eitaa logo
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
145 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
25 فایل
همه نیازمند آنیم که ناطق شدن را تمرین کنیم و گرنه در همان بخش اول باقی می‌مانیم. ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/Saeedtotonkar
مشاهده در ایتا
دانلود
تبیین سوپرمارکتی
زیر آتش دشمن، در خط مقدم، مهم‌ترین مسئله اعتماد جانانه به فرمانده میدان است. هر چه باعث شود فشردگی صفوف رزمندگان از درون و پنهانی‌های قلب یا بیرون و آشکاری‌های موقعیت، سست‌تر گردد، باعث تقویت دشمن و بالا رفتن ضریب جرأت و جسارت و جنایت او خواهد شد. امیدوار کردن دشمن به هر نحوی از بزرگ‌ترین گناهان کبیره است. زیرا مبدأ هر شر و خیانتی خواهد بود. برای امتی که بر اثر کثرت دشمنانش دائما در جهاد به سر می‌برد و تمام زندگی‌اش را در خط مقدم می‌گذراند، دانستن این نکته از مهم‌ترین امور است. ما انتخاب نکرده‌ایم که در نقطه تماس با دشمن باشیم. ما تنها حق را پذیرفتیم و بر آن اصرار کردیم. باطل خود را از چند جهت به ما رساند. از درون به ما نزدیک شد و جهاد اکبر بر پا شد. از بیرون به ما نزدیک شد و جهاد اصغر بر پا شد و در میان ما رخنه کرد و جهاد کبیر بر پا شد. زندگی روزمره ما بودن در تب و تاب عملیات‌های پی در پی دشمنان در جنگ ترکیبی است. ما اینگونه متولد می‌شویم. اینگونه رشد می‌کنیم و اینگونه می‌میریم. ما شهید به دنیا می‌آییم. شهید می‌مانیم و شهید می‌رویم. این زیست عادی مؤمنان است. جهاد نه بخشی از زندگی ما و لایه‌ای از آن که تمام آن است. تمام زندگی ما. می‌توانی آثار ظلم دشمن را هر آن و هر نفس شهادت دهی. دشمنی که هیچ گاه رهایمان نمی‌کند. دشمنی که نه رحمی دارد، نه مروتی. نه حقیقتی و نه انسانیتی. دشمنی که زشتی‌هایش را به جان زندگی ما می‌اندازد و بزم و رزم ما را به خاک و خون می‌کشد. این جهاد مدام از ما ملتی قوی ساخته. معنی مقدر مظلوم همین است. ما با درد ساخته می‌شویم و زندگی در ما با قوت و قدرت و اقتدار می‌جوشد. هر چند به زیبایی و خوش‌تراشی فانتزی‌های فیلم‌های سفارشی رؤیای آمریکایی هالیوودی نیست اما واقعی است. اصل است. ساختگی نیست. طبیعی است. قهرمانانه است. پر از معناست. هر لحظه‌اش قابل حساب کردن است. بر اثر فشار، جای عاطل و باطل ندارد. جای خالی و فضای فراغت ندارد. همه‌اش زندگی است. همه‌اش بالندگی است. همه‌اش جوش و خروش و تابندگی است. اینها آسان به ما نرسیده. پدران ما خیلی زحمت کشیده‌اند تا ما به نقطه جهاد برسیم. خیلی‌ها ما را شماتت می‌کنند. هر کس ملت ایران را شماتت کند گرفتار خواهد