eitaa logo
در محضر علما
135.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
87 فایل
🌷روزی چند جمله عالی از اهلبیت؛ علما و شهدا در این کانال به شما 🎁هدیه می‌کنم تا روی آن‌ها تفکر کنیم و آرامش معنوی پیدا کنیم.♥️ کپی از مطالب این کانال مشروط بر صلوات بر محمد و آل محمد حلال است. 💌ارتباط با من: @Admine_etemad . . . . . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰دعاي پيامبر براي زنان با حجاب 🔹علي (عليه‌السلام) مي‌فرمايد: روزي به همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در قبرستان بقيع نشسته بوديم آن روزه هوا سخت باراني بود. 🔹در همين حال زني كه سواره بود از جلوي ما عبور كرد ناگهان دست آن حيوان در گودي فرو رفت و در نتيجه آن زن نقش بر زمين شد. 🔹 پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ديدن اين صحنه روي گرداند و ناراحت شد. اطرافيان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عرض كردند يا رسول‌الله صلي الله عليه و آله و سلم آن زن پوشيده است و بر تن جامه‌اي دارد كه تمام بدن او را پوشانده است. 🔹حضرت در حق او دعا كرد و گفت: پروردگارا زناني كه خود را پوشيده نگه مي‌دارند مشمول رحمت و غفران خود بگردان ... 🔹سپس فرمود: اي مردم براي پوشش از جامه‌هايي استفاده كنيد كه اندامتان را پوشيده نگه دارد و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن در حفظ و امان نگه داريد... 📙بحارالانوار،ج43،ص321 @ganjeneh_marefat
🔰 داستان واقف مسجد گوهرشاد مشهدالرضا كنار مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه، به منظور عبادت زائران و طاعت مطيعان و تدريس مدرسان به مسجدي نياز بود تا اينكه خانمي دين دار، موسوم به گوهرشاد، همسر شاهرخ ميرزا به اين فكر افتاد. او تمام خانه ها و زمين هاي اطراف را براي ساختن مسجد خريد و تنها يك پيرزن حاضر نشد محل مسكوني خود را بفروشد. گوهرشاد خانم از خريدن آن منصرف شد؛ زيرا نمي خواست در ساختن مسجد به احدي كمترين ظلمي شود. پس از ساخته شدن مسجد، آن پيرزن هم خانه خود را به عنوان محل عبادت وقف كرد و ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد، مسجد پيرزن تجلي داشت. از طرفي دستور داد در آوردن مصالح ساختماني، كسي حق ندارد حيوان باركشي را تند براند يا با تازيانه و چوب بزند همچنين دستور داد با كارگران و زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كار تحكم نكنند و سعي كنند كارگران را در كميت كار آزاد بگذارند. ازاين رو، اين مسجد يكي از پربركت ترين مساجد روي زمين است و ساعتي در شبانه روز نيست كه در اين مسجد عبادت و نماز و قرآن و دعا و تعليم و تعلم برپا نشود. ساختن مسجد شروع شد و گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشي به ساختمان به محوطه كار مي آمد و دستورهاي لازم را به معماران و استادكاران مي داد. روزي براي سركشي ساختمان آمد، باد مختصري وزيدن گرفت گوشه چادر خانم به وسيله باد كنار رفت. يكي از عمله ها چهره او را ديد و دل باخته آن زن شد. جرئت اظهارنظر براي او نبود؛ زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند. عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!! دو سه روزي نگذشت كه آن كارگر مريض شد. پرستارش تنها مادر دردمندش بود. طبيب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريه مي كرد. فرزند چاره اي نديد جز اينكه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل، براي رفع اين مشكل به گوهرشاد خانم مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج آن را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت اگر اقدام نكني، تنها پسرم از دستم مي رود و در قيامت، دامن تو را جهت خون خواهي فرزندم خواهم گرفت. گوهرشاد خانم از اين داستان بسيار ناراحت شد و به آن مادر دل سوخته گفت: چرا اين مشكل را زودتر با من در ميان نگذاشتي تا بنده اي از بندگان خدا را از گرفتاري نجات دهم. آن گاه گفت: اي مادر به خانه برو و سلام مرا به او برسان و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولي شرطي را بايد من رعايت كنم و شرطي را بايد تو رعايت كني. شرطي كه من بايد رعايت كنم، جدايي از شاهرخ است، ولي شرطي كه تو بايد رعايت كني، پرداختن مهريه من است و آن مهريه اين است كه چهل