eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
780 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
9.5هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ❓‌کی بچه دار بشیم بهتره؟🤔 تا ازدواج کردیم یا نه چند سال بگذره بعد؟🙄 آیا همه باید از یک قاعده برای فرزند آوری پیروی کنن؟ 🧐 ✅پاسخ ها رو از زبان بشنوید👆
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 چهارشنبه ☀️ ۱۶ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۴ جمادی‌الاولی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 6 نوامبر 2024 میلادی 📝 سخن امروز : ✳️ حاج اسماعیل دولابی (رحمه الله) : اگر پرده کنار برود و به حقایق واقف شویم، بیش از آنکه خدا را برای دعاهایی که اجابت کرده شاکر باشیم، برای دعاهایی که  اجابت نکرده شاکر می شویم. اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید هزار بار از دنیا آمدنم پشیمان شده‌ام اما از دوست داشتن تو و مُردن در راهت ... هرگز ! صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
سلام امام زمانم✋🌸 چشمانم از سر صبح قدمهای تو را می‌جويند يابن امیرالمومنین من به گوشه چشمی از جانب شما اميد بسته ام... اميد، وقتي به خاندان شما باشد... "نااميدی"، كلمه ای گنگ می‌شود 🌷اللهم عجل لوليك الفرج 🌷
1401.09.21-OstadHemati.MP3
4.61M
🔰 چگونه والدین مقتدری باشیم؟ ✅ اقتدار با پرخاش فرق می‌كند. ✅ عقده حقارت 3 عامل دارد ✅ محبوبیت كلامی و عملی، عامل سلامت اقتدار ✅ تكریم و احترام به فرزند عامل افزایش عزت نفس ✅ ناسازگاری و نا هماهنگی پدر و مادر، عامل تخریب اقتدار در خانواده 🎙 حجت الاسلام دکتر همتی 🔹جلسه هفتم 📚منبع: کانال باقیات الصالحات
1401.09.14-OstadHemati.MP3
1.47M
🔰 چگونه پدر مقتدر و محبوبی باشیم تا با فرزند خود دوست شویم؟ 🎙 حجت الاسلام دکتر همتی 🔹جلسه هفتم(۲) 📚منبع: کانال باقیات الصالحات
1401.09.07-OstadHemati.MP3
1.42M
🔰 چرا نقش اقتدار پدر در خانواده كمرنگ شده است؟ 🎙 حجت الاسلام دکتر همتی 🔹جلسه هفتم(۳) 📚 منبع: کانال باقیات الصالحات
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدوشانزده #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 ظهور ... برگشت
💙 :) 🌱 يک حقيقت ساده نفس عميقي از ميان سينه اش كنده شد ... براي لحظاتي نگاهش رو از من گرفت و دستي به محاسن نمناكش كشيد ... و صورتش رو با دستمال خشك كرد ... ـ تو اولين كسي هستي كه قبل از شناخت اسلام، ايمان آورده ... حداقل تا جايي كه الان ذهن من ياري مي كنه ... مخصوصا الان توي اين شرايط ... حرف ها و باوري رو كه تو توي اين چند ساعت با عقل و معرفت خودت بهش رسيدي ... خيلي ها بعد از سال ها بهش نميرسن ... من نه علم اون فرد رو دارم ... نه معرفت و شناختش رو ... قد علم و معرفت كوچيك خودم، شايد بتونم چيزي بگم ... اونم تا اينكه چقدر درست بگم يا نه ... مشخص بود داره خودش رو مي سنجه و حالا كه پاي چنين شخصي وسط اومده، در قابليت هاي خودش دچار ترديد شده ... بهش حق مي دادم ... اون انسان متكبر و خودبزرگ بيني نبود ... براي همين هم انتخابش كردم ... انساني كه بيش از حد به قدرت فكر و شناخت