شد. بی‌تردید پشیمان خواهد شد. زیرا مردم ایران، همه مردم ایران، جز اندک‌شماری که در آمار به حساب نمی‌آید، زخم‌خورده ظلم دشمنند. هر یک به نحوی مجروح و آسیب‌دیده و خسارت‌کشیده‌اند. هر کدام به گونه‌ای ضربه دشمن را تحمل کرده‌اند. کدام ملت چنین بوده؟! ما ده‌ها سال است برای اینکه خودمان باشیم شکنجه می‌شویم. ده‌ها سال محاصره و ستم. ده‌ها سال جنایت و تجاوز. ده‌ها سال تحقیر و توهین. ده‌ها سال تحریم و تحریف. ده‌ها سال تهدید و تخریب. ملتی که بر اثر ظلم بی‌حساب دشمنانش چهره‌ای خشن پیدا کرده، در حالی که می‌توانست باغ سبز زیست انسان در جهان باشد. چون این مردم بر روی گنجی از ادب و معرفت ایستاده‌اند و قد کشیده‌اند. ریشه‌های آنان در نور است. این مردم از آسمان روییده‌اند و در زمین شاخه دوانده‌اند. این ملت هزاران هزار قله دارند. اینجا فلات ایران است. نه سرزمین پست فلان و بهمان. مانند مولایمان علی ابن ابی‌طالب که آسمانی بود و قدر دانسته نشد، ملت شیعیان علی نیز ناشناخته باقی مانده. علی را هم تنها با اخم و شمشیرش می‌شناسند. اما مهر و علمش را کمتر. نور و لطفش را کمتر. امام ما مظلوم مقتدر است. ما شیعیان نیز از پدر آسمانی‌مان ارث برده‌ایم این صفت زیبا را. ای کاش فرصت تیمار تک تک فرزندان علی را داشتم. کاش این یتیمان رنج‌دیده و درد کشیده را مرهمی بودم. کاش فدای آنان می‌شدم.کاش آنقدر شایسته بودم که بر سیم‌های خاردار زمین ظلم دشمن می‌خوابیدم و برای مردمم تکه تکه می‌شدم. برای مردمی که هر روز برای حقیقت تکه تکه می‌شوند.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
زیر آتش دشمن، در خط مقدم، مهم‌ترین مسئله اعتماد جانانه به فرمانده میدان است. هر چه باعث شود فشردگی ص
داشته‌ها و یافته‌های باطنی و ظاهری ملت ایران مورد حقد و کینه برخی از منکران و منافقان است. نباید ما مورد حسادت باشیم. ما هزینه آن را پرداخته‌ایم. هیچ فرصتی رایگان به ما نرسیده. ما با تمام وجودمان با تمام زشتی‌ها جنگیده‌ایم. ما لحظه‌هایمان، سال شده و سال‌هایمان قرن و قرن‌هایمان بی‌کرانه زمان تا به اینجا رسیده‌ایم. ما هر قدم را در حالی برداشته‌ایم که کوه‌های بزرگ بر دوشمان سنگینی می‌کرد و باتلاق‌های عمیق ما را فرومی‌بلعید. ما آسان قد نکشیده‌ایم. هیچ کس حق ندارد خود را با ما مقایسه کند. من این را نمی‌پذیرم. ملت ما امت خواهد شد. امت ما جهانی خواهد شد. ما همان امت میانه‌ایم که دامن خود را گسترده‌ایم. از تجاوز رها شده‌ایم و عزیز صحن و سرای خویش هستیم. بناست از دامنه زیست مؤمنانه ما محبت جاری شود و جهان را از شهوت و غضب آزاد کند. دور نیست. دور مباد.