شبانه روز در محراب زير گنبد مسجد نماز بخواني و ثوابش را به عنوان مهريه من قرار دهي. مادر به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در ميان گذاشت. پسر از شدت تعجب خيره شد و از اين خبر چنان شادمان شد كه به زودي از بستر رنج برخاست و با كمال اشتياق، پرداختِ اين مهريه را به عهده گرفت و پيش خود گفت، چهل روز كه چيزي نيست. اگر چند سال به من پيشنهاد مي شد، حاضر به اجراي آن بودم. در هر صورت به محراب عبادت رفت و چهل شبانه روز براي رسيدن به وصال گوهرشاد خانم عبادت كرد، ولي به تدريج، به توفيق حضرت الهي به راه ديگر افتاد. پس از چهل شبانه روز، نماينده گوهرشاد خانم به محراب عبادت آمد تا از حال او خبردار شود چون با او سخن گفت، ديد اهميتي نمي دهد. گفت من نماينده گوهرشاد هستم و جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده ام. گفت: به خانم بگو من نمي توانم براي رسيدن به وصال تو از محبوبِ واقعيِ عالمِ حقيقي جهان دست بردارم، برو به او بگو: اگر لذت ترك لذت بداني دگر لذت نفس، لذت نخواني 📗منبع : سایت قدیر  @ganjeneh_marefat
🌴آغاز روزی پربرکت باذکرصلوات برمحمدوآل مطهرش💕 به رسم ادب هرصبح السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)🌹 السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)🌹 وصلی الله علی آل رسول الله و رحمة الله وبرکاته💐 @ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨هرکس صبح کند و سه بار بگوید: ✨«الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین، الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًامُبَارَکًا فِیهِ» ✨حق تعالی هفتاد بلا را از او دفع می‌کند 📚 بلدالامین @ganjeneh_marefat
🌿فرمایش سیدالشهدا به جناب شیخ رجبعلی خیاط 🍃عارف شیدا جناب کل احمد تهرانی می فرمود : روزی با جناب و مرحوم تزودی و گروهی از دوستان به امام زاده صالح علیه السلام  رفتیم و در صحن حرم نشستیم. جناب شیخ در خلال صحبت هایشان آرزو کردند که ای کاش در صحرای کربلا حاضر بودم و در آنجا به یاری حضرت سیدالشهداء علیه السلام می شتافتم. در میان همین صحبت ها بودیم که ناگهان تگرگ مفصلی شروع به باریدن کرد. به غیر از مرحوم تزودی ما و دیگر رفقا به طرف پناهگاهی حرکت کردیم. اما تزودی سرش را زیر تگرگ ها گرفته بود و با اشک و لابه می گفت: خدایا بزن! زورت به سر کچل من رسیده؟پس بزن. 🍀در همین احوالات که منتظر تمام شدن تگرگ بودیم حضرت سیدالشهداء در عالم معنا به شیخ الهام کردند که در روز عاشوراء درست مثل همین تگرگ ها بر سر من و یارانم تیر می بارید ولی هیچکدام فرار نمی کردند. @ganjeneh_marefat
❗️انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است❗️ ⭕ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : ➰ یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌کنند و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌اید؟ ➰ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:" آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع می‌روند دنبال کارr خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی‌کنند. ➰ انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!" و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم. @ganjeneh_marefat
روی پرده کعبه این آیه حک شده است: "نبی عبادی انی اناالغفورالرحیم" (بندگانم راآگاه کن که قطعا منم آمرزنده مهربان) آیه 49سوره مبارکه حجر الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌱 @ganjeneh_marefat
☘حُرِّ بن یزید ریاحی (رحمة الله) و شاه سلطان اسماعیل : ⭕️ نزد شاه اسماعیل آمدند و گفتند میخواهیم قبر حر بن یزید ریاحی را تعمیر کنیم ، شاه گفت : من یقین ندارم که توبه ی حُر مورد قبول واقع شده باشد ، بروید بدنش را ببینید. اگر بدنش تَر و تازه است معلوم میشود توبه ی او مورد قبول واقع شده است و اقدام کنید و الّا نه ‼️ ⭕️ وقتی، که رفتند مشاهده کردند بدن کاملاً سالم و تازه است و گویا الآن به شهادت رسیده است ، و دیدند همان پارچه ای را که امام حسین ( علیه السلام ) به سر حُر بسته است ، همچنان باقی است لذا خواستند پارچه را به عنوان تَبَرُّک و تَیمّن باز کنند ، وقتی که باز کردند خون از آن بیرون می آمد و هر کاری کردند خون قطع نمی شد . لذا مجبور شدند دوباره ببندند و وقتی که پارچه را به جای خود گذاشتند خون قطع شد ‼️ ♥️ جانم حسین ♥️ 📚منبع: آداب الطلاب @ganjeneh_marefat
