#پارت_پانزدهم
بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم...
منم که خونم به جوش اومده بود 😡 با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم :من برای
دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم...😒
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت :قانونه .دست من
نیست ... 🤷♂
بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر
کنم....
من دو روز بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ... چه با
گذرنامه، چه بی گذرنامه ...
از اینجا میرم ... دو روز بیشتر وقت نداری. ...
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون....
دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد📞 ...
با خنده و حالت خاصی گفت :
😁
سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی. ...
منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم :نمی دونم معنی این جمله
چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه 🙂.
تو رو خدا سر به سرم نزار. ...
😒
دوباره خندید و گفت 😁:پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ...
نیای اجازه خروج
بی اجازه خروج. ...
در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش🚶 ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم :
😄
حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟. ...
#شهید_سید_طاها_ایمانی❤️