دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد
#قرار_صبحگاهی
🦋هدیه به مادر امام زمان
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
🌼 دعای عهد با #امام_زمان عج
✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
▪️شب کودکان غزه اینگونه صبح می شود
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدوبیستدوم 🌿﷽🌿 🌻اواخر اردیبهشت بود که از سوریه خبر تلخی به دست من و حمید رسی
#یادت_باشد
#قسمتصدبیستوسوم
🌿﷽🌿
🌹ماه رمضان مثل سال قبل دوره کتاب خوانی داشتیم.
از طرفی امتحانات پایان ترم من بلافاصله بعد از ماه رمضان افتاده بود، شب قبل از اولین امتحان به حمید گفتم:
«شوهر عزیزم شام امشب با تو، ببینم چی می کنی، تا شام رو حاضر کنی من چند صفحه ای در سمو مرور کنم»
💐 بعد هم گرسنه و تشنه رفتم سر درس تا غذا آماده بشود، یک ساعت گذشت، شد دو ساعت!
خبری نبود، رفتم آشپزخانه دیدم بله! سیب زمینی ها را با دقت تمام انگار خط کش گذاشته باشد خرد کرده گذاشته روی اجاق، ولی آنقدر شعله اجاق گاز را کم کرده بود که خود تابه هم داغ نشده بود چه برسد به سیب زمینی ها!
گفتم: «وای حمید، روده بزرگه روده کوچکه رو قورت داد! خب شعله اجاق رو زیاد كن».
با آرامشی مثال زدنی گفت: عزیزم هولم نکن، باید مغز پخت بشه.
برای اینکه بیشتر از این گرسنه نمانیم گفتم: حمید
جان نمی خواد، تا این جا دو ساعت زحمت کشیدی ممنون، برو بشین من خودم بقیشو درست می کنم». .
🌺با اصرار گفت: «حرفشم نزن، شام امشب با منه، تو برو سر درس و کتابت، تا یه ربع دیگه غذا رو آماده می کنم، یک ربع شد یک ساعت!
از اتاق بلند پرسیدم: «غذا چی شد مهندس؟ ضعف کردم، چشام دیگه چیزی نمی بینه که بخوام درس بخونم».
بالاخره بعد از همه این حرفها سیب زمینی ها مغز پخت شد و صدا زد: غذای سرآشپز آماده است، بیا
بخور که این غذا خوردن داره.
سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ غذایی بود که حمید به عنوان غذای مخصوص سرآشپز درست کرده بود.
وارد آشپزخانه که شدم دیدم سفره را هم چیده، هر بار سفره را می چید معمولا یک چیزی فراموش می کرد، یا آب، یا نمک، یا قاشق چنگال، بالاخره یک چیزی را از قلم می انداخت.
سفره را که خوب نگاه کردم گفتم: «حمید تو که میدونی این غذا با چی می چسبه، پس چرا خیار شور نیاوردی؟»
🌸 گفت: «آخ آخ! ببین از بس سرآشپز رو هل کردی یادم رفت، تا تو بشینی سر سفره آوردم».
زدم زیر خنده گفتم: «مرد حسابی چهار ساعته منتظر غذام، خوبه تو گارسون رستوران بشی، ساعت دوازده شب تازه غذا حاضر میشه! تو مشغول شو خودم میارم»
دستش را گذاشت روی شانه های من و نگذاشت بلند شوم، بگذریم از اینکه تا خیار شور را بیاورد و با دقت تمام خرد کند من نصف غذا را خورده بودم.
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدبیستوسوم 🌿﷽🌿 🌹ماه رمضان مثل سال قبل دوره کتاب خوانی داشتیم. از طرفی امت
#یادت_باشد
#قسمتصدوبیستچهارم
🌿﷽🌿
🌺امتحاناتم که تمام شد برای شام منزل پدرم دعوت بودیم.
موتور حمید خیلی کثیف شده بود، خانه خودمان جای کافی برای شستن موتور نداشتیم، برای اینکه موتور را داخل حیاط پدرم بشوییم زودتر راه افتادیم.
وقتی رسیدیم از سر پله شروع کرد به یا الله گفتن،
گاهی وقت ها ذکرهای متنوعی می گفت: یا علی، یا حسین، یا زهرا، یکجوری اعلام می کرد که اگر نامحرمی هست پوشش داشته باشد.
تنهایی خجالت می کشید موتور را تمیز کند، می گفت: «عزیزم تو هم بیا پیش من باش».
بین خانواده خود من هم حمید خیلی با حجب و حیا بود، با اینکه پدر من دایی حمید می شد ولی رفتارش خیلی با احترام بود.
❤️ تازه موتور را شسته بودیم که گوشی حمید زنگ خورد، باز هم فراخوان بود، جوری شده بود که وقتی اسم فراخوان را می شنیدم حالم خراب می شد و بند دلم پاره می شد.