دانشجویی از آیت الله بهجت(ره) پرسید: ☘ دانشجو هستم و می خواهم دعایی به حقیر تعلیم نمایید تا حافظه ام قوی شود زیرا بسیار فراموش کار هستم؟ ایشان در پاسخ به این دانشجو فرمود: 🌸 برای پیشرفت در تحصیلات، ملتزم به دعای سُبْحَانَ مَنْ لاَ يَعْتَدِي عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحَانَ مَنْ لاَ يَأْخُذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ، سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِي قَلْبِي نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ بعد از هر فریضه (نمازهای واجب) باشید. @ganjeneh_marefat
صلی الله علیک یا اباعبدالله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیرالمومنین السلام علیک یابن فاطمه سیده نساء العالمین السلام علیک ورحمت الله وبرکاته @ganjeneh_marefat
#مهدے_جان سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا کاش در نافله ات نام مراهم ببری که دعای توکجا عبدگنهکار کجا #یا‌صاحب‌الزمان‌ @ganjeneh_marefat
 زیارت امام حسین به همراه امام زمان علیهما السلام حجت الاسلام هاشمی نژاد از قول فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی نقل می کنند :  « شب جمعه ای مصادف شده بود با عرفه و ایشان (آیت الله گلپایگانی) خودشان را رسانده بود به کربلا، کنار صحن امام حسین علیه السلام یک جائی را پیدا کرده بود آنجا نشسته بود.  حرم خیلی شلوغ و ازدحام زیاد بود. می فرمایند همانطور که مشغول ذکر بود فشار جمعیت آزرده اش کرده بود. دید که آقا سیدی خیلی خوش سیما بغل دستش ایستادند. به ایشان سلام کردند بعد فرمودند که :   آقا سید جمال الدین دوست داری بروی داخل حرم ؟   (آیت الله گلپایگانی فرمودند) آقا دوست دارم اما نمی شود.  فرمودند که بیا، دنبال آن بزرگوار راه افتادم. می گوید کوچه باز شد خیلی راحت، اصلاً فشاری نیست، ازدحامی نیست جمعیتی نیست. رسیدیم درب حرم، اذن دخول خواندند و آوردند مرا پای ضریح، زیارت خواندند.  خلاصه اش را عرض می کنم .(آن آقا سید خوش سیما) دست کردند در جیبشان و یک سکه ای به من دادند، گرفتم این را تو دستم، یکمرتبه دیدم ایشان نیستند.  و فشار جمعیت بقدری من را آزرده کرد که عمامه ام داشت از سرم می افتاد فقط این سکه را نگه داشتم. جمعیت مرا پرت کرد از حرم بیرون، صحن هم ازدحام بود.  باز دوباره رفتم یک گوشه ای به زحمت پیدا کردم و خلاصه وضع هیأت لباسم بهم خورد و اما دستم را سفت نگه داشته بودم وقتی (باز) کردم. دیدم که یک سکه است و رویش نوشته شده یا صاحب الزمان. قرینه ای بود که آقا بودند. آقا هدیه دادند.  فرزند ایشان می فرمودند بابام به این سکه خیلی علاقه داشت، باید هم علاقه داشته باشد.  یک کیسه درست کرده بود مخصوص این سکه، این را گذاشته بود درون جیبش، هر وقت وضو می گرفت در می آورد می بوسید به چشمهایش می کشید هدیه آقا را، می گذاشت درون جیبش، می فرمودند یکی از این سفرها که بابام می رفت کربلا چند نفر همراهش بودند.  قافله ای رفته بودند با پای پیاده، یکی از همراهان طلبه ای بود. دل درد شدیدی گرفت هر چه دوا دادند، قرص دادند، نبات دادند اثر نکرد. این برای اهل قافله تولید زحمت کرده بود.  بابام فرموده بود یک کاسه آب آوردند و سکه حضرت را در آورد و زد توی آب، متبرکش کرد گفت بخور، اون هم خورد و خوب شد. در یک لحظه مثل آبی که روی آتش ریخته باشند. طلبه اصرار کرد به ایشان که قصه چی است.  این چه سری بود. ایشان فرموده بودند که تو می خواستی خوب شوی، خوب شدی، اصرار زیاد کرد. سید هم مأخوذ به حیاء شده بود.  ماجرا را گفته بود که ظاهراً ما خدمت آقا رسیدیدم و حضرت این سکه را مرحمت فرمودند. اون بنده خدا اهل معنویت نبود. با دستش اشاره کرد گفت برو بابا، سید این حرفها چی است می زنی. مثل خیلی ها که می گویند این حرفها چی است که می زنی. منزل بعدی رسیدند.  پدرم وضو گرفت مثل همیشه کیسه را از جیبش درآورد. دید سر کیسه بسته شده است. خودش دو تا گره زده، باز کرد. دید سکه یا صاحب الزمان علیه السلام داخلش نیست. رفت که رفت که رفت. » منبع:کتاب جمال عارفان نویسنده :  علی تنکابنی   💎کانال گنجینه عرفان💎 @ganjeneh_marefat