میدونید دشمنان اسلام از همین اختلاف تاریخ تولد چه نقشه هایی در سر داشتن ؟
بله بچه ها امام خمینی عزیز برای جلوگیری از این
اختلافات بین اهل سنت و شیعه فرمودن از
دوازدهم الی هفدهم رو #هفتهوحدت نامگذاری
کنیم تا در این یک هفته اتحاد بین مسلمین عمیق
تر و دوستیها بین شیعه و سنی محمکتر بشه 🤝
در واقع امام خمینی عزیز مثل همیشه با این
تدبیر فتنه ها و نقشه های دشمنان رو بر هم زدن
و مسلمنان رو به متحد شدن فراخواندن 👌
حالا متوجه شدید وحدت یعنی چی؟
بله وحدت یعنی یکی شدن، واحد شدن، یک فکر و یک عقیده شدن ✌️
وحدت یعنی یکپارچه شدن ✊
از تفرقه انگیزی و دشمنی ورزی دور شدن👌
بچه ها مسلمانان دنیا چه شیعه، چه سنی، همه به
وحدانیت یعنی یکتایی خداوند بزرگ اعتقاد دارند 👌
به پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه واله و سلم اعتقاد دارن 👌
به اصول دین اعتقاد دارن 👌
به فروع دین اعتقاد دارن 👌
ولی دشمنان اسلام از این یکپارچگی و اتحاد
میان مسلمانان احساس خطر می کنند 😡
احساس ترس می کنند 😠
این شیاطین بزرگ (امریکا، اسرائیل،.....)
دنبال هر بهانه ای هستن تا بتونن بین مسلمانان
اختلاف ایجاد کنند و از دور نظاره گر تضعیف
مسلمانان باشند ولی ما نباید اجازه بدیم
کوچکترین بهانه ای دست دشمن بیفته 👌
ما شیعیان و اهل سنت در کشور ایران چه
درکشورهای مسلمان دیگه با دوستی و اتحادمون
تمام تلاشمون رو می کنیم تا پیام اسلام ناب
محمدی رو به گوش جهانیان برسونیم👊
و اینو یقین بدونیم اگر متحد نباشیم
نمیتونیم به اهداف والای انسانیت دست پیدا کنیم
نمیتونیم قدرت بین جامعه مسلمین رو حفظ کنیم
ولی با توکل بر خداوند یکتا و با اتحادمون
همچون کوهی در برابر حملات دشمنان اسلام
می مانیم و آنان رو شکست خواهیم داد👊
همه باهم ندای وحدانیت و یکپارچگی مسلمین
رو سر بدیم تا دشمن بدونه شیعه و سنی یک امت واحده هستن 👌
تکبیر👊
الله اکبر ✊
الله اکبر ✊
الله اکبر ✊
مرگ بر آمریکا ✊
مرگ بر اسرائیل ✊
مرگ بر ضد ولایت فقیه ✊
درود بر شهیدان 🤚
سلم لمن سالمکم خامنه ای
حرب لمن حاربکم خامنه ای
خامنه ایِ امام 🤚
مرجعِ عالی مقام 🤚
صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#بسته_میلاد_پیامبر_ص
#هفته_وحدت
#شعر_کودکانه
💖 #ما_پیامبر_اکرم_را_دوست_داریم
🌸 حضرت محمد (ص)
پیغمبر خوب ما
بسیار خوش سخن بود
زیبایی کلامش
الگوی مرد و زن بود
عطر گلاب میداد
لبخند مهربانش
وقتی شکوفه میشد
گلواژه بر لبانش
با مهر و با محبّت
با واژههای شیرین
میداد درس ایمان
میگفت قصّهی دین
دریای نور میدید
پییغمبر امین را
هرکس که گوش میداد
آن صوت دلنشین را
ما هم همیشه هر جا
با هر که رو به روییم
باید شبیه ایشان
زیبا سخن بگوییم
┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅
🌷 #شعرکودکانه
💐🤝 ویژه #هفته_وحدت
پیامبرم محمد 🌷
در آسمانها احمد
عبد الله پدر او 🌷
آمنه مادر او
خدیجه همسراو 🌷
فاطمه دختر او
دایه ی او حلیمه 🌷
با اخلاق کریمه
صل علی محمد 🌷
صلوات بر محمد
💖 #ما_پیامبر_اکرم_ص_را_دوست_داریم
💐 #هفته_وحدت مبارک
┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅
آرزوی نخل
نخل ساکت و آرام گوشهای ایستاده بود، شاخههایش را بالا گرفت. نگاهی به خورشید کرد و گفت:«تو که آن بالایی بگو ببینم چه میبینی؟» آهی کشید و ادامه داد:«من که به زمین چسبیدهام» و سعی کرد ریشهاش را تکان دهد اما موفق نشد.
شاخهاش را به زیر انداخت و ساکت ماند، خورشید نور طلاییاش را بر سر نخل پاشید. گفت:«در عوض تو قوی هستی خیلی قوی!»
نخل صدای پایی شنید. به اطراف نگاه کرد پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دید که همراه حضرت علی (علیه السلام) کمی دورتر از او روی تخته سنگی نشستند.
نخل آرام گفت:«کاش میشد جلوتر بروم و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بغل کنم»
نخل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دید که خرمایی در دهان علی (علیه السلام) گذاشت وصدای علی (علیه السلام) را شنید که میگفت:«جانم فدای تو ای مصطفی»
نخل هنوز دلش میخواست نزدیکتر برود اما ریشههای محکمش به او اجازه نمیدادند. در فکر بود که چند مرد را دید، آنها به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزدیک شدند. یکی از آنها با عبایی بلند و موهایی آشفته جلو آمد گفت:«ای محمد اگر تو پیامبر خدایی نشانهای بیاور تا ما حرفت را باور کنیم!»
پیامبر (صلی الله علیه و آله) لبخندی زد و فرمود:«چه نشانهای میخواهید؟»
مردی قدبلند با ابروهای درهم جلو آمد، نخل اصلا از او خوشش نیامد، نگاهش را برگرداند و فقط صدایش را شنید، مرد گفت:«به آن درخت بگو از زمین کنده شود و پیش تو بیاید!»
نخل تا این حرف را شنید سربرگرداند و به مرد که به او اشاره میکرد نگاه کرد! سعی کرد ریشهاش را تکانی بدهد، اما او هرگز موفق نشده بود از زمین جدا شود. به چهرهی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاه کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به نخل فرمود:«ای درخت اگر باور داری که من پیامبر خدا هستم با ریشههایت از زمین جدا شو و به دستور خدا کنار من قرار بگیر!»
خورشید به گرمی شاخهی نخل را نوازش کرد و گفت:«داری به آرزویت میرسی! منتظر چه هستی برو»
نخل چشمانش را بست نفس محکمی کشید و آرام ریشههایش را تکان داد، زیر لب گفت:«خدایا من برای اجرای دستور تو و پیامبرت آمادهام»
ریشههایش از خاک بیرون آمدند شاخههایش از شادی تند تند تکان میخوردند سر و صدای عجیبی پیچید.
نخل آرام آرام جلو رفت و بین پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) ایستاد، شاخههایش را روی شانههای پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام)گذاشت، رو به خورشید گفت:«میبینی به آرزویم نزدیک شدم فقط کمی مانده»
همان مرد اخمو عقب رفت، در حالی که عرق میریخت گفت:«اگر راست میگویی بگو از وسط به دو نیم شود و نیمی از آن جلوتر بیاید!»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به نخل فرمود:«ای نخل از وسط نصف شو و پیش من بیا!»
نخل آرام دو نیم شد، نزدیکتر رفت. شاخههایش را دور پیامبر پیچید و پیامبر را در آغوش کشید. لبخند زد گفت:«خورشید عزیزم دیدی؟ به آرزویم رسیدم!»
حالا خرماهایش شیرینتر از همیشه شده بودند. مرد اخمو گفت:«دستور بده نخل مثل قبل شود و سرجایش برگردد»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستی به تنهی نخل کشید و فرمود:«به شکل قبل شو و سرجایت برگرد»
برای نخل جداشدن از پیامبر(صلی الله علیه و آله) خیلی سخت بود اما باید به حرف پیامبر خدا گوش میداد آرام آرام از پیامبر(صلی الله علیه و آله) جدا شد و به جای خود برگشت.
#باران