آينده رو داشتے ... چرا دارے با دست خودت همہ چيز رو خراب مےڪنے؟ ... بےتوجہ بہ اون ڪلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روے ميز ... - حداقل يہ چيزے بگو مرد ... - بايد خيلے وقت پيش اين ڪار رو مےڪردم ... مےدونے چرا اون روز چاقو خوردم؟ ... چون اسلحہ واسہ دستم سنگين شده ... نمےتونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ... مغزم ديگہ نمےتونہ درست و غلط رو تشخيص بده ... فڪر مےڪردم درست بود اما اون شب نزديڪ بود ... نشستم روے صندلے ... ـ بعد از چاقو خوردن هم ڪہ ... فقط ڪافيہ حس ڪنم يہ نفر مےخواد از پشت سر بهم نزديڪ بشہ ... چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام ڪنہ ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسہ‌سينہ‌اش ... اينجا ديگہ جاے من نيست رئيس ... نمےتونم برم توے خيابون و با هر ڪسے ڪہ بهم نزديڪ ميشہ درگير بشم ... نشست پشت ميزش ... ساڪت ... چيزے نمےگفت ... براے چند لحظہ اميدوار شدم همہ چيز در حال تموم شدن باشہ... ڪشوے میزش رو جلو ڪشید و یہ برگہ در آورد ... - برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ... اگہ اون گفت ديگہ نمےتونے بمونے ... از اينجا برو ... خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزے ڪہ تو بخواے موافقت مےڪنم ... ڪلافہ و عصبے شده بودم ... نمےتونستم بزنمش اما دلم مےخواست با تمام قدرت صندلے رو بردارم از پنجره پرت ڪنم بيرون ... چرا هيچ‌ڪس نمےفهميد چے دارم ميگم؟ ... چرا هيچ‌ڪس نمےفهميد ديگہ نمےتونم بہ جنازه هاے غرق خون و تڪہ پاره نگاه ڪنم؟ ... ديگہ نمےتونم برم بالاے سر يہ جنازه سوختہ و بعدش ... نهار همبرگر بخورم ... چرا هيچ‌ڪس اين چيزها رو نمےفهميد؟ ... رفتم عقب و نشستم روے صندلے ... - چرا دست از سرم برنمےداريد؟ ... اومد نشست ڪنارم ... - جوان تر ڪہ بودم ... يہ مدت بہ عنوان مامور مخفے وارد يہ باند شدم ... وقتے ڪہ پرونده بستہ شد، شبيہ تو شده بودم ... يہ شب بدون اينڪہ خودم بفهمم ... توے خواب، ناخودآگاه بہ زنم حملہ ڪردم ... وقتے پسرم از پشت بهم حملہ ڪرد و زد توے سرم ... تازه از خواب پريدم و ديدم ... هر دو دستم رو دور گردن زنم حلقہ ڪرده ام ... داشتم توے خواب خفہ‌اش مےڪردم ... چند روز طول ڪشيد تا جاے انگشت هام رفت ... نگاه ملتمسانہ‌ام از روے زمين ڪنده شد و چرخيد روش ... - بعضے از چيزها هيچ وقت درست نميشہ اما ميشه ڪنترلش کرد ... سال هاست از پشت ميزنشين شدنم مےگذره اما هنوز اون مشڪلات با منہ ... مشڪلاتے ڪہ همہ فڪر مےڪنن رفع شده ... علے الخصوص زنم ... اما هنوز با منہ ... تڪ‌تڪ اون ترس ها، فشارها و اضطراب ها ... اين زندگے ماست توماس ... زندگےاے ڪہ بايد بہ خاطرش بجنگيم ... ما آدم هاے فوق العاده اے نيستيم اما تصميم گرفتيم اينجا باشيم و جلوے افرادے بايستيم ڪہ امنيت مردم رو تهديد مےڪنن ... امنيت ... تعهد ... فداڪارے ... ڪلمات زيبايے بود ... براے جامعہ‌اے ڪہ اداره تحقيقات داخلے داشت ... اداره اے ڪہ نمےتونست جلوے پليس هاے فاسد رو بگيره ... و امثال من ... افرادے ڪہ بہ راحتے مےتونستن در حين ماموريت ... حتے با توهم توطئہ و خطر ... سمت هر ڪسے شليڪ ڪنن ... اين چيزے نبود ڪہ من مےخواستم ... نمےخواستم جزو هيچ ڪدوم از اونها باشم ... هيچ وقت ... سال ها بود ڪہ روحم درد مےڪرد و بريده بود ... سال ها بود ڪہ داشتم با اون ڪابووس ها توے خواب و بيدارے دست و پنجه نرم مےڪردم ... مدت ها بود ڪہ از خودم بريده بودم ... اما هيچ وقت متنفر نشده بودم ... و اين تنفر چيزے نبود ڪہ هيچ ڪدوم از اون مشاورها قدرت حل ڪردنش رو داشتہ باشن ... اونها نشستہ بودن تا دروغ هاے خوش رنگ ما رو بعد از شليڪ چند گلولہ گوش ڪنن ... و پاے برگہ هاے ادامہ ماموريت افرادے رو مهر ڪنن ڪہ اسلحہ ... اولين چيزے بود ڪہ بايد ازشون گرفتہ مےشد ... ادامه دارد....  
