eitaa logo
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
145 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
25 فایل
همه نیازمند آنیم که ناطق شدن را تمرین کنیم و گرنه در همان بخش اول باقی می‌مانیم. ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/Saeedtotonkar
مشاهده در ایتا
دانلود
تمسخر سلاح دشمن است برای ارعاب مؤمنین. حقیقتی در پس آن نیست که مایه شرم دوستان شود. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ تلاش دشمن برای ترویج خودملامت‌گری به نحوه‌های مختلف دنبال می‌شود. از جمله تحلیل‌هایی از منظر دیگری و ارائه دیدگاه بیگانه و زیر سؤال بردن منظر خودمانی و استهزاء رویکرد درونی و دوستانه. دفتر تمرین
باید عادت کنیم به زندگی در خط پر سر و صدا و اتفاق خط مقدم. شگفتانه‌ها و آشوب‌ها و تلاطم‌ها و طوفان‌ها پس زمینه زیست روزمره ماست. باید آن را بپذیریم و عادی زندگی کنیم. راه بلعیدن بحران باور واقعیت و تعامل با آن است. انکار واقعیت باعث خواهد شد بحران‌ها ما را از خود بی خود کنند و قدرت و فرصت تصمیم را از ما بربایند. زندگی در میدان تقدیرات خودش را دارد. برخی عافیت‌طلبند و چون از گستردگی میدان راه فراری نمی‌یابند و شجاعت رویارویی نیز ندارند، آن را انکار می‌کنند. انکار جایگاه ایران ممکن نیست. تخریب و تحریف ایران مسیر ناجوانمردانه عافیت‌طلبان برای جبران ضعف بنیادین آنان است. دفتر تمرین
دیواری فروریخت. خوب یا بد، مفهوم دو سوی خود را تغییر خواهد داد. هیچ کس در همسایگی این دیوار بی‌بهره نخواهد بود. وحشت اسرائیل بی‌دلیل نیست. بمباران‌ها ویرانه‌ها را در همسایگی او توسعه خواهد داد. نجاتی در این رویکرد نیست. مسئله تنها زمان است. کدام طرف دیوار زمان بیشتری دارد تا در کنار ویرانه‌ها زنده بماند؟! دفتر تمرین
هدایت شده از أخٌ‌في‌الله
اسقاطیل از نمـــــای نزدیک از منابع و اخبـار اسقاطیل تلگرام | بله | ایتا | سروش پلاس | توییتر
نگرانی اصلی برای ماه های آینده، نه موفقیت ترکیه و نه شکست حزب الله است، بلکه است و آنچه این هرج و مرج را ممکن می‌کند، بحران شناختی است که فضای مجازی ایجاد کرده! آموزش سیاست در فکر عمومی ایران چنان فانتزی است که مردم ایران همسایه خود را سویس و آلمان و دانمارک می پندارند! یک قرن است که کسی واقعی را اصلا نشنیده. ما در این چند ماه باید برای روایت ایران کنیم. مخصوصا در سرزمینهای مرزی که برخی از آنها خیال میکنند گزینه تجزیه شدن از ایران راه حل دم دستی برای مشکلات معیشتی و اجتماعی است! 🆔 @social_theory
4_6003340754741624944.mp3
1.11M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃 ‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 گلبانگ اذان اجرایی قدیمی و کمیاب با صدای زنده یاد استاد موذن زاده اردبیلی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اذان به افق تهران 🕌
تلاش برای تکثر در جامعه ایرانی از سوی غرب‌زدگان، مایه رشد ما نشده، بلکه باعث تفرقه شده تا ایران غیر قابل حکومت و ناگزیر به استبداد باشد. بسیار مهم است که در کدام نقطه ایستاده باشی و شعار دهی. گاهی حرف‌های درست، معانی غلط را در وضع نامناسب تولید می‌کنند. این بزرگ‌ترین هدف دشمن است. ایران باید غیر قابل حکومت باشد. یعنی کشوری که تمام شخصیتش تخلیه می‌شود و سرزمینی بدوی است که تن به هر وضعی که از بیرون به آن تحمیل بشود می‌دهد. تبدیل جمهوری اسلامی ایران به حکومتی بدون مردم و