در مسیر بندگی
✔️ #جهاد_تبیین ✔️ پست 7️⃣2️⃣1️⃣ 💧ماقوت 🔴 ... ادامه پست قبل 🏤در این زندان و زندان قبلی آشکارا ش
🔅♦️🔅♦️🔅♦️🔅♦️
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۲۸
📝دفاعیه در دادگاه نظامی
🗃️پرونده ی من در این زندان در دادگاه نظامی مطرح بود دادگاه نظامی هم در وسط پادگان قرار داشت و رابطه ی من با این دادگاه در طول مدت زندان برقرار بود یا دادگاه مرا برای پاسخگویی به سوالات احضار می کرد ویا من در اعتراض به یک رشته مسائل به دادگاه نامه می نوشتم و در نتیجه دادگاه مرا برای پاسخ به اعتراضاتم احضار میکرد.
⁉️ من اعتراض کردم که چرا مرا با کفالت آزاد نمیکنند؟ در حالی که قانون چنین اجازه ای را می دهد.
⁉️ اعتراض کردم که چرا اجازه نمی دهند با خانواده و دوستانم ملاقات داشته باشم ؟به نگه داشتنم در سلول انفرادی _ علیرغم تکمیل مراحل بازجویی _ اعتراض کردم و می دانستم که دادگاه قادر نیست هیچ یک از چیزهایی را که خواسته بودم برایم تامین کند
🔍 اما قصدم آن بود که در برابر تخلفات غیر قانونی آنها موضعی از طرف خود داشته باشم.
👈🏻 به یاد دارم که یک بار رئیس دادگاه در پاسخ به یکی از درخواستهایم گفت: باید به ساواک مراجعه کنم البته این حرف ناخواسته از زبانش در رفت و من از آن علیه او استفاده کردم. با اظهار تعجب از حرف او گفتم: چطور ممکن است دادگاه زیر نفوذ ساواک باشد؟! ⁉️
او فوراً حرفش را عوض کرد و شروع کرد به تعریف و تمجید و ذکر فضایل رئیس ساواک مشهد!
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
⚜️♦️⚜️♦️⚜️♦️⚜️♦️
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۳۲
📑دفاعیه در دادگاه نظامی
▶️ ادامه پست قبل
❓آیا آزادی من از پادگان ظاهری بوده؟ آیا میخواهند مرا به ساواک و از آنجا به تهران ببرند ؟ در حالی که اتومبیل مسیر خود را در تاریکی و سرما به سمت سرنوشت نامعلوم من می پیمود، این گونه پرسش ها نیز در ذهن من میچرخید.
🗣️ جلوی ساختمان ساواک مرا پیاده کردند بازجویی که در زندان سوم و چهارم با او آشنا شده بودم _ یعنی غضنفری _ با من روبرو شد با لحنی آمیخته به غرور و موذیگری به من گفت:
❓_ چرا آمدی ؟
_من نیامدم آنها مرا به اینجا آوردند.
_ حالا که ما دستور آزادی ات را دادهایم برو!
👈🏻 بدون آنکه علت این رفتار آنها را بدانم به خیابان تاریک و سرد آمدم تا اتومبیلی پیدا کنم که مرا به خانه برساند .اگر وسایلم هم در دستم بود بیرون ماندن در این ساعت از شب مشقت و دردسر بیشتری داشت. اما وسایلم را جلوی در ورودی پادگان به کسانی که برای رساندنم آمده بودند سپرده بودم .
✍🏻 ناگهان یک اتومبیل جلوی پایم ایستاد خوب نگاه کردم ، دیدم همان جوانانی هستند که جلوی پادگان منتظرم بودند. فهمیدم آنها مسیر مرا از پادگان تا ساواک در انتظار سرنوشت و سرانجام کار دنبال کرده بودند.
🍃 به خانه رسیدم دیدم همسرم نشسته و به در چشم دوخته بچه ها هم از انتظار خسته شدهاند و به خواب رفته اند.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
⚜️🔹⚜️🔹⚜️🔹⚜️🔹
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۳۴
🌊مواضع و مبارزه ی روحانیون
🔍 در اینجا باید اشاره ی مختصری بکنم به برخورد روحانیون با فعالان عرصه ی مبارزه در ایران.
✨امام راحل (رضوان الله علیه)✨ جهاد اسلام خود را با رهبری بزرگترین انقلاب تاریخ معاصر به ثمر رساند و طی آن ، سرکش ترین جبّار منطقه را که متکی بر بزرگترین قدرت جهانی بود سرنگون ساخت و بر پایی نظام اسلامی را در ایران اعلام کرد .
💎 جای شگفتی نیست اگر علمای دین چنین باشند زیرا آنها وارثان ✨پیامبران و مصلحین✨ تاریخند. اما کسانی که دست اندرکار امور علوم دینی بودند همگی در ایران در چنین سطحی از احساس مسئولیت قرار نداشتند و این هم دلایلی دارد که اینجا مجال بیان آن نیست.
👈🏻 برخی از آنها تنها در حمایت و تأیید فعالان اسلامی موضع می گرفتند ولی خود وارد میدان نمی شدند برخی از آنها هم کاملاً بی طرف بودند!
🍃 از جنبش اسلامی نه بد میگفتند و نه خوب. البته کسانی هم بودند که در قبال فعالان جنبش اسلامی موضع منفی داشتند این موضوع منفی هم شدت و ضعف داشت. برخی از اینها وقتی صحبت از این موضوع می شد جنبش اسلامی را زیر سوال می بردند برخی دیگر با مناسبت یا بیمناسبت ،چنین می کردند.
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
🔆♦️🔆♦️🔆♦️🔆♦️
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۳۵
🌊مواضع و مبارزه ی روحانیون
▶️ .... ادامه پست قبل
🔰بد نیست از حادثه ای که خاطرم آمد یاد کنم. یاد آوردم که در سال ۱۳۵۵ سیل عظیمی در قوچان آمد و من در عملیات نجات و امداد شهر مشارکت داشتم. طی جریانی _ که اکنون جای شرح جزئیات آن نیست _ مقامات قوچان به من دستور دادند فوراً شهر را ترک کنم !
