_ #شهداییم🕊🌿 _
بہ سفارش آقا مهدے باکرے قرار شد یہ خونہ تو قم بگیریم و با همسر شهیدان حمید باکرے و همت
با هم باشیم خانوم همتو از قبل میشناختم ولے ژیلایے کہ میدیدم با اون دختر پر شر و شور سابق خیلے فرق داشت شکستہ شده بود با خانوم باکرے هم کم کم آشنا شدم سعے میکردم جلوشون طورے رفتار کنم کہ انگار منم شوهرم شهید شده فکر میکردم زندگیشون بعد رفتن آدمایے کہ دوستشون داشتن،چقده سختہ. پیش خودم میگفتم خُب اگہ واسہے منم پیش بیاد چے!؟ اگہ دیگہ مهدے رو نبینم.یہ شب گفتن"حالا ببینیم قمے ها چطور غذا درست میکنن." داشتم غذا درست میکردم کہ یہ خانومے اومد در زد و یہ چیزے بهشون گفت با خودم گفتم "خب بہ من چہ!؟"شام کہ آماده شد هیچ کدوم لب به غذا نزدن! گفتن: "اشتها نداریم!"سیم تلوزیونو هم در آورن فرداش خواهرم اومد دنبالم و گفت: "لباس بپوش بریم جایے"شکے کہ از دیشب بہ دلم افتاده بود، خواباے پریشونے کہ دیده بودم، همه داشت درست از آب در میومد.عکس مهدے و مجیدو دیدم کہ زده بودن سر خیابونشون،
آقا مهدے راه میفتہ از بانہ بره پیرانشهر کہ تو جلسہ اے شرکت کنہ طبق معمول با راننده بوده.ولے همون لحظہ کہ میخواستہ راه بیفتہ مجید میرسہ و آقا مهدے بہ راننده میگہ "دیگه نیازے بہ اومدن شما نیست، با برادرم میرم"بین راه هوا بارونی بوده و دیدشون محدود. مجبور بودن یواش یواش برن کہ میخورن بہ کمین ضدّ انقلاب. ماشینشون مورد اصابت آر پے جے قرار میگیره و مجید همونجا پشت فرمون شهید میشہ.مهدے از ماشین میپره بیرون تا از خودش دفاع کنہ.ولے تیر میخوره.صبح روز بعد پیکراشونو پیدا کرده بودن کہ با فاصله از هم افتاده بودن...(:♥️
.#شهید_مهدی_زینالدین