تبدیل مردم ایران به مردمی بدون حکومت و تبدیل سرزمین ایران به سرزمینی بدون حکومت و تبدیل جمهوری اسلامی ایران به حکومتی بدون سرزمین و تبدیل ایران به سرزمینی بدون هویت و تبدیل ایرانیت و اسلامیت به هویتی بدون سرزمین، حاصل تمام فعالیت‌های ضدانقلاب‌ها و غیرانقلابی‌هاست. می‌دانم که برخی از اینها دانسته و برخی نادانسته است. برخی از اینها پیشاپیش خود خالی از شخصیت ایرانی و اسلامی شده‌اند و در روایت خود صادق هستند. برخی از اینها حتی بر خود نیز حکومت ندارند و برخی بر خانه خود نیز شرافت ندارند. همین‌هایی که برای یک ملت نسخه رهایی می‌پیچند، گاهی برای ضروریات زندگی خود به بن‌بست و بحران معنایی برخورده‌اند. نباید باور به ایران عزیز را پیش‌کش انکارهای اینان کرد. انکار، اثبات نیست. انکار مانند پریدن از لبه اول دره‌ای است که اگر اثباتی در پی نداشته باشد، قطعا سقوط حاصل آن است. کسانی که فقط نق می‌زنند و غر می‌زنند و نقدهای بی‌سر و ته می‌کنند که نمی‌شود، نمی‌توانیم، معمولا جماعت را دستی دستی داخل چاهی می‌اندازند که آب ندارد. دفتر تمرین
همه اتفاقات در انسان می‌افتد و در جامعه انسانی. اگر عقل به جنود خویش مسلح نشده باشد، انسان بی‌چاره خواهد شد در جهانی که هر جزئی در آن سلطنت خویش را دارد و او هیچ چیز نیست. جهان انسان را می‌شناسد نه لاانسان را. لاانسان موجودیست گمشده در پوسته انسان که از فرشته تا شیطان هیچ کس او را به رسمیت نمی‌شناسد. زیست پنهانی و غیررسمی انسان در زمین دست و دل او را کور و کوتاه می‌کند و این موجود غریب تنها جز شورش و پرخاش بر طبیعت کاری بلد نیست و چیزی نمی‌شناسد. بدون میانداری ادب و سروری عقل، انسان چیست جز عریان میان تهی. پوک همان پوچ است برادر هیچ. عقل بدون یارانش، مظلوم است و با یارانش مقتدر. چگونه راه رود وقتی همراه نیست.
بخشی از فرایند تحلیل موقعیت به باور بدنه بازمی‌گردد. بسته به اینکه اساسا به بدنه باور داشته باشی، یا اینکه به کدام بدنه باور داشته باشی، نسبت تو با کلیت صحنه و جزئیاتش و تحولات و مصالح و منافع و مفاسد و مضارش تغییر می‌کند. با یک مثال آشکار سعی می‌کنم این گفته را بیشتر توضیح دهم. در رویایی گله گوسفند و گله گرگ‌ها، حق با کدام یک از این دو است. فرض را بر این بگیرید که شما صاحب آن گله نیستید و گرگ‌ها قرار نیست، آسیبی به شما برسانند. اگر به زندگی گوسفند و حیات و بقا و رشد و سلامت گله گوسفندان وفادار باشی، آنگاه نسبت به گرگ‌ها موضع دشمن خواهی گرفت و اگر در گله گرگ‌ها باشی و به این فکر کنی که توله گرگ‌ها گرسنه‌اند آنگاه به رئیس گله که ظاهرا غالبا گرگ ماده است، حق خواهی داد که چند تایی گوسفند بدرد و خود را زنده نگه دارد. امیدوارم در دام این مثال نیافتیم و بتوانیم با فراروی از آن به مقصود خود نزدیک‌تر شویم. واقعا در طبیعت آنچه حکم می‌راند غریزه است و آنچه تعادل را برقرار می‌کند نیز همان است. نه گوسفندها و نه گرگ‌ها مقصر نظام سلسله‌مراتبی شکار و شکارچی نیستند و بچه گوسفند به همان اندازه بچه گرگ دوست‌داشتنی و محترم است. مگر اینکه نفع انسانی را در نظر بگیریم و مسئله تأمین غذایی و اهلی بودن گوسفند و زحمتی که انسان برای رشد آن می‌کشد تا نیاز بدنه خود را تأمین کند. آنگاه گرگ در برابر انسان قرار می‌گیرد و انسان به صورت سنتی بخشی از گرگ‌سانان را اهلی می‌کند و به آنان حالی می‌کند که اگر فتنه‌انگیزی همنوعان خود را خنثی کنند، لازم نیست آواره کوه و بیابان زمستان و تابستان