خودش اعتماد داشته باشه و خودش و فكرش رو سنجش حقيقت قرار بده ... همون اعتماد سبب نابوديش ميشه ... اما جاي اين سنجش نبود ... اگر اون جوان، واقعا آخرين امام بود ... سنجش صحيحي نبود ... و اگر نبود، من انتظار اين رو نداشتم مرتضي در اون حد باشه ... همين كه به صداقت و درستيش در اين مدت اعتماد پيدا كرده بودم، براي من كفايت مي كرد ... نشستم كنارش ... قبل از اينكه دستم رو براي هدايت بگيره ... اول من بايد بهش كمك مي كردم ... ـ آقا مرتضي ... انسان ها براساس كدهاي ذهني خودشون از حقيقت برداشت و پردازش مي كنن ... نگران نباشيد ... ديگه الان با اعتمادي كه به پيامبر پيدا كردم ... مي دونم اگه نقصي به چشم برسه ... اون نقص از اشتباه كدها و پردازش مغز و ذهن ماست ... اگه چشمان ناقص من، نقصي رو ببينه اي... در چیزي كه مي شنوم واقعا نقصي وجود داشته باشه ... اون رو ديگه به حساب اسلام نمي گذارم ... فقط بيشتر در موردش تحقيق مي كنم تا به حقيقتش برسم ... لبخند به اون چهره غم زده برگشت ... با اون چشم هاي سرخ، لبخندش حس عجيبي داشت ... بيش از اينكه برخواسته از رضايت و شادي باشه ... مملو و آكنده از درد بود ... ـ شما تا حالا قرآن رو كامل خوندي؟ ... ـ نه ... دستش رو گذاشت روي زانو و تكيه اش رو انداخت روش ... بلند شد و عباش رو روي شونه اش مرتب كرد ... ـ به اميد خدا ... تا صبحانه بخوري و استراحت كني برگشتم ... رفت سمت در ... مطمئن بودم خودش هنوز صبحانه نخورده ... اما با اين حال و روز داره به خاطر من از اونجا ميره ... نمي دونستم درونش چه تلاطمي برپاست كه چنين حال و روزي داره ... شايد براي درك اين حالت بايد مثل اون شيعه زاده مي بودم ... كسي كه از كودكي، با نام و محبت پيامبر و فرزندانش به دنيا اومده ... اون كه از در خارج شد، بدون اينكه از جام تكان بخورم، روي تخت دراز كشيدم ... شرم از حال و روز مرتضي، اشتها رو ازم گرفت ... تسبيح رو از جيبم در آوردم ... دونه هاش بدون اينكه ذكر بگم بين انگشت هام بازي بازي مي كرد ... مي رفت و برگشت ... و بالا و پايين مي شد ... كودكي شادي نداشتم اما مي تونستم حس شادي كودكانه رو درونم حس كنم ... تسبيح رو در مچم بستم و دست هام رو روي بالشت، زير سرم حائل كردم ... كدهاي انديشه ... بعد سوم ... اسلام ... ايمان ... مسئوليت ... تبعيت ... مسير ... به حدي در ميان افكارم غرق شده بودم كه اصلا نفهميدم ... كي خستگي روز و شب گذشته بر من غلبه كرد ... و كشتي افكارم در ساحل آرامش پهلو گرفت ... تنها چيزي كه تا آخرين لحظات در ميان روحم جريان داشت ... يك حقيقت و خصلت ساده وجود من بود ... چيزي به اسم سخت برام معنا نداشت ... وقتي تصميم من در جهت انجام چيزي قرار مي گرفت ... هيچ وقت آدم ترسويي نبودم ... ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدوهفده #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 يک حقيقت ساده ن
