هدایت شده از 🍎اصول طب خیراندیش🍏
🔴 #داستانتکاندهنده
روزی یکی از بزرگان به سفر حج می رفت نامش عبدالجبار بود .هزار دینار طلا در کمر داشت، چون به کوفه رسید قافله دو سه روزی از حرکت باز ایستاد .
عبدالجبار برای تفریح و سیاحت گرد محله های کوفه برآمد از قضا به خرابه ای رسید
زنی را دید که در خرابه می گردد و چیزی می جوید در گوشه مرغک مرداری افتاده بود آنرا به زیر لباس کشید و رفت.
با خود گفت: بی گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان می دارد
در پی زن رفت تا از حالش آگاه شود. چون زن به خانه رسید...😱
👈 برایخوندناینداستانواقعیکلیککنید
👈 برایخوندناینداستانواقعیکلیککنید