باشند و از امنیت نسبی زندگی برخوردار خواهند بود. تمام. اگر به زنده بودن جامعه اعتقاد داشته باشیم و آن را یک شیء ندانیم که بناست مورد بررسی قرار بگیرد، آنگاه موضوع بدنه اهمیت پیدا می‌کند. زیرا بدنه‌ها، با هم نسبتی دارند که لزوما دوستانه و همدلانه نیست. اینطور نیست که به محض دارا بودن از موهبت زندگی چنین نتیجه بگیری که نوعی سازگاری طبیعی فانتزی در میان است و مانند کارتون‌های دوران کودکی همه می‌توانند بدون هیچ مزاحمتی با هم زندگی کنند و تداخل و تعارض و تضادی بین آنها به وجود نیاید. واقعیت چیز دیگری است. ما اکنون و اینجا در وضع ناگزیر تزاحم بدنه‌ها و تعارض منافع بین آنها قرار داریم. این اکنون و اینجا تجربه تاریخی بشر در تمام زمین است. اگر فرض را بر نامطلوب بودن این وضع بگیریم دلیلی برای نادیده گرفتنش نداریم. اگر تلاش برای تغییر وضع موجود را ممکن و مطلوب می‌دانیم، غفلت از شرایط حاکم قطعا مطلوب نیست. نگاه واقع‌بینانه به ما می‌گوید که انسان در طول حیات زمینی‌اش بسته به موقعیت‌های مختلف در بدنه‌های مختلفی تعریف شده که همواره اختلاف و نزاع و ضدیت و دشمنی و جنگ در آن عادی شده. لذا هیچ دوره بدون جنگ را سراغ نداریم. هیچ گاه خبری به ما نرسیده که دورانی بر بشر گذشته که توانسته باشد به کلی در یک بدنه واحد روابط پایدار و استوار طبیعی و ارگانیک برقرار کند و همه همچون اعضاء بدن، تعلق خاطری به یک من واحد داشته باشند که نه تنها با هم نزاع و مخالفتی ندارند که فدایی یکدیگر نیز هستند. ما همیشه چند بدنه داشته‌ایم و گاهی بدنه‌های بی‌شمار. شاید اصطلاح آشناتر و نزدیک‌تر به روزگار ما مفهوم نظام باشد. نظام‌سازی به نوعی بدنه‌سازی است. باور به بدنه یک نیازمندی دیگر نیز دارد و آن اعتقاد به هویت‌های فراروند و ماهیت‌های متناسب فراوری شده. یعنی باید باور داشته باشم حالا که زنده‌ام در یک منطق رشد قرار دارم و این من دائما در حال ارتقاء و به روزرسانی خود است. هر چه لایه‌های خودمانی و دوایر خودمانی بزرگ‌تر، بدنه‌مندی معنی‌دارتر و جدی‌تر. اگر نگاهی جامد و مرده به وضع خود داشته باشی و حیات را محدود به دایره فردی بدانی، سخن گفتن از بدنه برای تو بیهوده خواهد نمود.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
بخشی از فرایند تحلیل موقعیت به باور بدنه بازمی‌گردد. بسته به اینکه اساسا به بدنه باور داشته باشی، یا
اعتقاد نداشتن به بدنه در واقع نفی تعلق خاطر امروز به گذشته و آینده و تبدیل شدن به کالایی مصرفی در زمان حال است. اینطور نیست که من اعتقادی به بدنه نداشته باشم و دیگران نیز مرا در این بی‌اعتقادی همراهی کنند. انتخاب تو به اینکه اعتقادی به بدنه ندارم این حق را به دیگران می‌دهد که تصمیم بگیرند، آیا اگر فرایند جذب و به کارگیری تو طی شود، سودی برای بدنه مورد قبول آنان خواهی داشت؟! بهتر بگویم: انسانی که اعتقادی به بدنه نداشته باشد، بخشی از امکانات زمین برای بهره‌برداری دیگران است. واقعیت اینکه تمام انسان‌ها چه بخواهند و چه نخواهند در چندین بدنه متولد می‌شوند و چه بپذیرند و چه نپذیرند نسبت به همان بدنه‌ها که گاه بزرگ و کلان است و گاه خرد و کوچک سنجیده می‌شوند. هر گونه اختلال در شناسایی و پذیرش سلسله مراتب بدنه، اختلال در مسیر حرکت بلندمدت و کوتاه‌مدت را به دنبال خواهد داشت. حتی این مسئله بر روزمره‌های ما نیز تأثیر مستقیم و غیر مستقیم دارد. اگر ندانم بدنه فراتر از بدنم چیست و نتوانم با آن رایطه درستی برقرار