eitaa logo
در محضر علما
115.8هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
90 فایل
🌷روزی چند جمله عالی از اهلبیت؛ علما و شهدا در این کانال به شما 🎁هدیه می‌کنم تا روی آن‌ها تفکر کنیم و آرامش معنوی پیدا کنیم.♥️ کپی از مطالب این کانال مشروط بر صلوات بر محمد و آل محمد حلال است. 💌ارتباط با من: @Admine_etemad . . . . . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
💢غایب اصلی ما هستیم نه امام زمان عج💢 🔰آیت الله جوادی آملی: ما اصرار نکنیم امام(ع) را ببینیم تمام تلاش و کوشش ما این باشد که امام، ما را ببیند و گرنه کسانی بودند که مدت‌های مدید پیغمبر(ص) را دیدند، پشت سرش نماز پنج وقت را می‌خواندند، آن هم در مسجدالنبی که بعد از مسجدالحرام بهترین مسجد روی زمین است، ولی مشکلشان حل نشد. ⭕️وجود مبارک امام چون است دو نگاه دارد چون مستخلف‌عنه‌اش، یعنی الله دارد، خدای سبحان یک نگاه عمومی دارد که «و الله بکل شیء بصیر» خب را و ما بکنیم ذات اقدس الهی می بیند. ✴️اما یک که خدا بعضی‌ها را نگاه نمی‌کند با بعضی‌ها حرف نمی‌زند آن نگاه است، در بخش‌هایی از آیات مربوط به معاد دارد که «لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» خدا با بعضی‌ها حرف نمی‌زند بعضی‌ها را نگاه نمی‌کند، خب آن نگاه، است. 🌾وجود مبارک ولی عصر(عج) نیز دو نگاه دارد، یک است که ما هر کاری بکنیم را به عرض حضرت می‌رسانند و ایشان می‌بیند، هم دارد، معلوم می شود ما نه امام! 💟مبادا کسی خیال کند حالا حضرت وقتی است نگاه نمی‌کند، او که با نگاه نمی کند، پیامبر اسلام در حدیث شریفی می فرمایند ما که «تنام عینی و لا ینام قلبی» ما همیشه بیداریم.! 💎 کانال گنجینه عرفان 💎 @ganjeneh_marefat
در محضر علما
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌قسمت ۵ بوی تند بنزین روانی ام کرده و او ه
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمت ۶ او با لبخندی فاتحانه خبر داد... _مبارزه یعنی این! اگه میخوای کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد! با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم.. و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد _من میخوام برگردم ... یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم _پس من چی..؟؟ نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد _قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم! کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم _هنوز که درسمون تموم نشده! و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید.. _مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟ به هوای 🔥عشق سعد🔥 از بریده بودم و او هم میخواست بگذارد... که به دست و پا زدن افتادم.. _چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟ نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید _نازنین! ایندفعه فقط و و نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟ دلم میلرزید.. و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند.. که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و حرف زدم.. _برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر میکنی.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 کانال در محضر علما⇩⇩⇩ 🆔 @dar_mahzare_olma ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