فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه #گوش_کن
صدای جنگ، صدای اداره ی جهان است
به دستِ قلب های خالی از خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
💠 حقوق زنان در متاورس!
⬅️ پایمال کردن و عدم توجه به حقوق زنان به فضای متاورس رسیده است و طبق گزارش دیلی میل، شخصیت مجازی یک دختر ۱۶ساله مورد تجاوز جنسی گروهی از مردان در فضای مجازی قرار گرفته و این دختر در فضای واقعی با آسیب روانی و عاطفی مواجه شده است.
👌 غربِِ مدعی آزادی و حقوق زنان، حتی در فضای مجازی هم نتوانسته است از حقوق آنها دفاع کند؛ اما در حال فشار بر سایر کشورها برای آزادی و رعایت حقوق زنان با برهنگی و بی بندوباری است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
این اقدام وزارت ارتباطات و پلیس خدمتگزار ، بسیار عالی و قابل تقدیره
انشاالله به زودی جلوی ولنگاری فضای مجازی گرفته بشه🤲🏻
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتهفتادششم 🌿﷽🌿 🌻وسط غذا خوردن بودیم که نگاهش به گوشه آشپزخانه افتاد،یک جعبه پلاست
#یادت_باشد
#قسمتهفتادهفتم
🌿﷽🌿
🌷از گلزار شهدا رفیتم خانه عمه،دل تنگی ها و نگرانی های یک مادر هیچ وقت تمام ندارد.
حمید مثل همیشه مادرش را که دید پیشانیش را بوسید،به اصرار عمه شام را همان جا ماندیم.
تازه سفره شام را جمع کرده بودیم که شبکه یک سخنرانی آقا را پخش می کرد،به مناسبت نوزده دی مردم قم به دیدار ایشان رفته بودند.
💐حمید سریع جلوی تلویزیون نشست و مشغول دادن سخنرانی شد،پدر حمید هم که از بسیجی های زمان جنگ بود مثل حمید از اول تا آخر سخنرانی را گوش کرد.
🌺حمید همه سخنرانی های آقا را کامل گوش می داد،هر کدام را هم که نمی رسید بعدا از اینترنت می گرفت و نکات مهمش را یادداشت می کرد.
برای همه سخنرانی ها همین روال را داشت ،هر کجا پای سخنرانی می نشست یک دفترچه و خودکار همراه داشت.
وقت هایی که دفترچه همراهش نبود از کوچک ترین کاغذ ممکن مثل فیش های خرید استفاده می کرد.
🌹بعدا از همین مطالب در مباحث حلقه های صالحین،جمع رفقایش بعد از هیئت یا برای صحبت با سربازهایش استفاده می کرد.
روز هایی که دانشگاه رفتم برنامه من این بود که از شب قبل ناهار را بار بگذارم،
خورشت را شب می گذاشتم،برنج را هم اول صبح.
🍀با این برنامه ریزی غذای ما هر روز حاضر بود،این طور نبود که چون دانشگاه داشتم بگویم امروز نرسیدم غذا درست کنم.
ناهار یا شام را حتما غذای خورشتی بار می گذاشتم،مثلا اگر ظهر کتلت یا ماکارونی داشتیم برای شب خورشت می گذاشتم یا بر عکس.
🌹اگر خودم زودتر می رسیدم که غذا را گرم می کردم،اگر حمید زودتر می آمد خودش غذا را گرم می کرد.
ولی هر دوی ما حداقل یکی دو ساعت منتظر یکدیگر می ماندیم تا هر جور شده با هم غذا بخوریم.
🌸گاهی اوقات که کار من طول می کشید حمید دو سه ساعت چیزی نمی خورد تا من برسم،با هم سر یک سفره غذا بخوریم.
روز های دوشنبه هر هفته که هم صبح هم بعد از ظهر کلاس داشتم،برای ناهار به خانه بر می گشتم.
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتهفتادهفتم 🌿﷽🌿 🌷از گلزار شهدا رفیتم خانه عمه،دل تنگی ها و نگرانی های یک مادر ه
#یادت_باشد
#قسمتهفتادهشتم
🌿﷽🌿
🌷آن روز دوشنبه ساعت یک کلاسم که تمام شد سریع سوار تاکسی شدم که زودتر به خانه برسم،غذا را گرم کردم و سفره را چیدم.
همه چیز را آماده کردم تا وقتی حمید رسید زود ناهار را بخورم وبرای ساعت سه دانشگاه باشم.
حمید خیلی دیر کرده بود،تماس که گرفتم خبر داد کمی با تاخیر میرسد.
🌷ناچار تنهایی سر سفره نشستم و چند لقمه ای به زور خوردم تا زودتر راه بیفتم و به کلاسم برسم.
هنوز از درخانه بیرون نرفته بودم که حمید رسید،دست ها ولباس هایش خونی شده بود،تا حمید را با این وضع دیدم بند دلم پاره شد.
سریع گفت:نترس خانوم چیزیم نشده.
تا با چشم های خودم ندیده بودم باورم نمی شد
گفتم:
پس چرا با این وضع اومدی؟دلم هزار راه رفت
گفت:
با موتور داشتم از محل کار برمی گشتم که یه سرباز جلوی پای ما از پشت نیسان افتاد پایین.
زخمش سطحی بود ولی بنده خدا خدا خیلی ترسیده بود،من بغلش کردم آوردمش یه گوشه،کنارش موندم و بهش روحیه دادم تا آمبولانس برسه.
