eitaa logo
🍃مهارتهای زندگی🍃
106 دنبال‌کننده
24 عکس
6 ویدیو
0 فایل
برای داشتن حال خوب بامن همراه شو☘️☘️ ارتباط با من: @ramesh71
مشاهده در ایتا
دانلود
برای عالی بودن لازم نیست به عقب برگردید، کافی است که الان شروع کنید.حسرت خوردن بابت این که چرا زودتر شروع نکرده بودید یک حواس پرتی بزرگ سر راه رسیدن به رویاهایتان است. https://eitaa.com/danaei2
اینکه بانوان برای خود و علایق شان وقت بگذراند بسیار می تواند در افزایش اعتماد به نفس در ایشان موثر باشد. خانم ها ممکن است علایق متفاوتی داشته باشند مثل کتاب خواندن، تماشای سریال، گیتار زدن و..بنابراین یکی از راه های افزایش اعتماد به نفس در زنان ما بین شلوغی های روز ، انجام کارهای مورد علاقه می باشد..🍃🍃 https://eitaa.com/danaei2
سختی هایی که الان تحمل میکنی موفقیتهای فردای تو هستن‌‌☀️🌱 https://eitaa.com/danaei2
“از همه افرادی که در زندگیم دست رد به سینه ام زدندسپاس گذارم، به همان علت بود که کارهایم را خودم انجام دادم و الان در این جایگاه قرار دارم.” آلبرت اینشتینhttps://eitaa.com/danaei2
برای نگرانی نیست.☘☘ مشکلات و نگرانیهای حاصل از آن اگر امروز نباشد ، فردا حتماً خواهند بود . بنابراین باید بتوانیم با کسب آگاهیهای لازم و بکار بستن راه حلهای درست ، خودمان را با آنها وفق دهیم .🍃🍃 در دنیا هیچ انسانی وجود ندارد، ادعا کند ، هرگز نگرانی نداشته است. ما می توانیم مشکلات و نگرانیهای حاصل از آن را بخشی از زندگی خود بدانیم . براستی اگر مشکلی وجود نداشته باشد ، زندگی بی معنا و یکنواخت خواهد شد . بنابراین یکی از حکمت های وجود مشکلات در زندگی لذت بردن از آسایش و رفاه است .☺️☺️ https://eitaa.com/danaei2
پیش بینی وقایع ومشگلات🤦‍♀🤦 وقتیکه ما مشکلات و وقایعی را که هنوز به وقـوع نرسیده است، در ذهـن خود پیش بینی می کنیم ، باعث بوجود آمدن تشویش ، نگرانی، اضطراب ، دلهره ،ترس و انواع ناراحتی های عصبی و روحی می شویـم . ما بـا تجسم و پیـش بینی انـواع دشـواریهایی که ممکن اسـت هـرگز رخ ندهد ، باعث دگرگونی و شکنجـه روح و روان خود می شویم.🌸🌸 https://eitaa.com/danaei2
در زمان حال زندگی کنید🍃🍃 افـراد زیـادی وجـود دارنـد که جسمشان در زمان حـال زندگی می کنـد . در حالیکه فکرشـان به گذشته و آینده تعلـق دارد . اما گذشته ،گذشته است و ما بـاید به جای سیر کردن درگذشته تنها از اتفاقات تلخ و شیرین آن عبرت بگیریم و به جای نگرانی دربـاره آینـده ، برای آن برنامه ریزی کنیم و در عیـن حال خود را به خداوند بسپاریم . زمانی که ما حتی از یک ساعت بعد خود خبر نداریم ، چگونـه می توانیم بـا اطمینان بگوییم که فردای ما چه خواهد شد .🌼🌼 https://eitaa.com/danaei2
دوستان خوبم از امروز قراره در رابطه با موضوع نگرانی چند تا داستان جالب براتون بزارم. داستان ها رو دنبال کنید واز دست ندین👌👌☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شماره (۱)🍃🍃 در روزگـاران گذشته مردکاسبی بودکـه در دکان کـوچکش آرد می فروخـت. شبها وقتـی مـرد کاسب بـه خانه باز می گشت ، در راه با خود می اندیشید که اگر فردا بتوانم کیسه های آرد بیشتری بفروشم ، می توانم با آن شیـر و خرمـا بخرم . حتی می توانم برای زن و فرزندانم لباسهای نـو تهیه کنم . مـرد کاسب حتی وقتـی در کنـار زن و فـرزندانش سـر سـفره شـام می نشست باز هم در افکار خود غوطه ور بود . نـه حضور زن و فـرزندانش را حس می کـرد و نـه می فهمید که چه می خورد . وقتی بـه بستر می رفت ، نمی توانست بخوابد .