👈🏻 وقتی افسر پلیس حکم را به من ابلاغ کرد من در یکی از رواق های بزرگ مسجد جامع شهر بودم که آن را به انبار بزرگی از کالاها و اجناس اهدا شده برای کمک به آسیب دیدگان تبدیل کرده بودیم.
🔻کالاها به شکل دقیق و با نظمی جالب چیده شده بود که غیر متخصصین امداد ازقبیل ما ، کمتر می توانند این کار را انجام دهند. من به حجره ای در کنار آن رواق رفتم که شیخ ذبیح الله و شماری از دوستان و یارانش در آنجا نشسته بودند.
❗با لحنی حاکی از رنج و تلخی گفتم: به من دستور دادند شهر را ترک کنم. در چهره ی همگی علامت ناراحتی آشکار شد اما یکی از آنها _ که یکی از دو نفری بود که پس از زندان ، او را در صحن ✨حضرت رضا علیه السلام✨ دیده بودم _ همین که همدردی حاضران را با من دید فوراً گفت: اینها برای نجات و امداد نیامده اند اینها مفسد و خرابکارند.
❗برخی از آنها تا این درجه نسبت به همه فعالان عرصه اسلامی کینه می ورزیدند.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
🔆♦️🔆♦️🔆♦️🔆♦️
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۳۶
⚖️ دادگاه تجدید نظر
🔻 کمی پیش از دومین دادگاه _ که دادگاه تجدیدنظر بود _ سلسله اقدامات اداری را باید انجام میدادم. برای این امر باید به دادرسی ارتش مراجعه میکردم. در خلال پیگیری این اقدامات ، دیدم افسر جوانی در اداره ی دادرسی ارتش خیلی به من نگاه میکند گویی می خواهد در مورد مطلبی با من حرف بزند.
👈🏻 به او که نزدیک شدم گفت:
_ می خواهم به شما چیزی را بگویم.
_ بفرما .
🔍_ از ایراد سخنرانی هایی مانند سخنرانی ای که در نخستین دادگاه ایراد کردی خودداری کن ؛ چون اگر آنها در شما هوشمندی و توانایی خاصی را ملاحظه کنند با شما سخت گیری می کنند. به مصلحت شما است که وانمود کنی فردی ساده و فریب خورده هستی!
✅ از او تشکر کردم و رفتم در حالی که خود بهتر می دانستم که در برابر دادگاه مغروری که علما را به دیده ی تحقیر می نگرند نمی توانم خود را به این شکل نشان دهم . وقتی وارد سالن دادگاه دوم شدم دیدم آن افسر جوان منشی دادگاه است !
✍🏻 رئیس این دادگاه مرد معروفی بود که قبلاً مقام دادستانی کل را داشته و بعد رئیس دادگاه شده بود. رئیس دادگاه مرا به باد سوالات گرفت.
❓ نظرم را درباره ی مسائل مختلف میپرسید و من پاسخ میدادم بعد به مستشارانش که در دو طرفش نشسته بودند، رو کرد و گفت: این مرد نیاز به ده سال زندان دارد تا به صورت تمام وقت به نوشتن و تألیف و تحقیق بپردازد !
🍂 گفتم: ✨انا لله و انا الیه راجعون.✨
👈🏻 البته رئیس دادگاه مطلب فوق را از روی مزاح گرفت اما مضمون مزاح او مؤید نظر و نصیحت آن افسر جوان بود. این محاکمه با تایید حکم دادگاه قبلی خاتمه یافت .
🍃 از آزادی ام مدت زیادی نگذشته بود که باز در ماه مهر دستگیر شدم و به پنجمین زندان افتادم . چهارمین بازداشت من در دوم مهرماه سال ۱۳۴۹ هجری شمسی ( ۲۲ رجب ۱۳۹۰ هجری قمری ) بود و پنجمین آن در ششم مهرماه سال ۱۳۵۰ هجری شمسی ( ۷ شعبان ۱۳۹۱ هجری قمری ) صورت گرفت.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
⚜️🔹⚜️🔹⚜️🔹⚜️🔹
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۳۸
🔰تشکیلات او رفت
🍃با این حرکت او خوشحال تر شدم و با خوشحالی به او گفتم :
🍂_ پیش از آمدن شما دلتنگ و گرفته بودم . شما به موقع آمدی و این شب تاریکم مرا روشن کردی.
بدون آن که انتظار داشته باشم گفت:
🥀_ گرفته تر و غمناک تر خواهی شد!
👈🏻 خیلی به حرفش توجه نکردم او را نشاندم و برایش چای آماده کردم بعد با تعجب گفتم:
❓_ شما از اعضای سازمان هستید؟
فوراً پاسخ داد:
🚫_ ساکت باش ! شاید در خانه ، گیرنده گذاشته باشند !
⁉️ از حرفش تعجب کردم و با تمسخر گفتم:
_ من یک طلبه ام چه کسی می آید در خانه ی من گیرنده بگذارد ؟!
_ نه مسئله بزرگ تر از آن چیزی است که تصور می کنی. من برای شما شرح خواهم داد.
سپس مقداری خمیر خواست تا آن را در سوراخ های پریز برق اتاق بگذارد!
با حیرتی آمیخته به قدری نگرانی، برایش خمیر آوردم . پس از آنکه سوراخ ها را بست، نشست و من با عجله گفتم :
❓_ بگو چه شده؟
مدتی سر به زیر خاموش ماند. بعد سرش را بلند کرد و گفت:
_ همه چیز تمام شد!
_ یعنی چه ؟ منظور شما چیست؟
_ تشکیلات لورفت . برادران لو رفتند و برخی از آنها دستگیر شدند.
🗣️ بعد از صحبت هایش فهمیدم آن دو نفری که با من در تماس بودند دستگیر نشده اند . همچنین گفت: من را نزد شما فرستاده اند تا از شما بخواهم خانه را از هر آنچه با تشکیلات مرتبط است تخلیه کنید.