وضعیت را می‌توانی به چهار شکل توصیف کنی. یک از دید نفس مطمئنه. دو:‌ از دید نفس مثبت‌اندیش لوامه. سه:‌ از دید نفس منفی‌نگر اماره. چهار: نفس شرور شیطانی. بسته به اینکه در وجودت کدام یک از این چهار عنصر حاکمیت بیشتری داشته باشند، فهم تو از واقعیت متفاوت خواهد بود. برخی از این‌ها میراثی است که از گذشته برای ما باقی مانده. مثلا کسی که پدرانش پشت در پشت ریاضت کشیده‌اند تا خود را از هر نوع تجاوز و ستم پاک کنند، فرزندان سرمایه‌دارتری از دیگران دارند. اصالت جماعتی که پاکیزه زیسته‌اند از آنان که ناپاک زیسته‌اند بیشتر است. انسان اصلی‌ترین سرمایه جامعه است. انسان‌های اصیل معادن ثروت اجتماعی جوامع هستند. گاهی صدها و هزاران سال طول می‌کشد تا یک نسل از پله‌های شرافت بالا روند و آماده پذیرش نقشی برتر باشند. پیشرو باشند. پیشوا باشند. امام باشند. گاهی در کنار ریاضت‌های شرعی، ستم‌هایی که دیگران روا می‌دارند نیز در پاک‌سازی افراد مؤثر است. گاهی مصیبت‌های دنیوی نیز سهمی بر آن می‌افزاید. اساسا مصیبت و صبر بر مصیبت کمک می‌کند آدم‌ها ناب‌تر شوند. اصیل‌تر شوند. خالص‌تر شوند. صلوات و رحمت و مغفرت خداوند در نتیجه صبر بر اینان نازل می‌شود و این امری وجودی است. باعث ارتقاء وجودی می‌شود. داشته‌های انسان در هفت آسمان گسترده است. هر چه نسبت سرمایه ما در آسمان‌های بالاتر بیشتر باشد، کمال وجودی ما و صفای وجودی ما و خلوص وجودی ما بیشتر است. هر چه به آن وجود مطلق نزدیک‌تر باشیم، شدت وجودی ما بیشتر خواهد بود. انسان لاجرم در زمین زاده شده. از ماده رها نیست. سهمی نیز از آسمان دارد. هر چه بر آن بیافزاید بودتر می‌شود. موجودتر می‌شود. صبر بر مصیبت و صلات برای تقرب به وجود مطلق سهم وجودی او را ارتقاء‌ می‌دهد. یافته‌هایش که بر داشته‌هایش سنگینی کرد، برگزیده می‌شود و گسترده می‌شود و آگاه می‌شود به آسمان. نزدیک می‌شود به خدا. بخشی از بودن، حاصل درد و رنج و زحمت خود ماست. صبری که بر پاک ماندن و ناپاک نشدن می‌کنیم. صبری که برای ماندن و درست ماندن می‌کنیم. صبری که برای بهتر شدن زندگی دیگران می‌کنیم. صبری که برای جمع شدن،‌ جامعه شدن می‌کنیم. صبری که برای تقرب دیگران می‌کنیم. وقتی من فردی را بزرگ می‌کنیم تا من اجتماعی شود. تا من جامعه‌ای شود. تا من ولایی شود. تا روح بزرگ بر آن بدنه بزرگ نازل شود.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
وضعیت را می‌توانی به چهار شکل توصیف کنی. یک از دید نفس مطمئنه. دو:‌ از دید نفس مثبت‌اندیش لوامه. سه:
آدم‌های ضعیف،‌ آنها که بودنشان حقیر و فقیر و ناچیز است، آنان که هویت خویش را نمی‌یابند،‌ آنان که اختلالات هویتی دارند، آنان که به خودآگاهی و خودسازی کافی اقدام نکرده‌اند، دائم دچار ستیزه‌گری با خودی‌های ناشناخته خویش هستند. صبح تا شب می‌توانی در فضای واقعی و مجازی این آدم‌های ضعیف را ببینی که قیافه آدم حسابی را هم گاهی گرفته‌اند و تیپ زده‌اند و گاه زیبا و برازنده جلوه می‌کنند. چه در صورت، چه در کلام و گفتار و چه در ادا و رفتار. بلکه دغدغه آنان به حفظ این ظواهر بیشتر است. به واسطه فقر شدیدی که در پنهانی‌ها دارند. آدم‌های ضعیف برخی محصول کوتاهی‌های خود هستند و برخی محصول بسترهای ضعیفشان. این دومی نامش مستضعف است. اما ضعیف خود را مستضعف جا می‌زند و مثل زالو جامعه را می‌مکد. لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا ۗ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ ﴿٢٧٣﴾ وظیفه همه مردم آن است که با استضعاف مبارزه کنند. اما جماعتی که ضعیف هستند توصیف دیگری دارند. وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَىٰ مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّهْهُ لَا يَأْتِ بِخَيْرٍ ۖ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ ۙ وَهُوَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ آدم‌های ضعیف جامعه را به ضعف می‌کشند. تمام آنچه را که برای مستضعفان در نظر گرفته شده خرج ضعف خویش می‌کنند. خصوصیت آنان استکبار است. استکبار یکی از عوارض ضعف است. آدم‌هایی که درونشان تاریک است و از تاریکی می‌نوشند و جز تاریکی از آنان نمی‌روید.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
آدم‌های ضعیف،‌ آنها که بودنشان حقیر و فقیر و ناچیز است، آنان که هویت خویش را نمی‌یابند،‌ آنان که اخت
آدم‌های ضعیف مانند رباخواران می‌مانند. کار نمی‌کنند. هیچ کار سازنده‌ای برای خود و جامعه ندارند، اما از جامعه ارتزاق می‌کنند. دائم حیله‌ای بر پا می‌کنند و از سهم مستضعفان می‌دزدند و خود را گنده می‌کنند. بزرگی نمی‌دانند گنده می‌شوند. ظاهرشان شبیه دیگران و گاه حتی بهتر از دیگران است. گاه بهتر از مستضعفان، اما باطنشان خام و پوچ و متعفن. دهان که باز می‌کنند نماینده نفس شیطان شریرند و چون عمل می‌کنند بر راه و روش نفس اماره قدم برمی‌دارند. بر نفس مطمئنه می‌تازند و نفس لوامه را تحقیر می‌کنند. بر خلاف تصور خیلی‌ها سهم زیادی از استضعاف را ضعیف‌ها رقم می‌زنند. اصلا ضعیف‌ها مستکبرین را بالا می‌کشند. یکی از خودشان را. یکی که بیشتر از بقیه جاه‌طلب باشد. کسی که بتوانند از او برای رسیدن به هدفشان استفاده کنند. قدرت گرفتن ضعیف‌ها در برابر قوی‌ها، آنان را توسعه می‌دهد. کارشناسی می‌گفت هشتاد درصد مردم تنبل هستند. (کارشناسی بود از کشوری دیگر. اما برای من فرقی ندارد که از کجا بوده باشد. لب کلام من چیز دیگری است. تنها به این خاطر گفتم خارجی است که ذهن ضعیف بعضی‌ها باز هم علیه مستضعفین نشورد. و خود را لحظه‌ای آزاد کند و حرف را بفهمد. کاری که آدم‌های ضعیف به سختی انجام می‌دهند و به شدت میل دارند به بت‌شدگی و بت‌پرستی و جمود و ارتجاع. حتی شده در لباسی نو.) جامعه‌ای که حداکثرش ضعیف باشند. یعنی تنبل باشند آنگاه قوی‌ها در آنجا هیچ کاره‌اند. در خبرها دیدم که حدود 25 درصد از جوانان بین 15 سال تا 24 سال نه درس می‌خوانند و نه کار می‌کنند. در سایه تربیت غربی مقدار قابل توجهی بیکار بی‌عار تنبل و انگل تربیت کرده‌ایم. تربیت که نه،‌بی‌تربیت کرده‌ایم. تربیت‌زدایی کرده‌ایم. اینها جامعه را در برابر ناجامعه قرار می‌دهند و شکاف درونی را تقویت می‌کنند. ناجامعه دائم بر جامعه فشار می‌آورد. ضعیف است اما کثیر. جامعه قوی اما کم است. آدم تنبل ضعیف حال جامعه شدن ندارد. نمی‌پذیرد هزینه جامعه شدن را . آدمی که نشسته تا تأمین شود. ما حتی امکان تأمین اجتماعی بازنشستگان خود را نیز به درستی نداریم. چطور می‌خواهیم جوانانی را تأمین کنیم که هیچ ارزش افزوده‌ای ندارند. هیچ آورده‌ای ندارند. ضعیف‌های حقیری که همیشه از سیستم سواری می‌گیرند و سیستم معیوب به آنان خدمت می‌رساند. این به جز جوانانی است که برای ناجامعه شدن درس خوانده‌اند و برای ناجامعه شدن کار می‌کنند.