💙 :) 🌱 راز سر به مهر با چند ضربه بعدي به در، كمي هشيارتر، پهلو به پهلو شدم ... تا چشمم به ساعت ديواري افتاد يهو حواسم جمع شد و از جا پريدم ... ساعت ۲ بود و قطعا مرتضي پشت در ... با عجله بلند شدم و در رو باز كردم ... چند قدمي دور شده بود، داشت مي رفت سمت آسانسور كه دويدم توي راهرو و صداش كردم ... چشمش كه بهم افتاد خنده اش گرفت ... موي ژوليده و بي كفش ... خودمم كه حواسم جمع شد، نتونستم جلوي خنده ام رو بگيرم ... دستي لاي موهام كشيدم و رفتيم توي اتاق ... ـ نهار خوردي؟ ... مشخص بود صبحانه هم نخورده ... خنديد و هيچي نگفت ... كيفش رو گذاشت روي ميز و درش رو باز كرد ... يه كادو بود ... ـ هديه من به شما ... با لبخند گرفت سمتم ... بازش كه كردم قرآن بود ... همونطور قرآن به دست نشستم روي تخت و صفحه اول رو باز كردم ... چشمم كه به آيات سوره حمد افتاد بي اختيار خنده ام گرفت ... خنده اي به كوتاه ای یك لبخند ... اون روز توي اداره، اين آيات داشت قلبم رو از سينه ام به پرواز در مي آورد و امروز من با اختيار داشتم بهشون نگاه مي كردم ... توي همون حال، دوباره صداي در بلند شد ... اين بار دنيل بود ... چشمش به من افتاد كه قرآن به دست روي تخت نشستم، جا خورد ... اما سريع خودش رو كنترل كرد ... ـ كي برگشتي؟ ... خيلي نگرانت شده بوديم ... ـ صبح ... دوباره نگاهي به من و قرآنِ دستم انداخت ... ـ پس چرا براي صبحانه نيومدي؟ ... نگاهم برگشت روي مرتضي كه حالا داشت متعجب بهم نگاه مي كرد ... هنوز اندوه و دل گرفتگي از پشت پرده چشم هاش فرياد مي كشيد ... نگاهم برگشت روي دنيل و به كل موضوع رو عوض كردم ... ـ بريم رستوران ... شما رو كه نمي دونم ولي من الان ديگه از گرسنگي ميميرم ... ديشب هم درست و حسابي چيزي نخوردم ... دنيل از اتاق خارج شد ... و من و مرتضي تقريبا همزمان به در رسيديم ... با احترام خاصي دستش رو سمت در بالا آورد ... ـ بفرماييد ... از بزرگواري اين مرد خجالت كشيدم ... طوري با من برخورد مي كرد كه شايسته اين احترام نبودم ... رفتارش از اول محترم و با عزت بود اما حالا ... چشم در چشم مرتضي يه قدم رفتم عقب و مصمم سري تكان دادم ... ـ بعد از شما ... چند لحظه ايستاد و از در خارج شد ... موقع نهار، دنيل سر حرف رو باز كرد و موضوع ديشب رو وسط كشيد ... ـ تونستي دوستي رو كه مي گفتي پيدا كني؟ ... نگران بودم اگه پيداش نكني شب سختي بهت بگذره ... نگاه مرتضي با حالت خاصي اومد روي من ... لبخندي زدم و آبرو بالا انداختم ... ـ اتفاقا راحت همديگه رو پيدا كرديم ... و موفق شديم حرف هامون رو تمام كنيم ... مي دونستم غير از نگراني ديشب، حال متفاوت امروز من هم براش جاي سوال داشت ... براي دنيل احترام زيادي قائل بودم اما ماجراي ديشب، رازي بود در قلب من ... و اگر به كمك عميق مرتضي نياز نداشتم و چاره اي غير از گفتنش پيش روي خودم مي ديدم ... شايد تا ابد سر به مهر باقي مي موند ... ـ صحبت با اون آقا اين انگيزه رو در من ايجاد كرد از يه نگاه ديگه ... دوباره درباره اسلام تحقيق كنم ... لبخند و رضايت خاصي توي چهره دنيل شكل گرفت ... اونقدر عميق كه حس كردم تمام ناراحتي هايي كه در اون مدت مسببش بودم از وجودش پاك شد ... با محبت خاصي براي لحظات كوتاهي به من نگاه كرد و ديگه هيچي نگفت ... مرتضي هم كه فهميد قصد گفتنش رو به دنيل ندارم دوباره سرش رو پايين انداخت و مشغول شد ... حالا اون، مثل حال ديشب من داشت به سختي لقمه هاي غذا رو فرو مي داد ... ادامه دارد...
