eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
781 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9.6هزار ویدیو
335 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘داستان کوتاه پیکی به محضر خواجه نظام الملک وارد شد و نامه ای تقدیم نمود. خواجه با خواندن نامه چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند. در نامه نوشته بود؛ خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کرده اند و اسبها وحشتزده دویده اند و ناگاه بعضی شان به دره ای سقوط کرده اند و بیست اسب کشته شده اند. گفتند : عمرخواجه دراز باد. مال دنیاست که کم و زیاد می شود. خودتان را اذیت نکنید. خواجه نظام الملک،وزیر اعظم سلاجقه، اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد : از بابت تلف شدن مال و ثروت نگریستم. به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم طوس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم. پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. منهم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود. پدر و مادرم در درگاه ایستادند، شرمگین، بدرقه ام کردند و دستها را بالا بردند و دعا کردند خدایا به این فرزند ما برکت بده، از خزانه غیبت به او ببخش ... امروز چهل سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الان نمی دانم این خیل اسبها کجا هستند و تلف شدن بیست راس از آنها ابدا خللی به دستگاه زندگی ام نیست، که صدها برابر آن را دارا شده ام و همه اینها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است . 📚جوامع الحکایات ✍محمد عوفی 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⚠️عواقب وحشتناک نیش زبان ❌به عشق مهدی فاطمه شیعه گناه نکن. 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
♦️‌ خانم ملیکا زارعی در نماز عید فطر شرکت کردن و اونو توی پیجشون استوری کردن 🔹‌ خانم زارعی با وجود اینکه میدونید الان مورد حمله جماعت سلبریتی دوزاری قرار میگیرید اما بازم این کارو کردید. احسنت به این شجاعت 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔰 اهمیت پرداخت فطریه... ✨ مُعَتِّب پیش‌کار امام صادق علیه السلام ‌می‌گوید حضرت به من فرمودند: ✨ اذْهَبْ فَأَعْطِ عَنْ عِيَالِنَا الْفِطْرَةَ وَ عَنِ الرَّقِيقِ وَ اجْمَعْهُمْ وَ لَا تَدَعْ مِنْهُمْ أَحَداً فَإِنَّكَ إِنْ تَرَكْتَ مِنْهُمْ إِنْسَاناً تَخَوَّفْتُ عَلَيْهِ الْفَوْتَ. ❓قُلْتُ وَ مَا الْفَوْتُ؟ ✨قَالَ: الْمَوْتُ. ✨ زکات فطره خانواده و غلامان ما را حساب کرده و پرداخت کن و همه را در نظر بگير و از آنها كسی را فراموش نكن چرا كه اگر فردی از آنها را ترک كنی و از طرف او فطریه نپردازی من ترس از فوت او دارم. ❓عرض كردم: منظورتان از فوت چيست؟ ✨حضرت فرمودند: [فوت یعنی] مرگ. 📚 کافی ج ۴ ص ۱۷۴ ✍ مرحوم علامه مجلسی می‌فرماید: از این روایت فهمیده‌ می‌شود زکات فطره برای حفظ جان انسان است‌، همانطور که زکات مال برای حفظ مال است. مرآة العقول ج۱۶ ص۴۲۴ 🌷 توجه🌷توجه🌷
🎤 حجت الاسلام والمسلمین تراشیون 👈 خانه و خانواده از مهمترین ارکان رشد انسان است. تمام مراودات در محیط خانه و خانواده را اهل بیت علیهم السلام معادل سازی عبادی کرده‌اند. 🔸رسول خدا صل الله علیه وآله وسلم می‌فرمایند: ✨ جُلُوسُ المَرءِ عِندَ عِيالِهِ أحَبُّ إلَي اللَّهِ مِنِ اعْتِکافٍ فی مَسجِدی هذا نشستن مرد پيش زن و فرزندنش، نزد خداوند محبوب تر است از اعتکاف در اين مسجد من ✨ 🔺 خدمت خانم و آقا در خانه به یکدیگر، یک عبادت است. ⚜ ما هر چه به عصر ظهور نزدیک‌تر می‌شویم تقلای شیطان نیز برای مشکل آفرینی زیادتر می‌شود؛ یکی از نقاطی که شیطان تلاش می‌کند ضربه بزند، پیوندهای مقدس است. ⚠️ متاسفانه در بحث برهم زدن روابط زن و شوهر شیطان موفق بوده و آمار طلاق بسیار بالاست و وضعیت خانواده زیاد مساعد نیست. ‼️ اما در بسیاری از مواقع مشکلات حاد و بزرگ نیستند، زن و شوهر یاد نگرفتند چگونه با یکدیگر رفتار کنند و چگونه با هم گفت و گو کنند. 👈 باید مکر شیطان را بشناسیم و مشکلات خانواده را حل کنیم چرا که هر چه خانواده پر آسیب تر باشد، آسیب‌های اجتماعی نیز بیشتر است. ⁉️ راه حل این مشکل چیست؟ 🍃 جاده زندگی مشترک، جاده‌ای زیبا اما پر پیچ و خم است؛ که باید مهارت داشته باشیم. اگر مهارت داشته باشیم و بدانیم چگونه رفتار کنیم، گفتارهایمان چگونه باشد، به خوبی می‌توانیم این مسیر را طی کنیم.