امیرالمؤمنین امام_علی علیه‌السلام: برترين ادب، آن است كه انسان در حد خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود. شرح غررالحکم، ح۳۲۴۱
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
امیرالمؤمنین امام_علی علیه‌السلام: برترين ادب، آن است كه انسان در حد خود بايستد و از اندازه خويش فر
دانستن از نشانه‌های است و ادب داشتن از علامات قدرت و حفظ کردن آن علامت اقتدار است. ادب حفظ ظرف عمل صالح است برای جریان باور صادق. جامعه هر چقدر ضعیف‌تر، ادب در آن کمتر. ادب پیش از این نوعی تعبد جامد نسبت به برخی قلمداد می‌شد. این نوع ادب، ضعیف و‌ مورد نفرت نفس خودساخته است. هر چند تا جایی از مسیر کودک ناچار است چنین ادب کند، بلکه فضیلت است برای او؛ اما نباید روند رسوب و بت‌سازی شکل بگیرد و حرکت عقلی و وجدانی و خودآگاهانه و اندیشمندانه انسان نسبت به جهان و آنچه در پیرامون اوست کور شود. مقدمه ادب التفات و توجه و آگاهی و شناخت است. آگاهی از خوشتن و آگاهی از نسبت خود با بودها و پدیده‌ها. ادب رمز نیکو زیستن است.
آنها که شهید می‌میرند، شهید زندگی می‌کنند؛ بعضی لحظه‌ای، برخی ساعتی، برخی هفته‌ای و ماهی و سالی و برخی نیز عمری شهید زندگی می‌کنند. دوست داشتم درک می‌کردم نگاه آنان را وقتی شهیدانه به ما نگاه می‌کنند. مانند آسمان که از پنجره خانه را مرور می‌کند و هیچ گاه در بند این تنگنای کهنه نیست. اما به رویمان نمی‌آورد که چقدر نگاهمان را فروکاسته‌ایم به روی زندگی. پدربزرگم همیشه از قناعت می‌گفت؛ اما راستش کلمات بسته به کاربستی که دارند، معانی مختلف پیدا می‌کنند. حقا و انصافا شهیدان هیچ قانع نیستند و من بسیار قانعم. به چه؟! به متاع قلیل دنیا. من که نشده‌ام دقیق شهادت بدهم اما آن حالت من در میان جمع و دلم جای دیگرست را می‌توانی در شهداء ببینی. در نگاهشان. خیلی عجیب است نگاهشان. مثل من حرص نمی‌خورند. رنج می‌کشند اما مثل من نه. زبانی می‌گویم خوش به حالشان. اما نمی‌دانم در عمل اگر موقعیت زیست شهیدانه پیدا کنم آیا تا چقدر با مسئله کنار خواهم آمد. صادقانه بگویم، به احتمال بسیار زیاد فرصت زندگی جانانه شهیدانه فراهم شده اما من آن را نپذیرفته‌ام. یعنی برای همه فراهم است. همه. اساسا بنا بر همین بوده. طبیعی زندگی همین است. شهیدانه زندگی کردن. اما فقط بعضی‌ها حاضر می‌شوند آسمانی زندگی کنند. بقیه به زمین تکیه می‌کنند. این آقا سید حسن نصرالله، جزو آنهایی است که اگر نگویم تمام عمرش، با قطعیت می‌توانم بگویم ده‌ها سال از عمرش را شهید زندگی کرده است. شهداء به میزان سیر شهیدانه‌شان در زندگی شهیدتر می‌شوند. به نظرم می‌رسد این مرد خیلی شهید بود. خیلی. از بغض شیطان می‌شد