🌷ســــــــلام
🌱صبح آخر هفته تون زیبا
🌷پنج شنبه تون پر از دلخوشی
🌱امیدوارم امـروز
🌷یکی از بـهترین
🌱روزهای زندگیتون باشد
🌷پر از شادی و سلامتی
🌱آخـر هفته تون به عافیت و تندرستی
✳️ فاطمه، مظهر کل اسمای الهی است
🔻 صدیقهٔ طاهره را در یک کلام میتوان بهعنوان «مظهر جميع اسماء و صفات الهی» معرفی کرد. شخصیتی جامع که از رهگذر عبودیت و بندگی به والاترین مرتبهٔ فنای فی الله و جلوهنمایی حق واصل گردیده است:
چو زهرا فانی ذات خدا وز خود مجرد شد
سراپا حق و پاک از بند هر قید مقید شد
🔸 شخصیتی جامع صفات جمال و جلال پروردگار که در لحظهلحظهٔ وجودش، برترین نمونهٔ کمالات را در عرصههای مختلف به ظهور رسانیده است: در عرصهٔ رحمت و عطوفت، در گسترهٔ تقوا و عبودیت، در پهنهٔ پاکدامنی و عفت، در صحنهٔ تعلیم و تربیت، در جبههٔ سیاست و درایت، در میدان شجاعت و کیاست، در فراخنای بلاغت و خطابت، در جایگاه حفاظت از رسالت، در مقام حمایت از ولایت و... فاطمه، مظهر کل اسمای الهی است...
👤 #آیت_الله_مصباح_یزدی
📚 از کتاب #جامی_از_زلال_کوثر
📖 ص ۲۷
🏴 #فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه #گوش_کن
⚡️صدای رعد، جلوهی پروردگاریست که یادمان داده:
گاهی اتفاقات به ظاهر ناخوشایند، لازمهی رسیدن به آنچهاند که دوستش میداری!
مقام عرشی حضرتزهرا_16.mp3
13.27M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۱۶
✨خستگیِ دنیا از مکاتب و ایدئولوژیهای گوناگون، اتفاق افتاده است!
انقلاب ایران، که هنوز در لابلای تمام تحریمها و تهدیدها، خصوصا تهدیدهای داخلی، هنوز ایستاده و زنده است و زندگی میبخشد؛
دوامش را از خزانهی دیگری، دریافت میکند!
✦ رویشهای انقلاب، درحال شروع خط جدیدی از مقاومتند؛ که بزودی تمدن جهان را تغییر خواهد داد.
b2n.ir/499455
#استاد_شجاعی
انقلاب_اسلامی،_بازگشت_به_عهد_قدسی.pdf
1.7M
📗 #کتاب ( pdf) رایگان
انقلاب اسلامی بازگشت به عهد قدسی
نویسنده؛ اصغر طاهرزاده
☑️ منابع و مستندات مربوط به فایل شانزدهم از مجموعهی #مقام_عرشی_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
💞 میدونین چرا پنج سال اول زندگی هر کودکی، مهمترین دوران رشدش محسوب میشه؟➖️ چون سلولهای مغز کودک در این پنج سال با بیشترین سرعت، رشد میکنن.
اگر توی این پنج سال، بذر رو درست بکارین، قطعا بچهتون در آینده به فردی خلاق و باهوش، تبدیل میشه.از یک تا ۵ سالگی، بهترین فرصت برای شما والدینه که به تقویت مهارتهای فرزندتون، کمک کنین.
درصد زیادی از پایههای شخصیت کودک شما تا پنج سالگی، شکل میگیره.
💞 پس این فرصت طلایی رو از دست ندین و بدونین در این دوران، شما به عنوان پدر و مادر، نقش تعیینکنندهای در تربیت و شکلگیری شخصیت بچههاتون دارین...
🌷🌷🌷🌷
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 فرق آدم نماز خوان و بی نماز فقط ۳۴ دقیقه است اما در آخرت ...
👤حجت الاسلام والمسلمین #ماندگاری
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓ آیا راه رفتن روی قبور یا شستن قبر ها اشکال دارد؟
🎙استاد #محمدی_شاهرودی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتچهلپنجم 🌿﷽🌿 🌻بعد از خداحافظی پای پیاده به سمت خانه راه افتادیم، معمولا خیلی از
#یادت_باشد
#قسمتچهلششم
🌿﷽🌿
🌼روز آخر پاییز حوالی غروب با مادرم مشغول پختن شام بودیم که حمید پیام داد:
خانوم اگه درس و امتحان نداری من زودتر بیام خونتون.
همیشه همین کار را میکرد،وقتی میخواست به خانه ما بیاید ازقبل پیام میداد.
🌻به شوخی جواب دادم:
اجازه بده ببینم وقت دارم؟
جواب داد:
لطفا به منشی بگید یه وقت ملاقات تنظیم کنن ما بیاییم پیش شما،دلمون تنگ شده.
🌸گفتم:
حمیدآقا بفرمایید،ما مشتاق دیداریم،هر وقت اومدی قدمت روی چشم.
انگار که سر کوچه به من پیام داده باشد تا این راگفتم دودقیقه نشد که زنگ خانه را زد.
اولین شب یلدای زندگی مشترک مابود.شام را که خوردیم بساط شب چله را پهن کردیم وهندوانه را وسط گذاشتیم.
