دانایی مقدمه توانایی(آتش به اختیار)
#حمایت_از_کالای_ایرانی _______ #دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!👇 @daneshvadanestan
@daneshvadanestan
به مناسبت سالروز پذیرش قطعنامه 598
#خاطره منتشر نشده رهبری از جلسهای که برای تحمیل #قطعنامه به حضرت امام(ره) تشکیل شده بود
من خاطرهای از امام(ره) دارم که هیچ کس این را نمیداند؛ یعنی آن روز، چند نفر دیگر هم بودند، ولی هیچ کس نگفته است. مطلبی به امام(ره) گفته شد، امام(ره) گفتند که خیلی خوب؛ پس من کنار میروم، شما یکی دیگر را سرِکار بیاورید و هر کاری خواستید، بکنید! یعنی گاهی کار به اینجاها میرسید! البته آن قضیه، قضیه جنگ بود که این بخش از خاطره مسئله جنگ، تا به حال به هیچ کس هم گفته نشده و هیچ کس هم نمیداند. من نمیدانم یاد آن آقایان هم هست، یا نه؛ بنده یادم است. همانجا هم بیرون آمدم و یادداشت کردم که وقتی شرح وضع کشور را میدادند که آقا اینجوری است، اینجوری است؛ اولین حرف امام این بود که خیلی خوب؛ من کنار میروم! بحمدالله عکس العمل ما به صورتی بود که میتوانست در مقابل این حرکت امام(ره) یک چیزی به حساب بیاید.
مقام معظم رهبری؛ 1376/10/8
#حمایت_از_کالای_ایرانی
_______
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!👇
@daneshvadanestan
#خاطره #انس_با_قرآن
خانم دباغ روایت میکند: وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم وارد اتاق که میشدم میدیدم قرآن را باز کردهاند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: «حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن میخوانید؟»
امام مکثی کردند و فرمودند: «هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.»
راوی: مرضیه حدیدچی (دباغ)، پابهپای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷
#امام_خميني رحمةاللهعليه
#قرائت_قرآن
#لبیک_یا_خامنهای
#مرگ_بر_آمریکا
#جانم_فدای_ایران
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
#خاطره
هوش و فهم فوقالعاده
بنده همراه آقایان؛ محقّق داماد، مؤمن، تقدیری و وافی، در درس آیةاللّه آقا مرتضی حائری شرکت میکردیم. ایشان گاهی بیست دقیقه تا نیم ساعت دیرتر به درس میآمدند.
برای ما مبهم بود که چرا آقا دیر به درس میآیند. بعدها روشن گردید که آقای حائری در منزل خود یک بحث دیگری دارند و آن درس نیز تنها برای یک نفر است.
کسانی که به استاد نزدیکتر بودند، با تفحّص فهمیدند که آن شخص آیةاللّه خامنهای هستند. آقای حائری در منزل به معظّمله درس خارج میگفتند.
آقای تقدیری به من گفت: روزی به استاد گفتم: شما برای یک نفر، جمعی را معطّل نگه میدارید. آقای حائری به من گفتند: سیّد، بسیار خوش فهم است!
(گذاشتن وقت ویژه برای ایشان، ارزش دارد)
حجةالاسلام و المسلمین سیّد محمّد تقی محصّل همدانی
پرتوی از خورشید، ص ۴۵
#لبیک_یا_خامنهای
#جانم_فدای_ایران
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
#خاطره
هر موقع میخواست از #فضای_مجازی استفاده کنه، حتماً وضو میگرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان ما را وسوسه میکنه!
(شهید مسلم خیزاب)
#در_محضر_شهادت
#طوفان_الأقصی
#لبیک_یا_خامنهای
#مرگ_بر_آمریکا
#جانم_فدای_ایران
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
#خاطره
سماور برقی و مصلحت!
روزی آیةاللّه خامنهای در دوران ریاست جمهوری به من فرمودند:
فلانی! سماوری برای ما تهیّه کن. من نیز در پی این درخواست، به بازار تهران رفتم و با زحمت، سماوری برقی به قیمت تعاونی برای ایشان خریداری کردم.
روز بعد، مقام معظّم رهبری به من فرمودند: سماور را پس بدهید!
خدمت ایشان عرض کردم: آقا! من خیلی تلاش کردم تا این سماور برقی را به نرخ تعاونی پیدا کردم.
معظّمله فرمودند: بروید سماوری نفتی پیدا کنید! مصلحت نیست در این شرایط جنگی که برق جنبهٔ حیاتی دارد، ما سماور برقی داشته باشیم.
آقای رجب زاده
پرتوی از خورشید، داستانهایی از زندگی مقام معظم رهبری،ص۶۶.
#طوفان_الأقصی
#لبیک_یا_خامنهای
#مرگ_بر_آمریکا
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز میشود. از شلیک اولین موشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «یمن را دریاب ...!»
اللهم عجل لولیک فرج
نقل از کانال
تحلیلی فاستقم کماامرت
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
#همدلی_برای_ایران_قوی
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
#خاطره | روایت آیتالله خامنهای از روز اول مدرسه
«روز اوّلی که ما را به #دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچهها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچههای کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچههای #کلاس_اول بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد... عدّهای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
+ به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره امام خمینی(ره) از شجاعت آیتالله #مدرس هنگام تهدید نظامی دشمن
۱۰ آذر، سالروز شهادت آیت الله #مدرس
🕊شادی روح بلندش صلوات
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
#وعده_صادق_سه
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
💠 #خاطره | لحظات فراموشنشدنی: روایت شهید زاهدی از اولین دیدار با شهید افشردی (حسن باقری)
🔺 #انتشار_برای_اولین_بار
🫂 سابقۀ آشنایی من با حسن باقری به اوایل جنگ برمیگردد. ما قبل از آغاز جنگ، همراه آقای رحیمصفوی گروهی تحت عنوان گروه ضربت تشکیل داده و درگیر مبارزه با ضدانقلاب بودیم. بعد از شروع جنگ تحمیلی، بههمراه ایشان وارد منطقۀ خوزستان شدیم. با توجه به مسؤولیتی که آقای صفوی در سپاه اصفهان و در منطقة غرب کشور داشت و آشنایی که به منطقة دارخوین داشت، به آن منطقه رفتیم.
📅 یکی دو ماه که گذشت، ایشان به من و دو نفر از برادران، علیرضا عمرو و رضا والایی مأموریت داد که تطبیق آتش و دیدهبانی را نزد برادران ارتش یاد بگیریم. ما در روستای مسعودیه واقع در بین آبادان و دارخوین مستقر شده و بر روی دکلی که ۹۰ متر ارتفاع داشت، تحت تعلیم و مشغول دیدهبانی بودیم. نام این دکل ابوذر بود.
🌅 یک روز نزدیک غروب که از دکل پایین میآمدیم، یک ماشین بلیزر ایستاد. سه نفر با لباس شخصی از سپاه جنوب آمده بودند. برادر #حسن_باقری در بین آنها بود و ما او را نمیشناختیم. ایشان برای بازدید از نقاطی که برای دیدهبانی عمق منطقه دشمن در نظر گرفته شده بود، آمده بود. او خطاب به ما سه نفر گفت:
«لازم است که شما اینجا بمانید.»
💪🏻 ما از کردستان آمده بودیم و به گمان خودمان به لحاظ رزمی و تجربه نسبت به آنهایی که تازه وارد بودند، ادعا داشتیم. چهرۀ حسن باقری طوری بود که فکر کردم کم سنوسالتر از من است. البته بعداً متوجه شدم که یک سال از او کوچکترم.
ایشان گفت:
«یک نفر همیشه تا صبح آن بالا باشد و بین خودتان تعویض کنید. یک نفر در اتاقک پای دکل استراحت کند، یکی پشت تیربار بنشیند و نگهبانی بدهد، تا اگر دشمن آمد باخبر شوید.»
🚫 ما جایگاه و مسؤولیت حسن باقری را نمیدانستیم. او هم به لحاظ ادب و حیایی که داشت، خودش را معرفی نکرد. با تندی گفتیم فرمانده ما حسین خرازی و محسن رضائیه و از کس دیگه دستور نمیگیریم! و جواب منفی دادیم و به خط مقدمی که در منطقۀ سلمانیه بود رفتیم. خطی که بعدها به نام خطشیر معروف شد.
🔰 حسن باقری در جبهۀ جنوب، در منطقۀ عمومی خوزستان و در جبهۀ خرمشهر، آبادان و ماهشهر مشغول کسب اطلاعات و بهدست آوردن نقاط ضعف دشمن بود. آثار و نشانههای این حرکت و برنامهریزیهایش را در عملیاتهای بعدی، حتی در عملیاتهایی که بعد از شهادت او انجام شد، دیدیم.
🛁 یادم هست قبل از عملیات، فرماندۀ کل قوا حدود ۲۵ روز حمام نرفته بودیم. همراه #شهید_حسین_خرازی و چند نفری از بچهها به اهواز رفتیم. در آن زمان حسین خرازی به جای #آقای_صفوی مسؤول محور دارخوین شده بود. اهواز بهشدت زیر بمباران و حملات هوایی و حتی توپخانة دوربرد دشمن بود و خلوت شده بود. حمام کردیم و به پایگاه منتظران شهادت (گلف) رفتیم. من تا آنروز برادر باقری را به عنوان یک نیروی عادی میدانستم. آنروز در پایگاه منتظران شهادت به اتاقی رسیدیم. خرازی گفت:
«من اینجا کاری دارم.»
👀 بهمحض اینکه ایشان داخل اتاق شد، من یک لحظه حسن باقری را دیدم که با حسین خرازی سلاموعلیک کرد. با دیدن این صحنه شوکه شدم. در یک لحظه تمام صحبتها و برخورد تندی که با او کرده بودم، مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت. شرمنده شدم و خود را پنهان کردم. حسن باقری ظاهراً متوجه شد و بهخاطر اینکه رعایت حال ما را کرده باشد، به روی خود نیاورد.
🌷 بعد از اینکه کار آقای خرازی با ایشان تمام شد، با هم بیرون آمدند. من همان اطراف میگشتم و مراقب بودم که مرا نبیند. ولی حسین خرازی مرا به ایشان معرفی کرده بود. حسن باقری با برخورد بسیار زیبا که در شأن مردان بزرگ اسلام است با من روبهرو شد. انگار که هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده است. حتی بعدها صحبت پیش میآمد ولی او بهخاطر اینکه ناراحت نشوم، به روی خود نمیآورد. از برخوردی که قبلاً داشتم از خودم بدم آمد. از رفتار او به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم. از آن روز علاقۀ زیادی نسبت به او پیدا کردم.
🔍 نزدیک عملیات فرماندۀ کل قوا مرتب به کانالی که برادران در جبهه دارخوین به طرف دشمن حفر میکردند، سر میزد و راهنماییهای لازم را میکرد. از نزدیک همراه برادر صفوی حضور داشت و در این جبهه کمکهای زیادی کرد. آن عملیات گذشت و ما اعتقاد و شناختمان نسبت به این فرمانده و مجاهد فی سبیلالله بیشتر شد. در عملیات آبادان، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس، ایشان را از نزدیک بهتر و بیشتر شناختیم.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•