فهمید چه شهید بزرگی را نشانه رفته. شیطان اشتباه نمی‌کند. بیش از هشتاد تن بمب و باروت و سرآخر ترور شیمیایی. او خیلی شهید بزرگی است. خیلی بزرگ. من نمی‌خواهم در استفاده کلمات اسراف کنم؛ اما اجازه بدهید این یادآوری را نیز اضافه کنم. ملت ایران دارد شهید زندگی می‌کند. حزب الله دارد شهید زندگی می‌کند. محور مقاومت دارد شهید زندگی می‌کند. این هم بماند به یادگار... می‌دانم انتقادهایی به این حرف هست. ناشنیده می‌پذیرم. اما حرفم همان است. إن شاء الله زمان نشان خواهد داد. این ملت در حال خالص شدن است، هر چند کف روی آب چیز دیگری نشان می‌دهد.
خیابان شلوغ شد، نگاهم را گم کردم. کورمال کورمال دنبالش گشتم. یک دفعه دیدم افتاده روی زیباترین گره دنیا. جایی که یک چشمه دارد از دریا جدا می‌شود. پیاده‌رو اول صبح خیلی زیباست. من که هر روز جان می‌گیرم از این تلاطم جانانه. اگر بگویند پنج تا از زیباترین داشته‌ها و خواسته‌هایت بگو، بی‌تردید یکی از آنها دستان پدرم است. دستانم ماهی کوچکی بود در تنگ مشت دستانش. گرم و نرم و امن و راحت. پدربزرگم فرمود توکل یعنی حال آن بچه که دستش را به پدرش می‌دهد و از غم دنیا آزاد می‌شود. می‌داند که همه چیز درست است. تا وقتی که پدر عهده‌دار من است. وقتی این روایت زیبا را برایم نقاشی می‌کرد، من درست کنار پدرم بودم. در صبح زمستانی که دستم را گرفته بود و هر چه آرام‌تر می‌رفت، من باز هم باید هروله می‌کردم تا پا به پایش بروم. یک فرق پدرها و مادرها همین جاست. مادرها بلدند چطور آرام آرام آرام بروند که بچه مجبور نباشد بدود. همانطور که شیره جانش جوهر تمام غذاهای سخت و غلیظی بود که به عشق سیر کردن ما میل می‌کرد. مثل آرامشش موقع خواباندن و لالایی‌هایش. مثل آرامشش موقع کار کردن در خانه که انگار نه قطعا روح خانه است و خانه به او زنده است. اما نه رنگی دارد، نه صدایی. نه ادعایی. اما خانه به او زنده است. مادرها بیشتر از پدرها بلدند خانه را روحانی کنند. از بس لطیف آفریده شده‌اند. ذاتا انگار به خدا نزدیک‌ترند. خداگونه‌ترند. بیهوده نیست که اگر صدایت کرد باید نمازت را بشکنی و بدوی. الکی نیست که سه بار فرمود مادر و بعد پدر. آنها بلدند زندگی را لقمه کنند به اندازه قوه هضم کودکانشان، حتی همسرشان. اندازه گنجایش خانه. انها خانواده را به دنیا می‌اورند بزرگ می‌کنند. نگاهم گیر کرده بود در زلال زیبای پر تکرار دست مادران و پدرانی که دستان دخترکان و پسرکان مدرسه‌ای را گرفته بودند و مثل این بود که دارند آنان را پر می‌کنند از زندگی تا کم نیاورند در این چند ساعت دور از خانه. دست‌های مهربان و پاسبانی که دست‌های کوچک آینده را در آغوش گرفته، مثل پروانه‌ای که نباید بال‌هایش