📑 سپس به تفصیل راجع به نشریه هایی که جهت بررسی برای من ارسال شده بود صحبت کرد: این نشریه را از بین ببر ... این نشریه را نگه دار و برای فلانی در تهران بفرست .گفتم :
_ شما آنها را با خود به تهران می برید؟
_ نه ، شما با روش مخصوص خودتان بفرستید ؟
نشسته بودم و با چهره ی در هم به او نگاه می کردم و او داشت کارهایی را که باید انجام دهم به من یادآور می شد. غم سراسر قلبم را فرا گرفت و او مرا در این حال رها کرد و رفت!🍂
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
🔅🔷🔅🔷🔅🔷🔅🔷
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۳۹
❌یادداشت ها و نوشته هایم را غارت کردند
🌤️ این واقعه در میانه های تابستان بود... روزها سپری شد ...
🍂 پائیز فرا رسید و طاغوت مشغول تدارک جشن های ۲۵۰۰ ساله امپراتوری شاهنشاهی شد! تشنج امنیتی بالا گرفت و فشار بر اسلام گرایان سخت تر شد.
🏴 ماه محرم فرا رسید. یکی از علمای قم با خانواده به مشهد آمده بود و نزد ما مهمان بودند. من و مهمانم در اتاق ویژه ی مهمانها در کنار اتاق کتابخانه با هم نشسته بودیم . میان دو اتاق ، دری بسته بود. در برابر ما سفره ناهار پهن بود که ناگهان در به صدا درآمد و چند لحظه بعد در اتاق را زدند.
👈🏻 برخاستم و در را باز کردم، دیدم همسرم می گوید: ساواکی ها پشت درند! از حرف او تعجب کردم و گفتم : از کجا متوجه شدی که آنها ساواکی اند؟ قسم خورد که خودشان هستند ! شاید سایه های آن ها را از پشت شیشه ی مشجر در دیده بود . اما سایه که ماهیت شخص را نشان نمیدهد. همسرم با لحنی جدی و با اطمینان کامل حرف می زد و می گفت و تکرار می کرد که : من مطمئنم آنها ساواکی اند . شاید هم به او الهام شده بود!
🔻 رفتم و در را باز کردم دیدم بله آنها عده ای از ماموران ساواکند. وقتی مرا دیدند صدای خنده شان برخاست. شاید پیش بینی کرده بودند که من متواری و مخفی هستم و اکنون در دام آنها افتاده ام؛ لذا از دیدن من خوشحال شدند. توی خانه ریختند و از راهرو عبور کردند . در انتهای راهرو ، نخستین چیزی که توجه شان را جلب کرد کتابخانه بود.
📚 وارد کتابخانه شدند و به زیرورو کردن و جستجو لای کتاب ها پرداختند .یکی از آنها به جمع آوری همه ی اوراق و جزوه های موجود در اتاق پرداخت. در این یورش بسیاری از نوشته ها و یادداشت هایم از دست رفت و یک برگ از آنها را هم بعداً به من برنگرداندند.
📝 ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
🔅♦️🔅♦️🔅♦️🔅♦️
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۰
‼️یادداشت ها و نوشته هایم را غارت کردند
▶️ ... ادامه پست قبل
✍🏻 من ایستاده بودم و به آنها نگاه میکردم . با خودم میگفتم کاش تنها به وارسی کتابخانه بسنده کنند و دری را که به اتاق مهمان ها باز میشود، نگشایند تا موجب وحشت و آزار مهمان من نشوند .
🍃همین طور که من این را آرزو میکردم یکی از آنها در را باز کرد و به سراغ مهمان رفت و کنارش نشست و او را به باد سوال های متوالی گرفت!
📖 همه کتاب ها را بررسی کردند. بعد همه جای خانه را گشتند . به یاد دارم یکی از آنها به گهواره پسرم مجتبی _ که کودک زیبا و بی گناه نه ده ماهه ای بود _ نزدیک شد ، به او نگاه می کرد و دلش برای او می سوخت ! بعد مرا با مجموعه ای از اوراق از خانه بردند .
👈🏻 مرا در اتومبیلی سوار کردند که به سمت مقر ساواک حرکت کرد. مقر ساواک به محل جدیدی منتقل شده بود. حدود یک ساعت در یکی از اتاقهای مقر ساواک نشستم بدون آنکه کسی از من چیزی بپرسد. بعد چشم هایم را بستند و مرا در یک اتومبیل بدون شیشه نشاندند و به سوی مقصد نامعلومی بردند.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۱
🚫زندان سیاسی ها در مشهد
✍🏻 پس از مدتی اتومبیل ایستاد و مرا پیاده کردند . دستمال را از جلوی چشم هایم برداشتند دیدم جایی وسیع با سقفی بلند است که در اطراف آن چند اتاق کوچک قرار دارد آنجا بیشتر شبیه یک انبار بزرگ بود بعد ها فهمیدم که بخشی از یک اصطبل بزرگ است که در منتهی الیه پادگان مشهد _ که قبلاً در آنجا بازداشت بودم _ قرار دارد. از انبار گذشتیم در انتهای آن در بزرگی بود که به انبار بزرگ دیگری باز می شد.
👈🏻 در میانه ی این انبار دوم ، ساختمان دراز و کم ارتفاعی به طول تقریبی بیست متر و عرض تقریبی ۵ و نیم متر وجود داشت . در هر ضلع طول آن ، از هر دو طرف ، ده در کوچک دیده می شد این ها سلولهای جدیدی بودند که درون این مکان قدیمی ساخته شده بودند.
🔻 پیش از این گفتم که در مشهد زندان ویژه ای برای سیاسیون وجود نداشت. سومین و چهارمین بازداشت من ، در زندان نظامی، در مجاور مرکز نگهبانی بود. در آن سال در انتهای پادگان یک زندان برای سیاسی ها ساختند و درِ مستقلی هم برایش باز کردند .
