eitaa logo
در محضر علما
136.4هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
87 فایل
🌷روزی چند جمله عالی از اهلبیت؛ علما و شهدا در این کانال به شما 🎁هدیه می‌کنم تا روی آن‌ها تفکر کنیم و آرامش معنوی پیدا کنیم.♥️ کپی از مطالب این کانال مشروط بر صلوات بر محمد و آل محمد حلال است. 💌ارتباط با من: @Admine_etemad . . . . . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ برخورد خداوند با انسان های و ! ✍ روایت شده از امام صادق علیه السلام که رسول خدا فرمودند: خدای تبارک و تعالی میفرمایند: 🔰هیچ بنده را وارد نمیکنم، مگر اینکه: او را به و بیماری میکنم تا گناهانش باشد و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود، کسی را بر او میکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد. یا رزق و روزی اش را میکنم تا کفاره گناهانش باشد و اگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود جان گرفتن او را میکنم و یا در بر او سخت میگیرم تا وقتی که بدون نزد من آید و اورا وارد کنم... 🔰 اما کسی را که میخواهم وارد کنم: او را صحیح و میگذارم، رزق و روزی اش را مى کنم و جان دادن او را می گردانم تا وقتیکه نزد من آید، هیچ حسنه ای نداشته باشد (و حقی بر من نداشته باشد)و در همان وقت او را وارد کنم... 📚 سندالرسول ج۱ برگرفته شده از بحارالانوار @ganjeneh_marefat
ツ 🌷حاج اســماعیل دولابی(ره): زیارتت ، نمازت ، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد ، نـــماز بـعد ، ذکر بعد و عبادت بعد کن ؛ کار بد، حرف بد ، دعوا و جدال و… نکن و آن را به بعدی برسان. اگـر این کار را بکنی ، دائمی میشود دائم‌در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خــواهی بود ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 👇👇👇 🕊کانال گنجینه عرفان 🕊 @ganjeneh_marefat پیج اینستاگرام⤵️⤵️⤵️ http://instagram.com/dar_mahzare_olma ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
در محضر علما
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_وپنج با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید..
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم... ظاهراً هدف گیری مصطفی کار خودش را کرده بود.. ✌️🎯 که صدای تیراندازی تمام شد،.. ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند.. و با همین وحشت از در خارج شدیم.😨😰چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند.. تا بالاخره به خانه رسیدیم... و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت. یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم💞 چیده بودم، گریه میکردم..😥😭 و مادرش با آیه آیه قرآن دلداری ام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند... مثل رؤیا بود که از این معرکه و ولی برگشتند..😢❤️❤️ و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب هایم نمیآمد.. و اشک چشمم تمام نمیشد...💞❤️😭 🕊ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست،.. 🌸اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد،.. در را پشت سرش بست.. و بی هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت.. و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد.. که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد.. 😊❤️و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد.. که سرش را کج کرد و آهسته پرسید _چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟🙁😍 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود.. 😥😭که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید.. و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید _هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!😍 لحنش شبیه... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 کانال در محضر علما⇩⇩⇩ 🆔 @dar_mahzare_olma ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