_مادر!
در رو باز کن
پیرزن از لای در سرش رو بیرون آورد...
پسرش طوری لبخند زد انگار نه انگار هفت ساله مادرش منتظرشه...
مادر سریع گوشی رو برداشت...
_حمیده، بیا حمیدم اومده...
_مادر چی می گی؟ یازهرا
در با لگد باز شد...
پیرزن در حالیکه عکس پسر شهیدش روی سینه اش بود رفته بود...
#گهر
#داستانک
پنجاه و پنج کلمه
https://eitaa.com/daftaresher110