برنجد از زور تو تا پروازش نلنگد. مادرها خووب بلدند چطور زندگی را بجوند و به خورد بچه بدهند. اصلا خدا آنها را آفریده تا بر تخت روحانیت خانه بنشینند و امانت‌های آسمان را بریزند در کام خانواده. اگر آن آغوش پایانی و بوسه آنچنانی وداع نباشد که بچه از تشنگی می‌میرد تا برگردد. آتش غربت خیابان، بچه را خشک می‌کند. کدر می‌کند. تند و ترش می‌کند. مادر و بعد از او پدر این خانه را کیفی نگه می‌دارند تا فضای کمی خیابان بچه را خشک نکند. این دریاهای عظیم، سرمایه‌های پنهان جامعه هستند. مادرها اولین و بزرگ‌ترین آموزگاران ما هستند. درسی که آنها می‌دهند تکرار ندارد. نظیر ندارد. جبران ندارد. مانند شیر مادر که شبیه هیچ غذای دیگری نیست. مانند خنده‌هایش، مانند نوازش‌هایش، مانند قربان صدقه رفتن‌هایش. ما به مادرها نیاز داریم. یه هر قیمتی نیاز داریم. یکی از آن به هر قیمت‌های واقعی اینجاست. چون نمی‌شود مادر را خرید یا مادرانه را. پدر را یا پدرانه را. خواهر و خواهرانه را هم. برادر و برادرانه را هم. خانواده را هم. البته این روزها خانه را هم. دست مادر رود شیر و عسل بهشت است. به خدا راست می‌گویم. لطفا دست کم نگیرید این گفته‌ام را. بروید ببینید. هر جا که این قطعه از بهشت گم شده یا کم شده، کار اهالی آنجا زار است. من چکار کنم قابل توصیف نیست. فقط باید بروی دستش را بگیری و بگویی فشارش دهد. مادرم که فدایش شوم این روزها دست‌های قشنگش کم جان است. زور ندارد. من غمگینم. خیلی غمگینم. مصیبت‌زده‌ای هستم که چاره ندارد. از خدا خواسته‌ام جانم را تصدق کند برای شفایش. اگر بپذیرد راضیم. قربانی هم نذر کرده‌ام؛ اما شیرین‌تر آن است که فدای دریایی شوی که عمری از آن جاری بودی. حق مطلب وقتی ادا می‌شود که قربانش شوی. هر چه خاطراتم را ورق می‌زنم. جان افشانی اوست در زندگی‌ام. خدایا مادرها را و مادرانه‌ها را از ما نگیر. ما آنها را ندیدیم چون مانند نور روشن بودند و پنهان. بدون هبچ ادعایی. مانند نفس بودند نرم و سبز. مانند آب بودند روان خنک. ما آنها را ندیدیم. ناشکری کردیم و حالا داریم از دستشان می‌دهیم. عاق شدیم. خدایا مادرانه‌هایمان رنجور است. به دادمان برس...
من و چشمه صبح‌ها یک جایی به هم می‌رسیم. او می‌رود، من می‌آیم. او خیلی کدر و گرفته است. به من قصه دیشببش را می‌گوید. من صاف و زلال. غروب که برمی‌گردم همداستان چشمه‌ام. چاره‌ای نیست باید جاری شد...
چپ‌ها جامعه را خشک می‌کنند، خرد می‌کنند، خمیر می‌کنند، ورز می‌دهند و می‌دهند دست راست‌ها تا هر طور دلشان خواست به آن شکل بدهند و برای خودشان بسازندش. این گردش کار مکرر و‌مرتب انان است. ما زمانی متوجه این فریب می‌شویم که وضعمان از پبنوکیو هم بدتر است.