احساس خطر را از کیلومترها دورتر احساس می کردم، حمید آماده شد و رفت. به مادرم گفتم: «این بار سوریه است، شک ندارم!».
🌷چند ساعتی گذشت، حوالی ساعت ده شب بود که برگشت، به شدت ناراحت بود و در لاک خودش رفته بود، گه گاهی با پدرم زیر گوشی حرف می زدند، جوری که من متوجه نشوم.
برایشان میوه بردم و گفتم: شما دو تا چی به هم میگین؟ میخوای بری سوریه؟
پدرم خندید و گفت: «حمید جان، دختر من زرنگ تر از این حرفاست، نمیشه ازش چیزی پنهون کرده حمید با سر حرف پدرم را تأیید کرد.
و به من گفت: «آره درست حدس زدی، اعزام سوریه داریم، همه رفقای من میخوان برن، ولی اسم من توی قرعه کشی در نیومد».
💐 با تعجب گفتم: «مگه سوریه رفتن هم قرعه کشی میخواد؟»
پدرم گفت: «چون تعداد داوطلب ها خیلی زیاده ولی ظرفیت اعزام ها محدود، برای همین قرعه کشی میکنن که هر سری به تعدادی اعزام بشن.
حمید با پدرم حرف میزد که واسطه بشود برای رفتنش،
می گفت: «الآن وقت موندن نیست، اگر بمونم تا عمر دارم شرمنده حضرت زهرا(س) میشم».
ادامه دارد....
❇️🔶نکاتی در مورد بازیهای کودکانه
🔹مهم است بدانیم حداقل زمان بازی با کودک حدود دو ساعت است.
در غیر این صورت انرژی روانی و جسمی کودک تخلیه نشده و این نیاز در وی باقی میماند.
⬅️ پس اگر والدینی کودکشان را به پارک یا محلی برای بازی و تفریح بردند، تا قبل از این زمان او را محروم نکنند.
🔹 خانه سازیها، لگوها و تمام بازیهای ساختنی، کودک را صاحب اختیار بار می آورد و به او می آموزد که باید ساخت!
🎈 ترکاندن بادکنک و بازی با گل و خمیر برای رفع خشم و عصبانیت کودک توصیه میشود.
⬅️ به کودک میفهماند که بزرگترین چیزها (مشکلات) هم به دستان تو می ترکد !
🔹 خمیربازی منعطف بودن را به طور غیرمستقیم به او می آموزد و به او می فهماند لجباز نباش و گاهی هم تو تغییر کن .
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸💚ویژه، هر کی ببینه هر چی سخنرانی دیده رو یادش میره
⏱هر کس تا دقیقه۲ ببینه دیگه نمیتونه بقیش رو نبینه
ویژه ولادت حضرت علی
💬 #تحلیل_و_تبیین | زن ایرانی؛ حفظ توامان فعالیت اجتماعی و رسالت خانوادگی
🔹 بررسی منطق اسلام در مسئله زن و تفاوت آن با اندیشه غربی در گفتوگو با خانم زهرهسادات لاجوردی
🔹 زن در نگاه اسلام میتواند در سایه همت و عمل به تکالیفش به همه فضایل انسانی دست یابد؛ برخورد اسلام با زن، متناسب با برخورد با یک موجود کامل است و تکالیف زن را بدون محدود کردن نقش اجتماعی او، در حفظ عفت و خانوادهمحوری میداند.
🔹 مواجهه با مطالبات زنان شاغلی که به مقام مادری نائل شدهاند و دهه دوم کاریِ خود را میگذرانند نشان میدهد که دغدغه غالب این زنان حول محور ترس از فرسودگی شغلی، امکان کار نیمهوقت آنها در ادارات و یا بازنشستگیهای پیش از موعد است.
🔹 در نظام غربی حقوق زن جای خود را به وظیفه داده و زن را ناچار به تأمین حداقل نیمی از معیشت خانواده کرده، درحالیکه وظایف خطیر او یعنی تربیت نسل و تمرکز بر کانون خانواده را از وی سلب کرده است.
🔍 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/55001
یاد خدا ۱۸.mp3
11.75M
مجموعه #یاد_خدا ۱۸
#آیتالله_جوادی_آملی | #استاد_شجاعی
#استاد_انصاریان
√ اگر اهل عبادت و ذکر گفتن هستیم؛
باید نتیجهی ذکر گفتنمون بعد از یه مدت تمرین،
برسه به ذکر واقعی!
در این پادکست در مورد «ذکر واقعی و حالتهای یک ذاکر واقعی» خواهید شنید.
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
فوقالعادهترین و رسانندهترین عمل برای رشد روحی ما!