eitaa logo
دفترچه
105 دنبال‌کننده
196 عکس
47 ویدیو
0 فایل
اینجا دفترچه ی منه @Matinpasandideh میتوانید به صورت ناشناس وارد لینک زیر شده و نظرات خودرا ارائه دهید https://harfeto.timefriend.net/17078587448502
مشاهده در ایتا
دانلود
یک عمر فرار کردم اما ای خاک ! یک روز به آغوش تو برمی‌گردم... @daftarcheyesheer
🏴 ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد مادرم نذر تو را هر وقت “هم زد” گریه کرد😭 @daftarcheyesheer
گریه‌ها می‌کنم به حال خودم وسط روضه‌ات امام حسین(ع)...
روضه اینجاست مردم دنیا !
خسته ام خسته تر از برگی که... بین افتادن و ماندن ، مانده ! باد پاییزی سرد و خشنی به تنش افتاده جنگ رو در رویی ست... یک نگاهش به زمین یک نگاهش به درخت برگ دیگر به تنش نیست رمق اهل دل کندن نیست ، باد سرسخت تر از قبل شده ! کاش آغوش زمین مثل این شاخه خشک جان پناهش باشد تکیه گاهش باشد... راستی ای مردم درد دارد به زمین افتادن؟؟
بسم الله... پر از صلابت و ایمان، پر از حماسه و شور به شام شب‌زدگان خیمه زد سپیدی نور زنی به قامت حیدر،لبالب از کوثر و خطبه خطبه فدک در کلام او مستور که گفته بند اسارت به دستهایش بود؟ که در تصرف تدبیر اوست کل امور سخن که نه فوران علوم عالیه بود به «انتم الطلقا»یش شکست جام غرور عقیله بود و در این راه جز جمیل ندید که در تلاطم تاریخ کلنا مامور... @daftarcheyesheer
وقتی دلت بدجور تنگ است حتی خیالش هم قشنگ است با دوستان پای پیاده با چادری خاکی و ساده با کوله ای پُر از تمنا شرمنده از دیرآمدن ها از های و هوی شهر بیزار از روزهای سخت تکرار از هرچه غیر از او بریدن تا بی‌کران او رسیدن گرچه قفس اینجا زیاد است باید به آن وادی پریدن ای کاش می‌شد لحظه ای را از زمزم عشقش چشیدن با چشمهای غرق ظلمت کی میتوانی نور دیدن؟ [] هرچند در عمق گناهیم ما را بخر ما رو سیاهیم... @daftarcheyesheer
مثلاً تو قبول کردی... @daftarcheyesheer
اولین بار که پرواز کردم را خوب یادم هست صدایم زدی... بال درآوردم ، آسمان را سِیر می‌کردم ، ابرها را دو تا یکی می‌پریدم، انتهای آخرین ابر به رنگین کمان رسیدم. گفتی کاش رنگ چشمهای خودت را میدیدی! رنگین کمانی اند! خندیدم... مثل همیشه موقع خندیدن چشم‌هایم بسته شده بود. گفتی با چشم باز بخند ! چشمهایم را باز کردم ، اما رنگین کمان نبود... تو نبودی... صدایت نبود... من بودم و سکوت مبهم یک جاده‌ی مه گرفته‌ای که مرا سخت در آغوش گرفته بود... گم کردمت... حالا سالهاست منتظر آشتی آفتاب و بارانم، شاید با رنگین کمان بعدی برگردی! @daftarcheyesheer
صدای گریه‌ی نوزاد خویش را که شنید میان زمزمه‌ها لحظه‌ای دلش لرزید و ربنای پدر رنگ استجابت داشت که قطره قطره تمنا ز چشمهاش چکید پدر چه خوش طلبید از خدا که فرزندش در آسمان فقاهت ستاره شد تابید محدثی که از او فیض‌ها رسید به ما و مخبری که خبرهاش کو‌به‌کو پیچید چه چشمه‌ها که روان شد توسط قلمش چه نورها که بحارش به شیعیان بخشید [] خدا کند دلمان وقف راه دین باشد شبیه حضرت علامه، مثل شیخ مفید... (به مناسبت سی‌ام مرداد ماه روز بزرگداشت علامه مجلسی) @daftarcheyesheer
جهان این مست لامذهب،جهان این پیر لاکردار... @daftarcheyesheer
با تمام وجود چنگ می‌زدم فایده نداشت، کم‌کم صدای خرد شدن استخوان های لباس را شنیدم، انگار می‌گفت دست از سرم بدار ! اما مگر خاطره هایش دست از سرم برمی‌داشت! گفته بود اگر نباشم چکارمیکنی؟ گفتم دنبالت می‌گردم گفت اگر خسته شدی؟ گفتم من و خستگی؟! اما چرا دروغ؟ خسته شده بودم... خیلی زودتر از چیزی که فکرش را می‌کردم، شاید هم نمی‌خواستم واقعیت را بپذیرم بیشتر چنگ زدم، مچ دستم درد گرفت، چقدر این لکه های روغن سمج و بد قلق‌اند! درست مثل تو چرا تمام نمی‌شوی؟ ببین تسلیم شده‌ام... @daftarcheyesheer