بسم الله الرحمن الرحیم
⭕️ #حکایت تلخ از این جیب به اون جیب:
📚🖋_ بچه زرنگی تعریف می کرد: در دوران بچگی، یه همکلاسی #متمول اما #خسیس داشتم، زنگهای تفریح می رفتم سر کیفش و پول هایش را می دزدیم، بعد عصر سر راه منزل با همان پول ها، بستنی و شکلات می خریدم و با هم می خوردیم. خلاصه، همکلاسی ام هر روز خوش و خندان به منزل می رفت، اما! فردا صبح که می آمد، اشک ریزان می گفت: یه کسی تو مدرسه پول هایم را می دزدد، بعد با هم به آن #دزد #نامرئی فحش می دادیم، و هر روز ماجرای ما تکرار میشد...!!!
✅ #داستان اضافه حقوق هر ساله #کارگران و #کارمندان و طرح رتبه بندی #معلمان دولت #رئیسی، که شاید تنها افتخار دولت فخیمه ایشان باشد نیز دقیقا عین همین ماجراست. هر بار که حقوق ات اضافه می شود خوش و خندان به منزل می روی، اما فردا که برای خرید راهی بازار می شوی، می بینی ای دل غافل! #جادوگر نامرئی با پدیده خلق #پول چنان اضافه حقوق ات را بی ارزش کرده است، که قدرت خرید قبلی ات بیشتر بود، یعنی با #دزدی از جیب خودت، موجب شادی کاذب ات شده بود...!!!
✔️ حال اگه خیلی آدم مؤدبی باشی، شاید فقط قسمت فحش و فحش داستان فوق اتفاق نیفتد...!!!
📚🖋#شهاب ثاقب.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅ #علامه حکیم استاد #حائری شیرازی: آقایان علما هنوز گره روئی باز نشده می خواهند گره زیری را باز کنند! اسلام اول پولش را تثبیت می کند و بعد #ربا را حذف می کند.
✔️ آری! تا زمانی که #پول اصلاح نشود #ربا از بین نخواهد رفت. #تورم از بین نخواهد رفت.
❌ #پولطلا=(مبارزه با ربا،جنگ با خدا):
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/shahabe_sageb1347
#داستان
"بمان و برای خودت کار کن"
شخصى خدمت حضرت امام صادق عليه السّلام رسيد و عرضه داشت: از دنيا خسته شدم، و از خدا آرزوی مُردن ميكنم.
حضرت به او فرمودند:
از خدا آرزوى حيات و زندگى كن! براى آنكه اطاعت خدا كنى نه معصيت؛
اگر تو در دنيا زنده بمانى و اطاعت كنى، بهتر است از آنكه بميرى، نه معصيت كنى و نه اطاعت...
#معادشناسی
#علامه_طهرانی
@maadshenasii
و جلوی این جماعت مردی بر اسبی سواربود که دم اسب او چند بافت داشت، و این مرد تاجی بر سرش بود که چهار گوشه داشت، و بر هر گوشه جواهری رخشان 🤩 بود که در ظلمات شب هر کدام مسافت سه روز راه را روشن میکرد.
پرسیدم: آن مرد که دور او را گرفتهاند کیست؟
گفتند: محمّد بن عبداللَه خاتم النبیین است.
پرسیدم که این سوار که در جلو مىرود کیست؟
گفتند: أمیرالمؤمنین علىّ بن أبىطالب است.
آنگاه بر آسمان نظر افکندم دیدم ناقه اى از نور، ⚡و بر آن هودجى است و در هوا حرکت مىکند.
گفتم: این از آنِ کیست؟ گفتند: از آنِ خَدیجَه بنت خُوَیلِد و فاطمه زهرا سلام الله علیها😍
گفتم: آن جوان کیست؟ گفتند: حضرت حسن مجتبى.
گفتم: این جماعت و این هودج همگى به کجا مىروند؟
گفتند که شب جمعه است و همگى به زیارت کشته شده به تیغ ستم، 😭سید الشّهداء حسین بن على به کربلا مىروند.
آنگاه متوجّه هودج شدم، دیدم رقعه هائى از آن به زمین مىریزد.
و بر روى هر یک از آنها نوشته است: أمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الحُسَینِ علیه السّلام فى لَیلَة الجُمُعَة؛
[امان از جانب پروردگار است براى زائرین حسین علیه السّلام در شب جمعه از 🔥آتش دوزخ]
آن وقت هاتفى🗣 ندا کرد ما را که:
آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیه اى در بهشت قرار خواهیم داشت!
اى سلیمان! من از این مکان مفارقت نمى کنم تا روح از بدنم مفارقت کند.