کنم، به تدریج عامل بیماری و بیگانه شناسایی خواهم شد و ارتباطات طبیعی خود را از دست خواهم داد و زندگی من تحت تأثیر این ناشناسایی قرار خواهد گرفت و رفتارهای من به جای سازگاری و ساختن، ایجاد تب و التهاب خواهد کرد. اختلال در روابط بدنه‌ها، همان چیزی است که فساد و بیماری نامیده می‌شود. مگر اینکه فرد تن به مصرف شدن بدهد. یعنی بپذیرد، حالا که اعتقادی به بدنه ندارد، بدنه‌ها او را به فراخور تشخیص خود بین خود معامله کنند و به مصرف برسانند. در این حال نیز فرد خرج بدنه شده، اما بدون انتخاب درست. چرا این مسئله را مطرح کردم؟! ما ایرانیان بر اثر یک سری اتفاقات بزرگ در تاریخ‌مان دچار مجموعه‌ای از اختلالات بدنه‌ای هستیم. این به آن معنی نیست که سایر مردمان جهان گرفتار این مسئله نیستند. بلکه این مشکل به نوعی همه‌گیر عالم است و جز اندکی، سایرین از این مسئله رنج می‌برند؛ اما تفاوت اینجاست که در بخش‌هایی از جهان تلاش شده به نحوی این مسئله حل شده قلمداد شود و عبور از آن با تمهیداتی کلید بخورد. وقتی بشر نتوانست این اختلالات را برطرف کند، تصمیم گرفت به شکل تنازل‌یافته‌ای راه حل‌های اضطراری را به کار بندد تا این حالت استثنائی ادامه‌دار عرفی شده، تثبیت شده بحران را عقب بیاندازد. نکته مهم در باور به بدنه‌ها تعیین تکلیف ارزش‌هاست. ارزش‌های هر بدنه وابسته به حیات آن بدنه است. به مثال قبلی بازمی‌گردم. ارزش گرگ در بقای گله اوست. پس دریدن گوسفندان، ارزش جامعه (گله) گرگ‌هاست. ارزش گوسفند نیز بقای گله اوست. پس پیدا کردن علف و خوردن آن ارزش جامعه (گله) گوسفندان است. حال بین گوسفند و گرگ نمی‌تواند رابطه دوستی برقرار باشد. چرا که بدنه گرگ، تهدید کننده بدنه گوسفند است. گوسفند دو انتخاب دارد. او نمی‌تواند بدنه گوسفندی خود را پایان زنجیره معرفی کند و از آن دفاع نماید. طبیعت سلسله مراتبی برای او تعیین کرده و او را در بدنه‌های مختلف تعریف نموده است. آیا گوسفند قرار است در سلسله مراتب خوراک حیوانی مثل گرگ و کفتار و پلنگ و شیر و امثال آن قرار بگیرد و به قله زنجیره برسد و سپس با مرگ شیر توسط موجودات دیگر که اغلب کوچک و فراوانند، به طبیعت بازگردد و آن را فربه کند، یا بناست در بدنه انسانی قرار بگیرد؟! پس انکار بدنه بی‌معناست. گوسفند مسیری برای چریدن آزاد و بهره‌برداری بدون حسابرسی از طبیعت ندارد. او باید بخشی از نیاز طبیعت را در عوض استفاده‌ای که از آن دارد برآورد و بپذیرد که این فرصت را که طبیعت در اختیار او قرار داده برای برآوردن نیاز بدنه بزرگ‌تری بوده است. در واقع حیات گوسفندی ذیل حیات طبیعت معنادار است. اگر نه بیهودگی و فساد حیات گوسفندی و زیست انگلی آن ثابت می‌شد و سیستم‌های دفاعی بدنه با آن مقابله می‌کرد. نقطه مقابل مثال قبل، همین زیست انگلی است. فهم این دو‌ مثال به صورت یکپارچه وضع بدنه را روشن‌تر می‌کند. انگل‌ها اعضاء تحمیلی بدنه‌ها هستند. به حیات بدنه وفادار نیستند. در حالی که از آن ارتزاق می‌کنند. حیات انگلی گاه قابل درمان نیست؛ اما امکان سازگاری دارد. گاهی نیز انگل به خاطر قدرتی که در تکثیر پیدا می‌کند، بدنه را تصرف و مصرف می‌کند و به دنبال بدنه‌ای دیگر پیش می‌رود. زیست ناسازگار انگل‌ها همواره هزینه‌هایی برای بدنه دارد. تا اینجا هر چه گفتیم از تسلسل طبیعی بدنه‌ها گفتگو کردیم تا صورت ساده‌شده‌ای از مسئله برای ما طرح شود. اما ساده‌انگارانه خواهد بود اگر وضع انسان را با بدنه‌هایش اینگونه در نظر بگیریم.