مجموعاً بیست سلول وجود داشت. در دو سوی هر دو ساختمان، شیرهای آب و سرویس های بهداشتی کوچک و مختصری در نظر گرفته بودند . مرا در چهارمین سلول جای دادند . پیش از این ، اتاقی به این کوچکی ندیده بودم :
🛖 مربعی که طول هر ضلع آن ، یک مترو نیم بود. در آن، نه هیچ روزنه ای بود و نه چراغی؛ تاریکی مطلق بر آن حکمفرما بود. زندانی تنها زمانی که درِ سلول باز میشد یا زمانی که درپوش روزنه ی کوچک روی در را می گشودند تا نگهبان یا یکی از مسئولان با زندانی صحبت کند، روشنی را می دید.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۱
🚫زندان سیاسی ها در مشهد
✍🏻 پس از مدتی اتومبیل ایستاد و مرا پیاده کردند . دستمال را از جلوی چشم هایم برداشتند دیدم جایی وسیع با سقفی بلند است که در اطراف آن چند اتاق کوچک قرار دارد آنجا بیشتر شبیه یک انبار بزرگ بود بعد ها فهمیدم که بخشی از یک اصطبل بزرگ است که در منتهی الیه پادگان مشهد _ که قبلاً در آنجا بازداشت بودم _ قرار دارد. از انبار گذشتیم در انتهای آن در بزرگی بود که به انبار بزرگ دیگری باز می شد.
👈🏻 در میانه ی این انبار دوم ، ساختمان دراز و کم ارتفاعی به طول تقریبی بیست متر و عرض تقریبی ۵ و نیم متر وجود داشت . در هر ضلع طول آن ، از هر دو طرف ، ده در کوچک دیده می شد این ها سلولهای جدیدی بودند که درون این مکان قدیمی ساخته شده بودند.
🔻 پیش از این گفتم که در مشهد زندان ویژه ای برای سیاسیون وجود نداشت. سومین و چهارمین بازداشت من ، در زندان نظامی، در مجاور مرکز نگهبانی بود. در آن سال در انتهای پادگان یک زندان برای سیاسی ها ساختند و درِ مستقلی هم برایش باز کردند .
مجموعاً بیست سلول وجود داشت. در دو سوی هر دو ساختمان، شیرهای آب و سرویس های بهداشتی کوچک و مختصری در نظر گرفته بودند . مرا در چهارمین سلول جای دادند . پیش از این ، اتاقی به این کوچکی ندیده بودم :
🛖 مربعی که طول هر ضلع آن ، یک مترو نیم بود. در آن، نه هیچ روزنه ای بود و نه چراغی؛ تاریکی مطلق بر آن حکمفرما بود. زندانی تنها زمانی که درِ سلول باز میشد یا زمانی که درپوش روزنه ی کوچک روی در را می گشودند تا نگهبان یا یکی از مسئولان با زندانی صحبت کند، روشنی را می دید.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۲
👌🏻بالا بردن روحیه ی زندانی ها
🔻 به من دو پتو دادند. هوا رو به سردی می رفت . نزدیک غروب آفتاب بود و من هنوز نماز نخوانده بودم. از آنها خواستم که وضو بگیرم به من اجازه دادند تا برای وضو گرفتن به سر شیر آب بروم .وقتی از جلوی در سلولها می گذشتم احساس کردم که زندانیانی در آنها هستند. همچنین احساس کردم که این زندانیان میکوشند از برخی درزهای در و روزنه ی کوچک روی آن ، مرا ببینند.
👈🏻 همین طور که من از برابر یکی از درها میگذشتم صدای آهسته و لرزانی را شنیدم که میگفت من فلانی ام. متوجه شدم او یکی از هم رزمان است که در همان روز یا روز پیش دستگیر شده بود و من تا آن لحظه از دستگیری اش اطلاع نداشتم . احساس کردم که روحیه ی زندانیان بسیار ضعیف است؛
🗣️ لذا با صدای بلند با نگهبانان شروع به صحبت کردم تا زندانیان صدای مرا بشنوند و مقداری روحیه به آنها بدهم.
❓ مثلاً یک بار می پرسیدم محل وضو گرفتن کجا است و بار دیگر جهت قبله را میپرسیدم. به خاطر دارم وقتی جهت قبله را پرسیدم یکی از آنها پاسخ داد: به سمت گوشه (یعنی گوشه ی سلول). با صدای بلند گفتم بله ،گوشه ی سلول همواره قبله است ! و این کنایه از توجه قلب انسان مومن به خدا؛ کنج سلول همواره همراه با یاد و نام خدا برای مومن است و مثل حرم الهی و مکه است که به تعبیر ✨قرآن✨ در سرزمین برهوت واقع شده .
🔹 یکی از نگهبان ها از من خواست عمامهام را بردارم قبول نکردم. گفت: مقررات زندان چنین ایجاب میکند. گفتم :من این مقررات را قبول ندارم من تاکنون در زندان های قبلی عمامه ام را به کسی تحویل نداده ام. برو و از رئیست در اینباره بپرس.
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۴
🍃بالا بردن روحیه ی زندانی ها
🔴 ... ادامه پست قبل
🔰 در یکی از آن جلسات شش طلبه شرکت می کردند در جلسه ی دیگری سه طلبه و در جلسه سوم یک طلبه؛ این طلبه هم افغانستانی بود که بعدها به دست رژیم کمونیستی افغانستان _ که شمار بسیاری از علمای افغانستان را کشت _ به شهادت رسید.
📍 جلسه ی محرمانه ی دیگری هم با جوانان مدرسه ای و دانشگاهی داشتم ؛ یک جلسه ی محرمانه هم با کسبه داشتم به اضافه ی جلسات کاری دیگری که در آنها با برخی طلاب اوضاع سیاسی را مورد بررسی قرار می دادیم و موضع لازم را درباره ی آنها اتخاذ میکردیم مانند اینکه نشریاتی منتشر کنیم ، نشریاتی را به قم بفرستیم یا نشریاتی را از قم دریافت کنیم.
👈🏻 همانگونه که گفتم با گروه مخفیانه ای هم که علیه رژیم دست به مبارزه مسلحانه زده بود ارتباط داشتم.
❓ راستی آیا یکی از این جلسات لو رفته بود ؟ یا اینکه بازداشتم مربوط میشد به درس های عمومی که در زمینه ی تفسیر و مفاهیم اسلامی ارائه کرده بودم ؟
🍂 دغدغه ای که بر نگرانی ام می افزود بابت جلسات مخفیانه بود؛ زیرا این جلسات نزد دستگاه های امنیتی به هیچ وجه قابل دفاع نبود.