مرحوم شیخ نورى گوید که:
مرحوم طُرَیحى آخرِ این خبر را چنین نقل کرده است که آن شیخ گفت: ناگاه دیدم رقعه هائى از بالا به زمین مىریزد. سؤال کردم که چیست؟ گفتند که:
این رقعه هاى امان است براى زوّار حسین علیه السّلام در شب جمعه.
من یکى از آنها براى خود طلب کردم. گفتند: این رقعهها حقّ تو نیست!
تو مىگوئى زیارت حسین بدعت است! هرگز از این رقعه ها نخواهى یافت تا آنکه زیارت کنى حسین علیه السّلام را و اعتقاد کنى به فضل و شرافت او!
پس من از خواب بیدار شدم و😯 هراسان بودم، و در همان ساعت قصد زیارت سید خودم حسین علیه السّلام را نمودم.
#علامه_طهرانی
#داستان
@dar_mahzr_amir_almomnin
🔺#داستان عاقبتِ صبر و تحمّل در برابر بداخلاقی والدین
✍علامه طهراني در كتاب نورملكوت قرآن کریم مي فرمايد:
🔹يكروز در طهران، براى خريدِ كتاب به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده،
❗️آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله،یارم....
🔹فهميدم از صاحب دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته،گفتم: آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم.چه جوری به این مقام رسیدی
🔹ناگهان ساکت شد،گریه بسیاری کرد،😭سپس شاد و شاداب شد و خندید.
❗️گفت: سید! شرح مفصلی دارد.
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود.
🔸خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛
غذا برايش ميپختم؛
و آب وضو برايش حاضر ميكردم؛
و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته هاى او در حضورش بودم.
🌿او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش ميداد؛ و من تحمّل ميكردم، و بر روى او تبسّم ميكردم.
به همين جهت عِيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال ميگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود ...
بهمین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
🌿گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گوئى برقى⚡️ بر دلم ميزد، و جرقّه اى روشن میشد💥؛ و حال بسیارخوشی دست ميداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.
🔹تا يك شب كه زمستان و 🌨هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد.
در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم ميگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم،
‼️ناگهان او در ميانِ شبِ تاريك آب خواست.
فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان!
🥱او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده ام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
😞فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت ميخواهم!
✅كه ناگهان نفهميدم چه شد...
إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه ها تبديل به يك عالَمى نورانى همچون 🌕خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، بانظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد...
📚نور ملكوت قرآن ج۱ ص: ۱۴۱ با اندكي تلخيص
@maadshenasii
https://eitaa.com/dar_mahzr_amir_almomnin
✍️ امامی که سالانه 121 بار قرآن را ختم میکرد 😳
📖📙📚 #داســتــان 🌲 🌳🌲
📕 مرحوم شیخ صدوق و طبرسی و دیگر بزرگان به نقل از ابراهیم بن عباس حکایت می کنند:
🌲در طول مدّتی که در محضر مبارک امام علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) بودم و در محافل و مجالس گوناگون، همراه با آن حضرت شرکت داشتم، هرگز ندیدم سخنی و مطلبی در مسئله دین و امور مختلف از آن حضرت سؤال شود مگر آن که بهتر و شیواتر از همه پاسخ می فرمودند. 🍃
🌴 و در همه علوم به صورت کامل آگاه و آشنا بود. و نیز جوابی را که بیان می نمود، در حدّ عالی قانع کننده بود.🍃
🦋 آن حضرت قرآن را سه روز یک بار ختم می کردند و می فرمودند:💫
🔺اگر بخواهم می توانم قرآن را کمتر از این مدّت هم ختم کنم و تلاوت نمایم.
ولیکن:
من به هر آیه ای که می رسم درباره آن تأمّل می کنم و می اندیشم، که پیرامون چه موضوعی است و در چه رابطه¬ای یا حادثه¬ای سخن به میان آورده است؛ و در چه زمانی فرود آمده است.🍃
🦋 و هرگز بدون تأمّل و تدبّر در آیات شریفه، از آن ها رد نمی شوم. به همین جهت است مدّت سه روز طول می کشد تا قرآن را تلاوت و ختم کنم. وهر چه می خواهید از من سوال کنید،تا با قرآن جواب شما را بدهم.🦋📖📙
✨📚✨📒✨📘✨📙✨📗✨📕✨🦋
#داســتــان_قرآنی
#آیات_زندگی
https://eitaa.com/dar_mahzr_amir_almomnin
#داستان جالب و آموزنده
طبق نقل "علی خسرو شاهی" مدیر و کارخانهدار، صاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است:
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی، گاهی به دلیل ایراد دستگاههایش در خط تولید، بستهبندی خالی رد میکرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بستههای خالی، باعث نارضایتی مشتریان میشده است.
مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند و دست آخر، پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه، نوعی وسیله لیزری بگذارند که بستهبندیهای خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم؛ چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلاتسازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: بله درست است، در دستگاههای ما هم، چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.
نگرانیام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسهٔ هیئت مدیره، روی موضوع بحث کنیم. میخواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار، خرج احتمالی اخذ کنم.
فردای آن روز با اعضای هیت مدیره، برای بازدید از ماشین، به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه، روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر سادهٔ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟ گفت: ماشین، گاهی بسته خالی میزنه، من هم این پنکه را که تو انبار بود، آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بستههای خالی از شکلات را با باد، پرت کنه بیرون.
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.
به کارگر خلاّق که ما را از شرّ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود، یک تشویقنامه، به اضافهٔ یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.
مشکلات را پیچیده و بزرگ، به نحوی که فکر کنیم راهحلی ندارد و یا اگر دارد، بسیار سخت و پرهزینه است، تصور نکنیم.
🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/dar_mahzr_amir_almomnin
🌸#داستان دخترِ با حیایی که همراه #امام_زمان علیه السلام طواف کرد🌸
🔺آیت الله اراکی از مراجع تقلید می فرمودند:
🔹دخترِ من از زنان صالحه و مُتدیّنه است من خودم مستقیما او را از بچگی تربیت کرده ام و در صدق و راستگویی او هیچ شکی ندارم.
در زمان حجّ، مجبور شد تنها به این سفر برود.
🔹آنقدر عفیف و با حیاء و از برخورد با مردان دوری می کرد که این سفر برایش نگرانی بزرگی ایجاد کرده بود و دائما در تفکّر بود که خدایا من در این سفر، تنهایی چه کنم؟
🔹در هنگام خداحافظی به او گفتم: این ذکر را پیوسته بگو و برو «يا عليم يا خبير» تا خدا از تو دستگیری کند.
🌿الحمدالله این سفر را به خوبی به پایان رساند و بعد از بازگشت از حجّ برای من این چنین تعریف کرد: وقتی وارد مسجد الحرام شدم که طواف را به جای بیاورم، دیدم در اطراف کعبه آنقدر جمعیت متراکم است که ابدا من قدرت ندارم طواف کنم😔.
هر چه خواستم به گِرد خانه کعبه طواف کنم دیدم قدرتش را ندارم (و با مردان برخورد خواهم کرد)
😭بیچاره شدم گفتم خدایا من برای طواف خانه تو آمده ام و می بینی که با این شلوغی، قدرت ندارم؛ برای طواف خدایا چه کنم نمی توانم؟!
🌿در این حال ناگهان دیدم از مکان برابر حجرالاسود، فضایی به شکل استوانه باز شد و کسی به گوش من گفت: «خودت را به امام زمانت بسپار و در این فضا با او طواف کن.»
ادامه...👇👇👇
🦁 شیرهای درنده و زن دروغگو😳
در زمان متوکل عباسی زنی نزد او آمد و گفت : من حضرت زینب هستم و به خواست خدا هر چهل سال یک بار جوان میشوم.
متوکل ، بزرگان و علما را جمع کرد و به آنها گفت: دلیلی برای دروغ گویی او دارید؟ گفتند : نه.
آنان به متوکل گفتند: امام هادی (علیه السلام) را بیاور شاید بتواند دروغ گویی این زن را ثابت کند.
امام حاضر شد و فرمود: این زن دروغ می گوید و حضرت زینب (سلام الله علیها) در فلان سال وفات یافت.
متوکل گفت: دلیل دیگری برای ثابت کردن دروغ گویی او داری؟
امام (علیه السلام) فرمودند: بله، گوشت فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بر درندگان حرام است.
متوکل خواست زن را در قفس شیر بیندازد که دروغ او معلوم شود.
بعضی دشمنان امام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟
امام داخل قفس شیرها رفت وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در کنار امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره میکرد و هر شیر به کنار میرفت.
وزیر متوکل به او گفت: زود او را بیرون بیاور وگرنه آبروی ما میرود.
متوکل از امام هادی (علیه السلام) خواست بیرون بیاید و امام بیرون آمد.
امام فرمود: هر کس میگوید فرزند حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود.
متوکل به آن زن گفت : داخل شو. آن زن گفت: من دروغ میگفتم .
به این صورت دروغ آن زن به همه ثابت شد.
منبع:بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۹ و منتهی الامال، ج ۲، ص ۶۵۴
#داستان #قصه #امام_هادی_علیه_السلام #امام_هادی #ولادت_امام_هادی_علیه_السلام
#میلاد_امام_هادی_علیه_السلام
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌷https://eitaa.com/dar_mahzr_amir_almomnin