آنچه در منطقه می‌گذارد درس عملی چرایی ضرورت ولایت‌پذیری و ولایت‌مداری محور مقاومت است. تلاش‌ها برای تحلیل پدیده‌ها از سوی همه طرف‌ها در جریان است. فهم چیستی و چرایی سقوط دولت بشار اسد و تحولات پس از آن مسئله اول این روزهای سیاستمداران و اندیشمندان و دانشمندان حوزه سیاست است. اینکه چرا کافی نیست تنها به حل ریز مسئله‌های رده سوم و چهارم و پنجم و دهم ملی بپردازیم و آنها را تبدیل به حساسیت اجتماعی و التهاب روانی جمعی و مسئله سیاسی ناموسی کنیم و از هویت فراملی و فرامنطقه‌ای خود غافل شویم و توجهی به موقعیت کلان خود در جهان امروزی نداشته باشیم، در متن سوریه قابل تماشاست. اینکه کدام مسئله مهم است و کدام مسئله مهم‌تر؛ کدام شرایط بد است و کدام شرایط بدتر؛ کدام تصمیم درست است و کدام تصمیم درست‌تر را می‌توان با رصد درست و دقیق و واقع‌بینانه تحولات سوریه به دست آورد. شناخت غلط از اتفاقات جهان و بازیگران آن و منطقی که با آن کار می‌کنند و مسیری که در پیش دارند و هدفی که تعیین کرده‌اند و نسبتی که با ما دارند، باعث شد تا در مرحله اول بشار اسد و دولت سوریه و در مرحله دوم اردوغان و دولت ترکیه و سلسله زنجیرواری از دولت‌های منطقه و فرامنطقه‌ای در مراحل بعدی و سپس در مرحله آخر مردم سوریه و مردمانی که به هر نحوی سنگینی خود را در کفه سقوط نظام سوریه و تشدید و تسریع روند ویرانی و نابودی آن انداختند، دچار تحلیل وارونه از واقعیات شوند و پدیده‌ها را همانطور که دیگری مشترک همه صاحبان و دوستان سوریه می‌خواست بفهمند. امروز سلاح‌های سوریه که ضامن امنیت و بازدارندگی بود به کلی نابود شده و سرزمینی ناتوان و تحقیر شده و ویران و تضعیف شده بر جای مانده است. این افزون بر دشواره تسلط گروه‌هایی نچسب و ناپخته و ناتوان است که هیچ فهم درستی از مصیبتی که به بار آوردند ندارند و نسبت درستی با جایگاهی که غصب کرده‌اند برقرار نمی‌کنند و استعداد فائق آمدن بر عفونت زخمی که بر پیکر سوریه و منطقه زدند را را ندارند. مسئله حمایت از دولت بشار اسد از سوی ایران در طول چند دهه گذشته حاصل حل معادله بسیار پیچیده‌ای بود که منطقه را استقرار می‌بخشید. داستان بهترین انتخاب نیست. داستان بهترین انتخاب از میان گزینه‌های ممکن است. هر کس این روزها سری در رسانه‌ها بگرداند کم و بیش تحلیل‌های مختلف راجع به وقایع سوریه را خواهد دید. همان چیزهایی که در این چند دهه افراد، گروه‌ها، جناح‌ها و شخصیت‌های مختلف در باره آن گفتگو کردند. اما عجیب اینکه امروز یعنی پس از آشکار شدن عریان پدیده و علنی شدن اتفاقاتی که در لفافه پیچیده شده بود، دوستان کوته‌بین و کج‌اندیش و کم‌دانش، همراه و همساز جریانات و اشخاص بیمار و مغرض و معارض و معاند، امتداد همان تحلیل‌های فروپاشیده و نگاه‌های وارونه و فهم‌های ضد و نقیض را بازآرایی می‌کنند و به خورد ذهن مخاطبان خود