افکارش به او اجـازه استراحـت نمی دادند . آنقدر فکر می کرد تـا از خستگی به خواب می رفـت . یکروز صبح در حین خواندن نماز ، به یاد زن همسایه افتاد که چندی پیش از او آرد گرفته بود ولی هنوز پولش را نداده بود . مرد کاسب با عصبانیت به رکوع رفت ، سپس نقشه کشید که چگونه بـه در خـانه او برود و پـولش را پس بگیرد. وقتی به سجـده رفـت ناگهـان به یاد آورد مدتهاست که از یکی از تجـار بازار پول قرض کرده و هنـوز نتوانستـه پول را بـه او برگرداند . آنگاه تـرس سراپـای وجودش را فراگرفت و پیـش خود فکر کرد کـه امـروز حتمـاً مرد تـاجر بـه سراغش خواهد آمد وآبرویش را در محل خواهـد ریخـت . مرد کاسـب نمـازش را بـه پایـان رساند، بی آنکه بداند چه خوانده است . مرد پس از صرف صبحانه ، بـه سوی دکان کوچکش بـه راه افتـاد . در آنجا نیز در فکر بود تا آنکه صدای اذان ظهر از مسجد بلند شد و او به همراه دیگر کاسبان به مسجـد رفت . ولی در آنجـا نـیز آرام نداشت . در حین نماز با خود می گفت : «مدتهـاست زن همسایه را ندیده ام ، او خود را پنهان کرده تـا مبـادا پول آرد را از او بگیرم . می خواهد ، موضوع را فرامـوش کنم. اما این بار حقش را کف دستش می گذارم .» ادامه دارد...🌱🌱 https://eitaa.com/danaei2
داستان شماره ۱(بخش دوم) نمـاز بـه پایـان رسیـد . ولی مـرد کاسـب اصلاً متوجه نشد که چـه خوانـده است . پس از اتمام نماز مـرد بـه سوی دکان خود بـه راه افتـاد .🚶🚶 وقتی بـه در دکان رسیـد ، زن همـسایه را در آنجا دید در حالیکه رنگ به صورت نداشت و پشت سر هم سرفـه می کـرد . زن جلو آمـد و پس سلامو احوالپرسی گفت : «مرا ببخشید که نتوانستم پولتـان را زودتر بیاورم . دو هفته است که سخت بیمـارم . ولی امروز به هرزحتمی بـود ، آمـدم تـا قرضم را ادا کنـم .» آنگـاه پـول را بـه مـرد کاسـب داد و رفـت . مـرد که از دیـدن زن یکه خورده بود ، بـا شرمندگی سرش را پایین انداخت . چه فکرها که نکرده و چـه روزها کـه وقـت خود را صرف افکار بیهـوده نکرده بود . سپـس وارد دکان خود شد اما دوبـاره افکار منفی به ذهـن او هجوم آورد .در همین حیـن خدمتکار یکی از تـاجـران ثـروتمند شهـر وارد دکان شـد و گفت : « اربابم چهار کیسـه آرد لازم دارد .بـاید کیسه ها را بـه خانه او ببری .» مرد کاسب بسیـار خوشحال شد چون می توانست با آن پـول ، قـرض خود را بدهـد و پس از مـدتها بـا خیال راحت سـر بر بـالین بگذارد .مـرد کاسـب کیسه های آرد را بـر پشت اسب خود بست و بسوی خانه تـاجر بـه راه افتاد .امـا او مجبور بود از کنار دکان مرد تاجری که از او پول قـرض کرده بود بگذرد. مرد کاسب بـا ترس به راه افتـاد ، وقتی بـه در دکان تـاجر رسید ، با تعجب دید که در دکان بسته است. از یکی از کسبه ها علت را پرسید و مرد در پاسخ گفت :« چندینماه است ، مرد تاجر بـه سفر رفته است و به این زودیها نیز برنمی گردد .»🌱🌱 مرد کاسب آهی کشید و با خود اندیشید که چه شبها از ترس تـا صبـح نخوابیده است و چه روزها که از ترس دیـدن مرد تاجر پنهان نشده است . اما آیـا ایـن آخـر کار مـرد کاسب بود ؟ نه ! او همیشه موضوعی برای فکر کردن داشت . او یا در گذشته بود یا در آینده . در واقع ایـن داستان زندگی همه مـا است.اگر بـه خـاطر بسپـاریم که زندگی یعنی خوب زیستـن و غنیمت شمردن هر لحظه . آنگاه می توانیـم همیشه در لحظه زندگی کنیـم وآینـده و گذشتـه را بـه فراموشی بسپاریم و به آرامش برسیم .🍃🍃 جایی برای نگرانی نیست🌱 https://eitaa.com/danaei2