🍎آبجی فاطمه رفته بود تو نخ فال گرفتن،دستم را گرفت وگفت:
میخوام پیش حمید آقا فال زندگیتون رو بگیرم.
من و حمید اعتقادی به فال گیری و این چیزها نداشتیم،فقط برای سرگرمی نشستیم ببینیم نتیجه چه میشود.
هرچیزی که آبجی گفت برعکس در می آمد.من هم چپ چپ حمید را نگاه میکردم.
❤️وقتی آبجی تمام خط و خطوط دستم را تفسیر و تعبیر کرد،دستم را تکان دادم و باخنده به حمید گفتم:
دیدی تو منو دوست نداری،فالش هم دراومد،دست گلم درد نکنه با این انتخاب همسر!
هر دو زدیم زیر خنده.
حمید به آبجی گفت: دختر دایی ببینیم میتونی زندگی مارو خراب کنی وامشب یه دعوا درست کنی.
🌷تا نیمه های شب من وحمید گل گفتیم و گل شنیدیم،عادت کرده بودیم،معمولا هر وقت می آمد تا دوازده یک نصف شب می نشستیم و صحبت میکردیم ولی شب ها را نمی ماند.
💐موقع خداحافظی سر پله راهرو دوباره گرم صحبت شدیم.مادرم وقتی دید خداحافظی ما طولانی شدبرایمان چای و هندوانه آورد،
همان جا چای میخوردیم وصحبت میکردیم،اصلا حواسمان به سردی هوا و گذر زمان نبود.
💐موقع خداحافظی وقتی حمید در راهرو را بازکرد متوجه شدیم کلی برف آمده است،سرتاسرحیاط وباغچه سفید پوش شده بود.
🌺حمید قدم زنان از روی برف ها رد شد،دستی تکان داد و رفت.
جای قدم های حمید روی برف شبیه ردپایی که آدم را برای رسیدن به مقصد دلگرم میکند تا مدت ها جلوی چشم هایم بود.
حیف که آن شب تنهایی این مسیر را رفت و این رد پاهای روی برف خیلی کم تکرار شد!
فردای شب یلدا چادرمشکی که حمید برایم خریده بود را اندازه زدیم و دوختیم.
آن زمان ها دوست داشتم چادرم را جلوتر بگیرم وحجاب بیشتری داشته باشم.
این چادر بهانه ای شد تا ازهمان روز همین مدلی چادر سرکنم.
🍀دانشگاه که رفتم هم کلاسی هایم تعجب کردند،وقتی جویا شدند بهانه آوردم که دوخت مقنعه بازشده.
اما کم کم این شکل چادر سر کردن برای همه عادی شد.
اولین باری که حمید دید خیلی پسندید وگفت:اتفاقا این مدلی خیلی بیشتر بهت میاد.
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتچهلششم 🌿﷽🌿 🌼روز آخر پاییز حوالی غروب با مادرم مشغول پختن شام بودیم که حمید پیا
#یادت_باشد
#قسمتچهلهفتم
🌿﷽🌿
❤️برای من روزهای آخر سال که همه جا پر از تنگ های ماهی قرمز و سفرههای هفت سین میشود بیش از حال و هوای سال تحویل یاد آور خاطره های قشنگ سفرهای راهیان نور است.
از دوم دبیرستان که برای اولین بار پایم به مناطق جنوب باز شد دوست داشتم هرسال شهدا من را دعوت کنند تا مهمانشان باشم. از اولین سفر راهیان نور بدجور شهدا من را نمک گیر کرده بودند.
🌷با اینکه در آن سفر من و دوستانم خیلی شلوغ کردیم، اکثر برنامه های کاروان را میپیچاندیم و بیشتر درحال و هوای شوخیها و شیطنتهای خودمان بودیم.
ولی جاذبهای که خاک شهید و اولین سفر داشت باعث میشد هرساله اواخر اسفند من بیشتر از سال تحویل ذوق سفر راهیان نور را داشته باشم.
بخاطر کنکور دو سال اردوی جنوب نرفته بودم. خیلی دوست داشتم امسال هر طور شده بروم.
💐همان لحظه ای که تاریخ اعزام کاروان دانشگاه به اردوی جنوب قطعی شد به حمید پیام دادم. دوست داشتم به عنوان خادم به این اردو بروم.
جواب داد:
_ اجازه بده کارامو بررسی کنم اخر سال سخته مرخصی بگیرم، بعداز ظهر با مامان میام خونتون هم ننه رو ببینیم هم خبر میدم اومدنم جوره یا نه.
🌺نماز مغرب را که خواندم متوجه شدم ننه مثل همیشه دستهایش را بلند کرده و سر سجاده برای همه دعا میکند.
جلو رفتم و گفتم:
_ ننه دوساله که جور نمیشه برم اردو، دعا کن امسال قسمتم بشه.
🍀ننه اخمی کرد و گفت:
میبینی حمید آنقدر تو رو دوست داره، کجا میخوای بری؟
گفتم:
_ خودمم سخته بدون حمید برم، برای همین بهش گفتم مرخصی بگیره با هم بریم.
تازه سفره شام را جمع کرده بودیم که حمید زنگ خانه را زد.
همراه عمه آمده بود، از در که وارد شد چهرهاش خبر میداد که جور نشده مرخصی بگیرد.
به تنها رفتن من هم زیاد راضی نبود.
از بس به من وابسته شده بود تحمل این چند روز سفر را نداشت...
ادامه دارد...