می‌دهند. گویا این عزیزان نمی‌خواهند نگاه وسواس‌گونه ذره‌بینی خود را از جزئیات جورواجور فراتر برند و لااقل صورت‌بندی مسائل خود را نسبت به تغییرات روی زمین بازنویسی کنند. اصرار بر موضع غلط در هنگامه خطر، شما را به جهانی موازی عاری از تهدید پرتاب نخواهد کرد. هیچ واقعیتی بر اساس صورت‌بندی ما دگرگون نخواهد شد به جز رفتار خود ما. رفتاری که می‌تواند مهار کننده وضع نامطلوب موجود و تغییر دهنده شرایط دشوار و بهبود بخش موقعیت ما باشد و یا عکس آن را رقم بزند. غرب به پیشتازی رژیم تجاوزکار آمریکا و کشورهای عربی و مسلمان و غیر مسلمان منطقه و رژیم جنایتکار اسرائیل از موقعیت ضعف رژیم بشار اسد، نه به نفع سوریه و مردم آن بلکه بر اساس نفع خود و آنچه که ضامن بقای خویش می‌دانند، در حال نابودی و تصرف و مصرف سوریه هستند. یعنی هر آنچه از سوریه که به کارشان می‌آید برمی‌دارند و هر آنچه که قابل مصرف نیست وامی‌گذارند و هر آنچه که ممکن است در آینده مشکل و زحمتی برای آنان داشته باشد از بین می‌برند. آن گروه مدعی قدرت و حمایت ملت ضعیف و حقیر نیز توان آن را ندارد که حتی سر بلند کند و سقوط جهنم بر سر سوریه را تماشا کند. شروری که توهم بزرگی برداشت و زمینی را شکست که مادر تمام فتنه‌های پس از این خواهد شد. منطقه باید قوی باشد. چرا؟ زیرا رقیبان و معارضان و معاندان منطقه برای تضعیف و تحقیر و حذف منطقه از معادلات متحدند. منطقه باید قوی باشد. چرا؟ زیرا کسانی که می‌خواهند منابع و سرمایه‌های منطقه را داشته باشند، قوی، مصمم و بابرنامه‌اند. منطقه باید قوی باشد. چرا؟ زیرا انکار این معنی باعث خواهد شد مسائل غیر ضروری تبدیل به مسائل اصلی شود و اتحادهای منطقه‌ای و فراروی موقعیتی ما تبدیل به اختلافات و اختلالات و ضعف‌های ساختاری شود و توان آن را نداشته باشد که سهم خود را از معادلات قدرت و چرخش ثروت و ساختارهای امنیت به دست آورد. اگر هویت منطقه‌ای را انکار کنیم تغییری در واقعیت پدید نمی‌آید به جز اینکه ما به
دست خود بدنه منطقه‌ای خود را می‌دریم و همچون جسدی بی‌جان آن را تقدیم کسانی می‌کنیم که قرن‌هاست برای تقسیم آن با خود در نزاع و کشمکش هستند و امروز دانسته‌اند که بدون نظام دشمنی واحد، نمی‌توانند از عهده آن برآیند. عنصر هویت‌ساز و امنیت‌آفرین و قدرت‎‌بخش انقلاب اسلامی در منطقه، پدیده‌ای تاریخی بود که تمام محاسبات بلندمدت غرب برای فروپاشی منطقه را تغییر داد. درست زمانی که گمان می‌کردند تمام ظرفیت‌های قدرت را از منطقه خالی کرده‌اند و بیابانی بی‌اراده از انسان‌هایی واداده تسلیم باند جنایتکار اسرائیل داده‌اند، مردم ایران یکی از نقاط کانونی تمرکز سلطه را از بیخ و بن کندند و ستون خیمه هیمنه غرب و شرق بر منطقه را شکستند. غولی که غرب آن را بزرگ کرده بود تا از رعب حضورش هیچ کس خطا نکند، ناگهان پا به فرار گذاشت و فروپاشید.