📿 استغفار کردم و به خدا توکل نمودم و به او پناه بردم. در اتاق به دُوروبرم نگاه کردم . حافظه ام مرا به زندان های سابق بازگرداند. دیدم که من به فضای زندان عادت کردهام و با آن خو گرفته ام. تا آن ساعت تفاوتی میان این زندان و زندان های قبلی نمی دیدم.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۳
🕊️بالا بردن روحیه ی زندانی ها
➡️ ... ادامه پست قبل
🗣️ هنگام حرف زدن صدایم را بلند می کردم تا کسانی که در سلول ها زندانی اند صدایم را بشنوند روحیه شان تقویت شود. چنین حرف هایی معمولاً دلهای ترسان را آرامش می بخشد.
🍃 در اذان و اقامه و اذکار رکوع و سجود هم صدایم را بلند کردم. وقتی نماز را به اتمام رساندم به خود باز آمدم و به اندیشه ای عمیق فرو رفتم: چرا مرا بازداشت کردهاند؟
🔹 انگیزه های بسیاری برای زندانی کردنم وجود داشت اما کدام یک از اینها آنها را به دستگیر کردنم واداشته بود ؟ چه مسائلی برای آنها کشف شده بود؟ من جلسات مخفیانه ی بسیاری داشتم جلساتی؛ برای طلاب که درسی را مینوشتم بعد شرح می دادم و به طلاب میدادم تا آن را پلی کپی کنند.
👈🏻 این درس ها بر محور مفاهیم 🔆انقلابی و جنبشی اسلامی🔆 می چرخید که ما از آنها اندیشه ی انقلابی نهضت را بر می گرفتیم.
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۵
*❌عینک ممنوع*
🔹 پس از مدتی یکی از نگهبان ها آمد و از من خواست وسایلم را جمع کنم . او مرا به سلول ۱۴ در طرف مقابل برد که از سلول قبلی اندکی بزرگتر اما از آن تاریک تر بود ؛ چنانچه تسبیح را در دست خودم نمی توانستم ببینم!
🌤️ روز بعد با امور روزانه ی زندان آشنا شدم ، در سلول روزی سه بار برای دادن وعده های غذا باز می شود یک بار دیگر هم برای نظافت باز میشود که به زندانی جارویی می دهند تا سلول را نظافت کند. ساعات صبح روز بعد سپری شد.
🥣 ناهار خوردم و کمی خوابیدم. سپس بیدار شدم و نگهبان را صدا کردم. آمد. به او گفتم: من مبلغی پول دارم به شما میدهم تا برایم یک هندوانه بخری. گفت : بسیار خب. کمی بعد هندوانه را آورد.
❔ پرسیدم چاقو داری؟ گفت: بله. با چاقو وارد سلول شد البته این کار طبق مقررات زندان ممنوع است چون ممکن است زندانی با استفاده از موقعیت چاقو را بگیرد و با آن به نگهبان حمله کند. لکن این نگهبان هم مانند بسیاری دیگر از کسانی که در زندانهای سابق با آنها مواجه شدم به ذهنش خطور نمی کرد که از شخصی مانند من چنین عملی سر بزند.
👈🏻 همچنانکه نگهبان سرگرمی بریدن هندوانه بود و درِ سلول هم باز بود یکی از افراد ساواک از آنجا گذشت . با دیدن این صحنه به شدت عصبانی شد . نگهبان را صدا کرد و شروع کرد به سر زنش او و توضیح اینکه اینگونه رفتارها چه خطراتی دارد. بعد به نگهبان گفت :
❗_ عینکش را بگیر . عینک زدن در زندان ممنوع است!
نگهبان عینکم را گرفت و در را بست. هنگامی که درِ سلول باز بود دیدم در راهروی زندان وضع غیر عادی است؛ رفت و آمدی بود که در ساعات گذشته سابقه نداشت. این رفت و آمد پس از بسته شدن در نیز ادامه یافت.
🚪صدای درِ سلول ها که باز و بسته می شد به گوش می آمد. در همین حال که من به این سر و صداها گوش میدادم ناگهان ناله و فریادی از دور برخاست که حاکی از آن بود که شخصی به سخت ترین شکل شکنجه می شود.
🗣️ دیری نگذشت که صدای مردی را شنیدم که او را به سوی سلولش میکشیدند و ناله های دردناکی می کرد. سعی کردم از میان درزهای در نگاه کنم چشمم به طلبه ای افتاد که او را می شناختم . درحالی که ریشش را تراشیده بودند دژخیمان او را می کشیدند و می بردند. آنقدر شکنجه شده بود که نمی توانست روی پای خود راه برود!🍂
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۷
🚫روی تخت شکنجه
➡️ ادامه پست قبل ...
🥀 در خلال این تجربه ی عملی تلخ دریافتم که ضربه زدن به کف پا از سختترین شکنجه ها است؛ چون پیش از آنکه شخص بیهوش شود ضربات میتواند ساعت ها ادامه یابد. ضمن تاثیر وحشتناکی بر روی اعصاب دارد.
⛔ شنیده بودم که این شکنجه گران دوره های شکنجه را زیر نظر کارشناسان اسرائیلی گذرانده اند و لذا در اعتراف گرفتن حرفه ای هستند و در کار خود مهارت دارند.
🔰 جالب اینجا است که من پیش از آن که با این نخستین تجربه ی شکنجه ی بدنه روبهرو شوم در جلسات خصوصی با دوستان راجع به روش های شکنجه و راه های مقابله با آن و نیز راجع به اعتصاب غذا در زندان صحبت میکردم. یک بار گفتم: اعتصاب غذای من خیلی طول نمی کشد ، شکنجه شدنم هم طولانی نخواهد بود؛ زیرا من اگر اعتصاب غذا کند به علت ضعف معده ام سریعاً بیمار می شوم و از زندان به بیمارستان انتقال خواهم یافت بنابراین اعتصاب زود به نتیجه می رسد ! همچنان که شکنجه شدن من هم طولانی نمیشود چون بدنم ضعیف است و زود به حالت اغما می افتم و بنابراین شکنجه قطع میشود!
👈🏻 یکی از حاضران در آن جلسه با اشاره ی حرکت دست خود، نشان داد که یک لیوان آب به صورتم خواهند پاشید و من به هوش خواهم آمد!
