eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
775 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
💗نگاه خدا💗 #قسمت_پنجاه‌‌ویک از خانواده‌ها خداحافظی کردیم. در چشم‌های بابا بغض را دیدم رفتم جلو بغ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نگاه خدا طاهره‌خانم به‌من لبخند زد. -عزیزم!به خاطر این چادر ، چه خون‌ها که ریخته نشد! این چادر ارثیه حضرت زهراست. باید عاشقش باشی سرت کنی وگرنه زود خسته میشی و ..." کلی بامهربانی حرف زد از چادر ... حرف‌هایش قشنگ بود ، خیلی ذهنم رامشغول کرده بود. من تا الان به خاطر امیر خیلی تغییر کرده بودم بابت حجاب ولی چادر چیزی بود که به قول طاهره خانم باید عاشقش می‌شدم. سه روز مانده بود به محرم و من هنوز عاشق چادر نشده بودم. شبی که امیر می‌خواست برویم هیئت، گفتم: حالم خوب نیست نمیتونم بیام خودت برو. امیر که رفت ،رفتم سراغ چادری که مادر جون بابت کادوی دانشگاه بهم داده بود چادری که مشهد همراهم بود. برش داشتم. نگاهش کردم و گذاشتم روی سرم. یاد حرف طاهره خانم افتادم. " چه خون ها که ریخته نشد بابت این چادر..." آماده شدم. چادرم را گذاشتم روی سرم، که بروم هیئت" امیر با دیدنم چه عکس العملی نشون میده؟" نزدیک هیئت شدم که دیدم امیر داره سر در هیئت را سیاه پوش میکند. من این سمت خیابان بودم وامیر سمت دیگر. چند بار صدایش زدم به خاطر رفت و امد ماشین ‌ها، صدایم را نشنید. گوشی‌ام را دراوردم و بهش زنگ‌زدم. خیلی بوق خورد که جواب داد. - جانم سارا ؟ - امیر جان میشه این ور خیابون‌و نگاه کنی. امیر سمت من چرخید. - سارااا...وایی که چقدر ماه شدی با چادر ؛صبر کن الان میام پیشت. گوشی را قطع کردم. با ذوق نگاهم میکرد و به سمت خیابان دوید... داشتم به آمدنش نگاه می‌کردم که ناگهاااان . . . یک ماشین که با سرعت خیلی زیاد میومد . زد به امیر...😱 - وااآی خدا ... یا حسین.....یاحسین.....😭 ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