+خانه ای که در آن کودکی نباشد…😲‼️ • • ▫️ ▫️ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چهار تاکید مهم رهبری و یک حاشیه متفاوت در نماز عید فطر
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نودوهشتم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 تا آخر ني سلول
💙 :) 🌱 اشتیاق اصلا نفهميدم زمان چطور گذشت ... تمام روز رو خوابيده بودم ... با كش و قوس حسابي به بدنم، همه عضلات رو از توي هم بيرون كشيدم و نشستم ... آسمان بيرون از پنجره هم مثل داخل اتاق تاريك شده بود ... بلند شدم و از پنجره به بيرون نگاه كردم ... چقدر رفت و آمد بود، حتي توي اون خيابون باريك ... هر چقدر بيشتر به بيرون و آسمان نگاه مي كردم بيشتر از دست خودم عصباني مي شدم ... با وجود اينكه اون خواب طولاني عالي بود اما ارزشش رو نداشت ... ارزش وقتي رو كه از من گرفته بود ... براي كاوش و تحقیق. .. براي دیدن و تحلیل كردن ... حتي براي حرف زدن با مرتضي ... 3 روز بيشتر قم نبودیم ... براي چند لحظه با ناراحتي سرم رو گذاشتم روي شیشه پنجره ... نمي دونستم ساندرز و بقیه الان كجان ... هر چي به مغزم فشار آوردم شماره اتاق ساندرز رو يادم نیومد ... انگار خاطرات اون چند ساعت، كلا از بایگاني ذهنم پاك شده بود ... از اتاق زدم بيرون و راه افتادم سمت پذيرش كه شماره اتاق شون رو بپرسم ... به آسانسور نرسيده، از پشت صدام كرد ... باورم نمي شد ... برگشتم سمتش ... دست نورا توي دستش، اونم داشت مي اومد سمت آسانسور ... ـ نگرانت شده بودیم... حالت بهتره؟ ... لبخند خاصي صورتم رو پر كرد ... چرا؟ ... نمي دونم ... نگاهم بین اونها چرخي زد و دوباره برگشت روي لي دن ... جايي ميخواید برید؟ ... سریع منظورم رو فهمید ... ـ مرتضي پايينه ... نیم ساعت ديگه از هتل م ميري سمت حرم براي زیارت ... فرصت ندادم جمله اش تموم بشه ... ـ تا نیم ساعت ديگه منم پايينم ... منتظر بمونید ... بدون من نرید ... بدون اینكه حتي لحظه صبركنم، سریع برگشتم سمت اتاق ... اصلا حواسم نبود شاید مكالمه با دي نيب ما ادامه پیدا كرد ... فقط حال خودم رو مي فهميدم كه دل توي دلم نيست ... مي خواستم هر چه زودتر از هتل بزنم بيرون ... اگه مجبور مي شدم تا روز بعد صبر كنم، مطمئن بودم زمان از حركت می ایستاد و ديگه هیچ مسكن و خواب آوری نمي تونست تا فردا نجاتم بده ... سریع دوش گرفتم و لباسم رو عوض كردم ... از اتاق كه اومدم بيرون، هنوز موهام كامل خشك نشده بود ... زودتر از بئاتريس ساندرز، من به لابي هتل رسيدم ... از آسانسور كه خارج شدم، پیدا كردن شون كار سختي نبود ... نورا با فاصله از اونها داشت با عروسكش بازي مي كرد ... و اون دو نفر هم روي مبل، غرق صحبت با هم بودن ... ليدن پاهاش رو رو ي هم انداخته بود ... هيزاو دار نسبت به در آسانسور و ورودی طوري نشسته بود كه دخترش در مركز نگاهش باشه ... بهشون كه نزديك شدم، مرتضي زودتر من رو دید ... از جا بلند شد و باهام دست داد ... ـ به نظر حالت خیلي از قبل بهتره ... لبخندي مملو از شادي تمام صورتم رو پر كرد ... ـ با تشكر از شما عالیم ... و صد در صد آماده كه بریم بیرون ... با كمي فاصله، نشستم روي مبل جلويي اونها ... ـ مي خواستیم نماز مغرب و عشا رو حرم باشیم ... اما نشد ... مثل اينكه خدا واسه شما نگهمون داشته بود ... چه اعتقاد و واژه ی عجيبي ... خدا ... چيه واكنش مقابل و جبهه گيرانه ای نشون ندادم اومدنم، ديدن و شنيدن هم ینی عجايب بود ... و واكنش اشتباهي از من مي تونست اونها رو قطع كنه ... چند لحظه بعد، خانم ساندرز هم به ما ملحق شد ... هيبا چادر مشكي ... توي فاصله اي كه من بي هوش افتاده بودم خريده بودن ... بالاخره در ميان هیجان و اشتياق غیر قابل توصيف من، راهي حرم شدیم... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج»