#صبح -و-سلامتی
#صبحانه
#کمپین-بهار-سبز
بسیاری ازافرادبراساس عادت همیشگی پنیرراباگوجه وخیاریاهندوانه میخورن!
این کارباعث بروزبسیاری ازبیماریهامثل #دیابت، #MS، #اختلالات #عصبی، #گوارشی، #خواب_آلودگی و.....میشه.
مزاج پنیر-سرد
مزاج گوجه-سرد
مزاج خیار-سرد
این همه سردی بدن روسست ومغزرومختل میکنه.
@danestanihayetebi 👩🏻⚕️👩🏻⚕️👩🏻⚕️
🔥🍃 #از_بین_بردن_چربی_های_شکم
🍋اندکی آب #لیمو را با #آب_گرم مخلوط کنید و به آن کمی #نمک اضافه کنید
📅نوشیدن این مخلوط هر روز #صبح باعث رهایی از آن #توده_ی_شکمی میشود
🍎
#صبح ها بیش از حد نخوابید !☀️
🔹خوابیدن بیش ازحد موجب تولید هورمون های استرس شده که باعث افزایش گرسنگی میشوند
🔹همچنین خوابیدن بیش از ۱۰ ساعت منجر به شاخص توده بدنی بالاتر میشود.
📢 برای ارتقاء سلامت نشر دهید
#طب_سنتی
#گیاهان_دارویی
#دانستنی
👩🔬 @danestanihayetebi 👨🔬 ☘
#صبحانه🌸🍃
✴️•⇦ صبحانه دافع اخلاط زائد❗️
🔸↫ نخود آب :
نخود از شب قبل به همراه پودر سنگ نمک و آب روی شعله ملایم تا صبح بپزه تا کاملاً نرم بشه، #صبح با روغن زیتون و آب لیموترش تازه میل کن.
🔅↫ این غذا علاوه بر ضد #دیابت بودن در صورت مداومت بدن را از چهار خلط مضرّ #سودا، #صفرا، #بلغم و تکاثف خون پاکسازی می کنه
و از غذاهایست که برای ناباروری عالیه.
📢 برای ارتقاء سلامت نشر دهید
#طب_سنتی
#گیاهان_دارویی
#دانستنی
👩🔬 @danestanihayetebi 👨🔬 ☘
⭕ #صبح ها که از خواب بیدار میشی طعم دهانت تلخه و حالتو بد میکنه ❓❓
⭕ نمیدونی چرا حالت تهوع داری و نمیتونی صبحانه بخوری ❓❓
🔴 تلخی دهان در صبح نشانه بالا بودن میزان خلط صفرا در بدنه که بخاطرش احتمال چرب بودن کبد هم وجود داره ‼️
🔰 اگه تو هم این نشونه رو داری یعنی هشدار خطر
و لازمه نسبت بهش بی تفاوت نباشی، بیا پیوی راهنماییت کنم 👇👇👇
📢 برای ارتقاء سلامت نشر دهید
#طب_سنتی
#گیاهان_دارویی
#دانستنی
👩🔬 @danestanihayetebi 👨🔬 ☘
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩
🎩❄️
🎩
ࢪمآن✉➣⇩
🧡عࢪوسننہاممیشۍ؟🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت63
#باران
نالان نگاهش کردم و طلبکارانه گفتم:
- وای ولم کن خسته ام چی می خوای از جون من.
امیرعلی با حرفام خنده اشو قورت داد و گفت:
- تو چرا انقدر تنبلی؟
با چشای گرد شده نگاهش کردم خم شدم کفش مو در اوردم که سریع دوید بره تو اشپزخونه کفش و پرت کردم و از اونجایی که خیلی نشونه گیریم عالی بود خواست بخوره تو سرش سرشو خم کرد خورد توی گلدون سنتی و هر دوافتادن و گلدون خورد شد.
امیرحسین داداش امیرعلی با تک خنده ای گفت:
- اخرین باقی مانده از جهیزیه مامان بود همه رو من و امیرعلی شکوندیم ست این گلدون و بابا اخری رو هم تو عالی شد.
مامان امیرعلی با صدای شکستن اومد توی سالن با دیدن گلدون به امیر حسین نگاه کرد و گفت:
- کار توعه؟
امیرحسین به من اشاره کرد و گفت:
- کار عروس دسته گلته خواست پسر تو بزنه تیرش خطا رفت .
خودمو مظلوم گرفتم و مامان امیرعلی گفت:
- فدای سرش خیره انشاءآلله.
امیرعلی دست به کمر گفت:
- بعله دیگه نو که میاد به بازار (به خودش و امیرحسین اشاره کرد و گفت:
- کهنه می شه دل ازار ما که می شکوندیم خیر نبود دختر گلتون که شکونده خیره این نامردی تمامه.
با چشای ریز شده نگاهش کردم و گفتم:
- عه اینجوریاس شازده باشه اگر من فردا با تو جایی اومدم اگه اومدم عروسی تا نیای نگی غلط کردم نمی بخشمت.
چشای امیرعلی گرد شد و گفت:
- بگم غلط کردم؟عمرا.
امیرحسین خندید که امیرعلی گفت:
- درد به چی می خندی؟
امیرحسین گفت:
- چون می دونم تهش می گی غلط کردم.
دست به سینه ابرویی بالا انداختم و با نیش باز نگاهش کردم که امیرعلی گفت:
- اگه من گفتم خرم.
#صبح
برای بار هزارم امیرعلی زد به در اتاق و گفت:.
- باران توروخدا بیا بریم دیر شد هزار تا کار دارم ارایشگاه منتظرته.