🔹 در این نخستین تجربه ی شکنجه ی بدنی، آنچه را که آن دوست گفت عملاً به چشم دیدم. احساس کردم که در حال بیهوش شدنم و هم اکنون از این جهان به جهان دیگری میروم. در همین لحظات یکباره دیدم یکی از شکنجه گر ها لیوان آبی در دست دارد و به صورتم میپاشد به محض آنکه به هوش آمدم بقیه ی آب را به پایم پاشید تا ضربه ها درد آور تر باشد!
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۸
🍂سلول محبوب من
✍🏻 همچنان که هر چیز دیگری _ چه شکنجه چه گرفتاری چه لذت _ پایانی دارد و تمام میشود ، این نوبت شکنجه هم به پایان رسید . پایم را باز کردند ، برخاستم ، تلوتلو میخوردم و قادر به راه رفتن نبودم. هر دو پایم ورم کرده بود و درد سراسر وجودم را فرا گرفته بود.
🗣️ یکی از آنها گفتش: به سلولت برو ؛ ولی تو را به اینجا بر می گردانیم تا آنکه اعتراف کنی.
🍃 وقتی به سلول برگشتم و وارد آن شدم احساس راحتی عجیبی کردم! احساس نوعی امنیت و اطمینان به من دست داد ! پس از آن خشونتِ ددمنشانه و شکنجه ی نفرت انگیز که در اتاق شکنجه با آن مواجه شدم ، اکنون چهار دیواری ای که مرا احاطه میکرد و دری که پس از ورودم بسته شد در من نوعی آرامش روحی میآفرید!
🤲🏻🍃 خدا را شکر کردم که این سلولم را _که معمولاً جای احساس تنهایی و غربت است _ مایه ی آرامش و اطمینان ساخته است. روی زمین نشستم و از اینکه بدون شکنجه شدن پایم را دراز می کردم و بدون آنکه کلمات گزنده و زننده گوشم را بیازارد، سرم را به دیوار تکیه میدادم، احساس لذت می کردم.
📝 ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۴۹
🍂سلول محبوب من
➡️ ... ادامه پست قبل
🔰 برای گرفتن اطلاعات از اشخاص، به انواع فشار متوسل میشدند؛ از جمله اینکه به زندانی برگه های سفیدی میدادند و از او میخواستند تا اعتراف خود را به صورت پرسش و پاسخ روی آن بنویسد. او را تحت فشار قرار میدادند که بنویسد و خدا نکند که زندانی بپرسد: چه بنویسم؟ در این صورت با کتک و فحش به جان او می افتادند و میگفتند: بنویس ... بنویس ...❗
🥀 و چه بسا زندانی دو یا سه صفحه مینوشت اما بازجو آن را می گرفت، با تحقیر به آن نظر میانداخت ، آن را در برابر زندانی پاره می کرد و با تاکید و فشار از او می خواست که بیشتر بنویسد! نمی توانم همه ی جزئیات شکنجه را بیان کنم ؛ چون فراتر از آن است که در بیان بگنجد. شرح آن ، ضرورتی هم ندارد زیرا دردآور و ناراحت کننده است.
✍🏻 از این صحنه های دردناک میگذرم و به صحنه ی دیگری می پردازم که مایه ی تفریح است و خاطر شما را تسلی می دهد گرچه برای کسانی که تمایل به عبرت آموزی داشته باشند، حاوی عبرت است.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۵۰
*🔱زندانبان دیروز ، زندانی امروز*
✍🏻 پنج شش ماه پس از پیروزی انقلاب، طی ماموریتی از تهران به شهر خودم مشهد آمدم. در آن هنگام عضو شورای انقلاب ، نماینده ی شورای انقلاب در وزارت دفاع و نماینده ی امام در تعدادی از سازمانهای کشور بودم.
✨خدای متعال✨ خواست که پس از سال های سخت ستم و آزار و اذیت و استضعاف، با احساس عزت اسلام و مسلمین و سربلندی ✨مجاهدین راه خدا✨، وارد این شهر شوم .
⚜️ مقامات شهر از من خواستند تا از ساختمان «کمیتهی مرکزی انقلاب» بازدید کنم. کمیته های انقلاب در آن زمان اداره ی بیشتر امور شهرهای ایران را برعهده داشتند . ساختمان «حزب رستاخیز» در مشهد برای این منظور انتخاب شده بود.
🏭 این ساختمان یک ساختمان بزرگ و مجلل چند طبقه بود که حزب شاه آن را به عنوان مقر خود بنا کرد و ساختمان را هم تکمیل کرد. اما خدا آن حزب را به بدترین وجهی متلاشی کرد و ساختمان به دست انقلابیون افتاد و آنها هم ساختمان را مقرر مرکزی کمیته ی انقلاب مشهد قرار دادند.
👈🏻 به من گفتند آخرین طبقه ی این ساختمان در حال حاضر مخصوص زندانیان خطرناک است. اسامی آنها را ذکر کردند و من بیشتر شان را می شناختم؛ از جملهی آنها فردی به نام «بابایی» بود که نام دیگری هم داشت: «برومند» و من نمیدانم کدام یک از این دو نام ، حقیقی بود! او از شکنجه گران من در پنجمین زندان بود.
گفتم: 🔅سبحان الله و لا حول و لا قوة الا بالله !🔅
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۵۱
❗زندانبان دیروز ، زندانی امروز
➡️.... ادامه پست قبل
👈🏻 به همراه آقای طبسی _ رئیس کمیته ی انقلاب و نماینده ی امام در آستان قدس رضوی _ و نیز فرماندار ، به ساختمان کمیته رفتیم. این فرماندار با من در این زندان بود و شکنجه هم شد .
🔻 به طبقه ی بالا رفتیم. آنجا اتاق های بزرگی بود و بازداشتی ها در آن اتاق ها نشسته بودند. اتاق ها پنجره هایی بزرگ رو به خیابان و بدون نرده ی آهنی داشت. دیدم این اتاق ها برای بازداشت مناسب نیست زیرا ممکن است فرد بازداشتیِ خطرناک خود را از پنجره به بیرون پرت کند. اما ظاهراً مسئولان کمیته ی انقلاب میدانستند که این بازداشتی ها « أَحْرَصَ النّاسِ علیٰ حیاةٍ » از همه ی مردم سخت تر به زندگی چسبیده اند!❗
👈🏻 و احتمال این که جان خود را به خطر بیندازند وجود ندارد. از این رو آنها را در اتاق های بزرگی که پنجره های عریض دارد رها کرده اند.