💢 بالا بردن دست‌ها در قنوت 🔹 به طور کلی اگر نمازگزار بخواهد قنوت بخواند به احتیاط واجب باید دست‌ها را بلند کند و مستحب است دست‌ها را تا مقابل صورت بلند نموده و کف دست‌ها را رو به آسمان قرار دهد و به قصد رجاء، انگشتان دست‌ها را به جز ابهام، به هم بچسباند و هر دو کف دست‌ها را پهلوی هم متصل به هم قرار دهد و نگاهش هنگام قنوت به کف دست‌هایش باشد. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای 📎 📎
♨️ زن بودن 🔰 زن بودن در اسلام هیچگاه محدودیت نبوده است. در تاریخ تشیع دو زن بهترین دفاع را از امام خود کردند که این چنین دفاعی از هزاران مرد بر نمی‌آمد: 🌻 حضرت زهرا سلام الله علیها در دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه خواند، مناظره کرد و توانست اثبات کند که امام بر حق و خلیفه بر حق امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. 🌻 حضرت زینب سلام الله علیها نیز در دفاع از امامش، با کلام نافذ خود در دو مجلس یزید و ابن زیاد آن دو را رسوا و حقانیت برادرش را اثبات کرد. 📌 اگر پای حق به میان بیاید و لازم باشد زنان وارد میدان شوند، زنان مؤمن بهترین عملکرد را خواهند داشت. 📎 📎 📎 📎
✅ بزرگ پرستاران تاریخ، شماره1️⃣ 🔸 پرستاری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله 🔶 امیرالمومنین علیه‌السلام نقل می‌فرماید: شبی تب تمام وجودم را فراگرفته و خواب را بر من حرام کرده بود. رسول خدا(ص) برای پرستاری از من تا صبح بيدار بود و شب خود را بين من و نماز تقسيم كرد؛ پس از نماز نزد من می‌آمد و جويای حال من می‌شد و از وضعيت بيماری‌ام اطلاع می‌يافت. و پيامبر(ص) تا طلوع صبح اين چنين بود و چشم بر هم نگذاشت. چون با أصحاب نماز صبح را اقامه نمود، عرض كرد: بار خدايا علىّ(ع) را شفا عنايت كرده عافيت بخش، چرا كه او از شدت تب تا صبح مرا به خود مشغول داشته است . 📚 احتجاج، طبرسی، ترجمه جعفری، دارالکتب اسلامی، ج1، ص336. 📎 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰یک وعده در خانواده باید غذا دورهم بخورید یا شام یا نهار یا صبحانه اگر میخواین بچه هاتون به جایی برسند 🎙
✅ بزرگ پرستاران تاریخ، شماره 2️⃣ 🔸 پرستاری حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در جنگ‌های صدر اسلام، حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به همراه دیگر زنان برای پرستاری از رزمندگان مجروح در میدان جنگ حاضر می‌شد. در غزوه اُحد که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به شدت مجروح گشت، این صدیقه کبری سلام‌الله‌علیها بود که برای پدر آب می‌آورد و زخم‌های رسول خدا(ص) را مداوا می‌کرد. 📚 مغازی، واقدی، نشر اعلمی، ج1، ص249. 📎 📎 📎 📎
♻️ حریّت و آزادگی حضرت زینب علیهاالسلام 🔸 حضرت زینب سلام‌الله‌علیها علی‌رغم اینکه همسرشان عبدالله بن جعفر از نظر ثروت در مدینه معروف بود و همسر پولداری داشتند، اما برای اینکه به همراه برادرشان به کربلا بروند، تمامی این تعلقات و ثروت عظیم عبدالله و زندگی راحتی که داشتند را به راحتی کنار گذاشتند و تن به مسافرت سخت و اسارت دادند. 🔶 همه این‌ امور نشان دهنده حریت و آزادگی حضرت از تعلقات روزگار بود. آن حضرت در مقابل ستمگرانی چون ابن‌زیاد و یزید با تمام وجودشان ایستادگی کردند و در بیان سخنان حقشان، از هیچکس و هیچ چیزی ابایی نداشتند. 📎 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تویی ملیکة السما_۲۰۲۴_۱۱_۰۶_۱۳_۱۳_۲۳_۲۵۸.mp3
5.2M
🎧تویی ملیکة السماء ولایت عمه ی سادات حضرت زینب کبری س بر تمامی عزیزان مبارک😍😍😍🎉🎉🎉🎉🎉
🌺خجسته میلاد بانوی بزرگ اسلام، مظهر صبر و شکیبایی، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بر امام زمان (عج)،نایب بر حقشان وتمام شیعیان جهان مبارکباد. 🌺خدا در مکتـب صبـر على پرداخـت زینـب را 🌹بـراى کربـلا بـا شیـر زهـرا ساخـت زینـب را 🌺بسان لیلـة القـدرى که مخفى ماند قـدر او 🌹کسى غیر از حسین بن على نشناخت زینب را