نفس راحتی کشیدم و گفتم:
خدا رو شکر که طوری نشده،اون سرباز چی شد؟طفلک الان حتما پدر و مادرش نگران میشن.
حمید گفت:
شکر خدا به خیر گذشت،بردنش درمانگاه که اگه نیاز شد بفرستن از دست و پاهاش عکس بگیرن.
💐گفتم:
ولی اولش بدجور ترسیدم،فکر کردم خدای ناکرده خودت با موتور زمین خوردی،ناهار آماده است من باید برم کلاس برسم.
گفت:صبرکن لباسمو عوض کنم برسومنت خانوم.
گفتم:
آخه تو که ناهار نخوردی حمید.
گفت:برگشتم می خورم چون باید بعدش هم برم دانشگاه.
زود آماده شد و راه افتادیم،سرخیابان که رسیدیم با دست یک مغازه پنچری را نشانم داد و گفت:
عزیزم به این مغازه پونصد تومن بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم،دیروز که اومدم اینجا پول خرد نداشتم حساب کنم،الان هم که بسته است،حتما یادت باشه سری بعد رد شدیم پولش رو بدیم.
🌺گفتم:
چشم می نویسم توی برگه می ذارم کنار اون چندتایی که خودت نوشتی که همه رو با هم بدیم.
همیشه روی بدهی های خردی که به کاسب ها داشت حساس بود.
روز هایی که من نبودم روی برگه های کوچک بدهی هایش را می نوشت و کنار مانیتور می چسباند که اگر عکرش به دنیا نبود من با خبر باشم و بدهی های جزئی را پرداخت کنم.
نزدیک دانشگاه بودیم که به حمید گفتم:
🌹امسال راهیان نور هستی دیگه؟بچه ها دارن هماهنگی ها رو انجام میدن،بهشون گفتم من وآقامون با هم میایم.
جواب داد:
تا ببینیم شهدا چی می خوان،چون سال قبل تنها رفتی امسال سعی می کنم جور کنم با هم بریم.
اواخر اسفند ماه 92 بود که همراه کاروان داشنگاه علوم پزشکی عازم جنوب شدیم.
حمید به عنوان مسئول اتوبوس تنها اقایی کہ همراه ما امده بود.
به خوبی احساس میکردم که حضور در این جمع برایش سخت است ولی من ازاینکه توانسته بودیم باهم به زیارت شهدا بیاییم خوشحال بودم.
🍀حوالی ساعت ده از اتوبوس پیاده شدیم.
حمید وسایلش را برداشت و به سمت اسکان برادران رفت.
من باید دانشجویانی را که دراتوبوس ما بودند اسکان میدادم.
حوالی ساعت دوازده بود که دیدم حمید دوبار تماس گرفته ولی من متوجه نشده بودم.چندباری شماره حمید راگرفتم ولی برنداشت.
نگران شده بودم،اول صبح هم که از اسکان بیرون آمدیم حمید را ندیدم.
تا اینکه ساعت یک خودش تماس گرفت وگفت:
🌸دیشب بهت زنگ زدم برنداشتی،من اومدم معراج الشهدا شب رو اینجابودم،چون میدونستم امروز برنامه شماست که بیایید معراج دیگه برنگشتم اردوگاه من اینجا منتظرشما می مونم.
وقتی رسیدیم به معراج الشهدا حمید در ورودی منتظرمابود.
یک شب نشینی باشهدا کارخودش را کرده بود مشخص بود کل شب رابیدارمانده وحسابی باشهدای گمنام خلوت کرده است.
ادامه دارد....
سلام دوستان عذر خواهی که به علت مشغله فراموش میکنیم رمان را به موقع ارسال کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
🍃🌺پنجشنبه که می شود
یاد کسانی که
هرگز تکرار نمیشوند
وهیچ حضوری
جبران نبودنشان رانمیکنند
در دلمان بیداد می کند😔
🕊🕊🕊🥀🥀🥀به یاد تمام شهدابخوانید
فاتحه وصلوات😭🕊🕊🕊🥀🥀🥀
🌺باهدیه فاتحه وصلوات
🌺روحشان راشـاد کنیم🙏
🥀🖤🥀🖤🥀😭😭
✏️ پرخاشگری کودک 3 ساله
👨🏻 🏫 اجازه ندهید فرزندتان شما را کتک بزند. اینکه فرمودید هنگام زدن دست فرزندتان را می گیرید رفتار صحیحی انجام داده اید. هنگامی که دست فرزندتان را گرفته اید با حالتی ناراحت و عصبانی به او نگاه کنید. نه اینکه پرخاشگری کنید. بلکه با نگاهتان به او بگویید کارش غلط است.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/211708
📎 #مشاوره
📎 #تربیت_فرزند
📎 #سبک_زندگی
📎 #پرخاشگری
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✏️ جلب توجه های کودک
👨🏻 🏫 بیشتر رفتارهای کودکان یادگیری شده است و علتش والدین هستند. اگر فرزندی خوب شد معلوم است والدین برای تربیت فرزندشان وقت گذاشته اند و اگر مشکل تربیتی داشت باز هم والدین مسول این نوع تربیت هستند. چرا که در سنین کودکی هیچ فردی به اندازه والدین بر روی فرزندشان موثر نیستند.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/211815
📎 #مشاوره
📎 #تربیت_فرزند
📎 #سبک_زندگی
📎 #نوجوان
#ڪانالمارابہاشتراڪبگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