🚪 درِ یکی از اتاق ها را باز کردند برخی از آنها را شناختم. سلام کردم و به آنها توصیه کردم اطلاعاتی را که دارند بدهند و با انقلابیون همکاری کنند و هیچ امیدی به بازگشت رژیم ساقط شده نبندند و اینکه این انقلاب پیروز شده و به اذن خدا به پیروزی های خود ادامه خواهد داد ؛ لذا تنها کاری که باید بکنند اعتراف و همکاری است... 🍃
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۵۲
❗زندانبان دیروز ، زندانی امروز
➡️.... ادامه پست قبل
📿 در گوشه ی اتاق مردی را مشغول نماز دیدم. او را شناختم «بابایی» بود.
❓به بازداشتیها گفتم این بابایی است؟ گفتند: بله . گفتم: عجب! من با او خاطراتی طولانی دارم. نگاه ها متوجه او شد و او نماز خود را رکعت بعدِ رکعت ادامه میداد بدون آنکه سلام بدهد! او از من هراس داشت و احساس خطر میکرد؛
❕ لذا خودش را مشغول یک نماز دروغین کرده بود تا با من روبرو نشود !
👈🏻 به اتاق دیگری رفتم و به بازداشتی های آن اتاق سرزدم. سپس به اتاق قبلی برگشتم . ناگهان در اتاق را باز کردم؛ بابایی تا مرا دید مبهوت و دستپاچه شد و فرو ریخت.
🗣️ شروع کرد به التماس کردن و خوردن قسم های شدید و غلیظ ، که جوانی سبک مغز و فریب خورده بودم . من بدون آنکه به او پاسخی بدهم ایستادم و به حرف هایش گوش دادم.
⁉️ بعد به او گفتم: به یاد داری با من در زندان چگونه رفتار می کردی؟ فقط یک مورد را به یادت می آورم . یادت هست که در اتاق شکنجه محاسن من را میگرفتی و مرا به زمین می انداختی بعد با کشیدن محاسنم مرا بلند می کردی و کلماتی زننده به من می گفتی و مرا به زمین می کوبیدی و باز هم اینطور...؟ 🍂 گفت: بله اینها را به یاد دارم.
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۵۳
❗زندانبان دیروز ، زندانی امروز
➡️.... ادامه پست قبل
🔻 در عین حال همراهان من از خشم برافروختند و اگر من آنها را آرام نکرده بودم میخواستند کار او را بسازند.
🗣️ سپس در ادامه گفتم: من حاضرم تو را نجات دهم و میدانی که قدرت این کار را دارم اما به یک شرط و آن شرط این است که ما را از محل اختفای رئیست آگاه کنی.
‼️ این رئیس که سراغش را از بابایی گرفتم یک شخصیت ساواکی خطرناک بود. همو بود که پایه ی ساواک مشهد را گذاشت و از آغاز تاسیس تا ساعتی که منهدم شد در موقعیت خود باقی ماند با آنکه رؤسا مرتباً تغییر می کردند.
📑 همه ی اطلاعات مربوط به مشهد و بلکه خراسان در این مرکز ساواک متمرکز بود. من می دانستم که بابایی میداند رئیس ساواک خراسان کجاست زیرا این جماعت حتی در ایام پیروزی انقلاب هم با هم ارتباط داشتند اما او اصرار میکرد که نمی داند. بعد هم گفت به گمانم از ایران خارج شده است.
📝 ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
♦️🔅🔅♦️🔅🔅♦️🔅🔅
💠 #جهاد_تبيين 💠
⏳پست ۱۵۴
❗زندانبان دیروز ، زندانی امروز
➡️.... ادامه پست قبل
⚖️ به هرحال بابایی محاکمه و اعدام شد. او جنایاتی مرتکب شده بود که به خاطر هر یک از آنها مستحق کیفر اعدام بود❗
👈🏻 سرانجام آن رئیس زندان ساواک نیز پس از چند سال مخفی شدن دستگیر و زندانی شد.
🍂 من از گستاخی ها و وقاحت بابایی در پنجمین زندانم خیلی چیزها به یاد دارم. روز بعد از شکنجه ام _ که شرح آن را دادم _ این مرد به سلول من آمد. با وجود تاریکی شدید فضای سلول، او را شناختم. روی زمین نشست. و البته نشستن در داخل سلول برای افرادی جز زندانیان ممنوع است. او با لحنی توأم با احترام و ادب سخنانش را با احوالپرسی شروع کرد: آقا سید حالتان چطور است؟! امیدوارم از زندان بدتان نیاید! و ادامه داد : من میخواهم به حضرتعالی نصیحتی بکنم و آن اینکه هر اطلاعاتی را که در اختیار دارید ارائه بفرمایید و به همه ی پرسش ها پاسخ صریح بدهید وگرنه خدای ناکرده، خدای ناکرده با شما کاری میکنند که شایسته ی جایگاه و شخصیت حضرتعالی نیست!
⛔ کسی که همین دیروز مرا مورد بدترین شکنجه های بدنی و روانی قرار داده بود با چنین لحن وقیحانه با من سخن می گفت! از حرفهایش خنده ام گرفت و پاسخی به او ندادم.... و او رفت.❕
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
--------◈◇◈❀◈◇◈--------
💥 #جهاد_تبیین 💥
💠پست ۱۵۵💠
✨این گونه قرآن به دست آوردم✨
⛓️دستگیری من در اوایل ماه شعبان بود. روزها گذشت و ماه مبارک رمضان نزدیک شد . من شنیدم که رئیس بازجوها در راهرو رفت و آمد می کند وقتی صدای گام هایش به سلولم نزدیک شد صدایش زدم. در را باز کرد و حالم را پرسید او مرا «شیخ» خطاب می کرد _ حتی از روی بدجنسی «شین» شیخ را هم کسره میداد!