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌پنجاه‌پنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 آخرین پرونده زما
💙 :) 🌱 ڪابووس بیدارے برگہ استعفا رو از روے ميز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام بہ دفترش نرسيده بود ڪہ ... - چرا با خودت اين ڪارها رو مےڪنے؟ ... تو بهترين ڪارآگاه منے ... بين همہ اينها روشن ترين آينده رو داشتے ... چرا دارے با دست خودت همہ چيز رو خراب مےڪنے؟ ... بےتوجہ بہ اون ڪلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روے ميز ... - حداقل يہ چيزے بگو مرد ... - بايد خيلے وقت پيش اين ڪار رو مےڪردم ... مےدونے چرا اون روز چاقو خوردم؟ ... چون اسلحہ واسہ دستم سنگين شده ... نمےتونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ... مغزم ديگہ نمےتونہ درست و غلط رو تشخيص بده ... فڪر مےڪردم درست بود اما اون شب نزديڪ بود ... نشستم روے صندلے ... ـ بعد از چاقو خوردن هم ڪہ ... فقط ڪافيہ حس ڪنم يہ نفر مےخواد از پشت سر بهم نزديڪ بشہ ... چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام ڪنہ ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسہ‌سينہ‌اش ... اينجا ديگہ جاے من نيست رئيس ... نمےتونم برم توے خيابون و با هر ڪسے ڪہ بهم نزديڪ ميشہ درگير بشم ... نشست پشت ميزش ... ساڪت ... چيزے نمےگفت ... براے چند لحظہ اميدوار شدم همہ چيز در حال تموم شدن باشہ... ڪشوے میزش رو جلو ڪشید و یہ برگہ در آورد ... - برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ... اگہ اون گفت ديگہ نمےتونے بمونے ... از اينجا برو ... خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزے ڪہ تو بخواے موافقت مےڪنم ... ڪلافہ و عصبے شده بودم ... نمےتونستم بزنمش اما دلم مےخواست با تمام قدرت صندلے رو بردارم از پنجره پرت ڪنم بيرون ... چرا هيچ‌ڪس نمےفهميد چے دارم ميگم؟ ... چرا هيچ‌ڪس نمےفهميد ديگہ نمےتونم بہ جنازه هاے غرق خون و تڪہ پاره نگاه ڪنم؟ ... ديگہ نمےتونم برم بالاے سر يہ جنازه سوختہ و بعدش ... نهار همبرگر بخورم ... چرا هيچ‌ڪس اين چيزها رو نمےفهميد؟ ... رفتم عقب و نشستم روے صندلے ... - چرا دست از سرم برنمےداريد؟ ... اومد نشست ڪنارم ... - جوان تر ڪہ بودم ... يہ مدت بہ عنوان مامور مخفے وارد يہ باند شدم ... وقتے ڪہ پرونده بستہ شد، شبيہ تو شده بودم ... يہ شب بدون اينڪہ خودم بفهمم ... توے خواب، ناخودآگاه بہ زنم حملہ ڪردم ... وقتے پسرم از پشت بهم حملہ ڪرد و زد توے سرم ... تازه از خواب پريدم و ديدم ... هر دو دستم رو دور گردن زنم حلقہ ڪرده ام ... داشتم توے خواب خفہ‌اش مےڪردم ... چند روز طول ڪشيد تا جاے انگشت هام رفت ... نگاه ملتمسانہ‌ام از روے زمين ڪنده شد و چرخيد روش ... - بعضے از چيزها هيچ وقت درست نميشہ اما ميشه ڪنترلش کرد ... سال هاست از پشت ميزنشين شدنم مےگذره اما هنوز اون مشڪلات با منہ ... مشڪلاتے ڪہ همہ فڪر مےڪنن رفع شده ... علے الخصوص زنم ... اما هنوز با منہ ... تڪ‌تڪ اون ترس ها، فشارها و اضطراب ها ... اين زندگے ماست توماس ... زندگےاے ڪہ بايد بہ خاطرش بجنگيم ... ما آدم هاے فوق العاده اے نيستيم اما تصميم گرفتيم اينجا باشيم و جلوے افرادے بايستيم ڪہ امنيت مردم رو تهديد مےڪنن ... امنيت ... تعهد ... فداڪارے ... ڪلمات زيبايے بود ... براے جامعہ‌اے ڪہ اداره تحقيقات داخلے داشت ... اداره اے ڪہ نمےتونست جلوے پليس هاے فاسد رو بگيره ... و امثال من ... افرادے ڪہ بہ راحتے مےتونستن در حين ماموريت ... حتے با توهم توطئہ و خطر ... سمت هر ڪسے شليڪ ڪنن ... اين چيزے نبود ڪہ من مےخواستم ... نمےخواستم جزو هيچ ڪدوم از اونها باشم ... هيچ وقت ... سال ها بود ڪہ روحم درد مےڪرد و بريده بود ... سال ها بود ڪہ داشتم با اون ڪابووس ها توے خواب و بيدارے دست و پنجه نرم مےڪردم ... مدت ها بود ڪہ از خودم بريده بودم ... اما هيچ وقت متنفر نشده بودم ... و اين تنفر چيزے نبود ڪہ هيچ ڪدوم از اون مشاورها قدرت حل ڪردنش رو داشتہ باشن ... اونها نشستہ بودن تا دروغ هاے خوش رنگ ما رو بعد از شليڪ چند گلولہ گوش ڪنن ... و پاے برگہ هاے ادامہ ماموريت افرادے رو مهر ڪنن ڪہ اسلحہ ... اولين چيزے بود ڪہ بايد ازشون گرفتہ مےشد ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 هدیه به روح بلند شهدا صلوات