خیلی ریلکس گفتم:
- بگو غلط کردم تا بیام.
قفل درو بالا و پایین کرد و گفت:.
- حالا این درو باز کن باز نکنی می شکنم ش ها.
گفتم:
- بشکن در خونه خودتونه بعدشم درو می شکنی میای تو منو که به زور نمی تونی ببری.
بلند داد زد:
- مامان بیا عروس تو راضی کن.
مامانش هم داد زد:
- بگو غلط کردم کار و تمام کن.
بلند خندیدم و گفتم:
- یالا منتظرم وقتت داره می گذره.
امیرعلی گفت:
- باشه باران خانوم نوبت منم می شه غلط کردم خوبه حالا عروس خانوم عروس ننه ام می شی؟
درو باز کردم و گیج گفتم:
- ها؟
با ابرو های بالا رفته گفت:
- می گم بعله رو می دی انشاءالله عروس ننه من می شی؟راه می یوفتی بریم؟
سری تکون دادم و گفتم:
- وسایل و برداشتی؟
سری تکون داد و گفت:
- اره بریم.
اومدیم بریم که مادر امیرعلی با اسپند اومد و دور سرمون چرخوند و قربون صدقه امون رفت که کلی ذوق کردم با خنده گفتم:
- وای مادرجون چنان خوشحالی و دور مون تاب می خوری حس می کنم دارم واقعی عروس می شم.
با این حرفم امیرعلی خیره نگاهم کرد و گفت:
- حالا مگه الکی داری عروس می شی؟
متعجب گفتم:
- ها؟
هیچی گفت و تا دم در رفتیم که امیرحسین از بالا داد زد:
- داداش.
امیرعلی برگشت و گفت:
- دیشب گفتی اگه بگم غلط کردم خرم.
قش قش خندیدم و امیرعلی یه دمپایی پرت کرد که جاخالی داد و گفت:
- بیا همه داداش دارن منم داداش دارم از خواب پا شده بیاد اینو بهم بگه مامان بیا این امیرحسین و ادب کن.
مامانش گفت:
- برو دیگه پسری لوس مگه دیرتون نشده؟
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩
🎩❄️
🎩
ࢪمآن✉➣⇩
🧡عࢪوسننہاممیشۍ؟🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت83
#باران
#صبح
داشتم اماده می شدم که بریم خونه خانواده من امیرعلی از روشویی بیرون اومد و گفت:
- می گم باران.
جانمی گفت که شروع کرد به سرفه کردن برگشتم بهش نگاه کردم از کنار پاتختی اب خورد و گفت:
- از دیشب تاحالا کمر بستی به کشتن من.
برگشتم سمت اینه و گفتم:
- باشه پس منم اصلا از این به بعد فقط امیرعلی خالی صدات می کنم.
کنارم وایساد و گفت:
- نه نه غلط کردم اصلا مرگی که با جملات تو باشه عجب مرگی بشه!
خنده ای کردم و دیونه ای گفتم.
به کمد تکیه داد و نگاهم کرد که گفتم:
- یه چیزی می خوای بگی مگه نه؟
سرشو به معنای اره تکون داد.
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- خوب بگو.
تکیه اشو از کمد گرفت و اومد جلوم به دیوار و اینه تکیه داد و گفت:
- امیدوارم از حرفم منظور بد برداشت نکنی یعنی فکر نکنی حالا که ازدواج کردیم می خوام بهت زور بگم یا مطابق میل من رفتار کنی نه فقط می خوام اصلا یه سوال بپرسم چادر می زنی؟
بعد چند ثانیه دوباره گفت:
- اخه خودت گفتی بعد از عملیات می زنی.
سری تکون دادم و گفتم:
- اره خیلی دوست دارم چادر سر کنم همه جا با چادر برم جوری که من درک ش کردم یه چیز خیلی ارزشمنده که از مادر همه ی ما به دخترا و خانوما به ارث رسیده و ما باید با جون دل قبول ش کنیم تا عفت و حیای خودمون رو حفظ کنیم.
امیرعلی گفت:
قربونت برم من که انقدر درک ت بالاست.
لبخندی از سر ذوق زدم و امیرعلی از توی کمد یه چادر عبا دراورد بهت زده گفتم:
- خونه که سوخت همه وسایل سوخت چطور اینو اوردی؟
امیرعلی در کمد رو باز کرد همه وسایلم اینجا بود!
مبهوت نگاهش کردم که گفت:
- اتیش به طبقه های بالا نرسیده بود فقط پله ها رو سوخته بود یه چیزایی هم از بقیه اتاق ها مونده بود اتش نشانی ها زود رسیدن.
با ذوق وایسادم جلوش و گفتم:
- سرم کن.
اول یه روسری و ساق دست ابی ست بهم داد با گیره روسری پوشیدم و بعد
چادر رو پشتم برد و سرم کرد.
استین هاشو پوشیدم و جلوی اینه به خودم نگاه کردم با ذوق و خنده گفتم:
- وای خدا چقدر خانوم شدم وای امیر.
به ذوقم خندید و گفت:
- خانوم منی دیگه.
پشت چشمی براش نازک کردم که گفت:
- باران.
بهش نگاه کردم که خم شد دستمو بوسید متعجب بهش نگاه کردم و گفت:
- ممنون که پا گذاشتی به زندگیم.
دستشو فشردم و گفتم:
- و من ممنونم با تمام وجودم از تو که پا گذاشتی به زندگی سیاه سفید من و با وجود رنگارنگت رنگ پاشیدی به این زندگی بی رنگ و سرد من.