🍃حال آنکه امثال مرا سید خطاب میکنند. به او گفتم ماه رمضان نزدیک است و من نمیتوانم اعمال این ماه مبارک اعم از نماز و روزه و دعا را در این سلول انجام دهم ! پس مرا در این ماه آزاد کنید
⁉️گفت عجب ماه رمضان در پیش است؟!
🖇️ این جا مناسب ترین جا برای روزه داری است. هذا مسجد (اشاره کرد به سلول) و هذا حمام (اشاره کرد به حمام های زندان) همین جا بمان نماز بخوان و روزه بگیر!
🔖من می دانستم که او مرا آزاد نمی کند اما من خواسته ی بزرگی از او طلب کردم تا خواسته ی کوچک را بپذیرد.
🔹فوراً به او گفتم: بسیار خب . اجازه بده من یک قرآن داشته باشم.
🔸 گفت: اشکالی ندارد.
🌿 اجازه داد یک قرآن از منزل برایم آوردند .
🌌خواندن قرآن در تاریکی شدید غیر ممکن بود. به نگهبان گفتم: میخواهم قرآن بخوانم ؛ در را برایم کمی باز کنید.
رفت اجازه گرفت. اجازه دادند که در به اندازه ده سانتیمتر باز گذاشته شود و همین برای خواندن کافی بود.
🖇️ لذا در این ماه خیلی قرآن خواندم و خیلی هم حفظ کردند. البته توأم شدن شکنجه با تلاوت و روزه، چشم مرا ضعیف تر کرد.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
•°•-----❃❀🕊️✨❀❃‐-----•°•
🕯️ #جهاد_تبیین 🕯️
💠پست ۱۵۶💠
شیخ حسود
⛓️یکی از خاطرات این زندان ماجرای تراشیدن ریش است!
💠محاسن ، گذشته از اینکه یک سنت متّبَع است بخش تفکیک ناپذیری از لباس علمی و دینی روحانیون نیز به شمار میرود. تراشیدن ریش در نخستین زندان برای من یک فاجعه بود ، البته در زندان های بعدی تکرار نشد.
🖇️در زندانهای مشهد هم تراشیدن ریش معمول نبود. در این زندان دیدم محاسن یکی از علما تراشیده شده و لذا دریافتم که محاسن من نیز چه سرنوشتی خواهد داشت!
🍃روز خاصی از هفته برای اصلاح تعیین شده بود. آن روز فرا رسید. من صدای خارج شدن زندانیان را که یکی یکی به اتاق اصلاح می رفتند می شنیدم. ... و کمی بعد هم نوبت من می رسید.
⁉️چه باید بکنم؟ تسلیم شوم؟ یا مقاومت کنم؟ با دعا و تضرع از خدا خواستم فرجی برایم برساند.
🔸 نوبت من رسید در سلول باز شد. همین که نگاه رئیس زندان به من افتاد، گفت: نه بمان. و در بسته شد! من انتظار این را نداشتم. خدا را شکر کردم . این جریان هر هفته تکرار شد: برای تراشیدن ریش، از من می گذشتند و من تنها کسی بودم که از این امر معاف شدم !
✨در اینجا رویداد عبرت انگیزی را نقل می کنم که نشان میدهد تنها ورود به زندان ، شخصیت انسان را پرورش نمی دهد. این امر هم مانند سایر تجارب زندگی تجربه ی برخی را زیاد میکند.
🌱عزم و اراده ی آنها را می پالاید و شخصیتشان را رشد میدهد؛ اما به برخی دیگر، تاثیری _ مثبت یا منفی _ نمی گذارد و ممکن است برای برخی دیگر به سقوط هم بینجامد.
✨ این مسئله به میزان بلندی نظر و علوّ همت شخص و هدف او در رویارویی با تجارب زندگی بستگی دارد.؟
📝ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
•°•---‐---❁❖ 🕊️🌹❖❁ -------•°•
✔️ #جهاد_تبیین✔️
💠 پست ۱۵۷💠
🖇️شیخ حسود🖇️
⏮️ ...ادامه پست قبل
⛓️در یکی از سلول های این زندان دوستی روحانی بود که از من سن بیشتری داشت و به شدت گرفتار ~بیماری حسد~ بود که خداوند ما و شما را از شر این بیماری حفظ کند .
🌀نوبت تراشیدن ریش او رسید. او مطلع شده بود که من از آن معاف شده ام .
🖇️ در سلول او را باز کردند تا او را برای تراشیدن ریش ببرند .
🔸 من صدایش را می شنیدم که می گفت: من حاضر نیستم صورتم را بتراشید. چرا ریشه زندانی سلول چهارده (یعنی من) را نمی تراشید؟!
🍃 همچنان پیدرپی نسبت به تراشیدن محاسنش اعتراض میکرد و دلیلش هم برای اعتراض این بود که من از آن معاف شده ام!
🥀 خیلی متأثر شدم و از چنین رفتاری که مرا به خطر میانداخت تعجب کردم. او حق داشت اعتراض کند و حق داشت هر نوع دلیلی را برای اعتراضش بیاورد
⁉️ اما چرا مرا به خطر میانداخت ؟
🔸بار دیگر هم به نگهبان گفت: برو به مسئولین بگو زندانی سلول چهارده برای تراشیدن ریش نمی آید . پس من هم نمی آیم !
🤲🏻نگران شدم و به خدا توسل کردم که محاسنم را حفظ کند.
🖇️اندکی بعد مسئول زندان آمد در سلول آن شیخ را باز کرد و او را با ناسزا و توهین برای تراشیدن صورتش برد. دیگر زندانیان را هم یکی پس از دیگری بیرون آوردند .
🔆من پیشبینی میکردم که این بار _ بعد از رفتار آن شیخ _ از من نگذرند اما این بار هم وقتی به سلول من رسیدند از آن گذشتند و به سراغ سلول بعدی رفتند! نفس راحتی کشیدم و خداوند متعال را سپاس گفتم.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
•°•°•------❖✦❖ -------•°•°
🌤️ #جهاد_تبیین 🌤️
💠پست ۱۵۹💠
*🍂شاگردانم را شکنجه کردند🍂*
⏮️ ... ادامه پست قبل
🥀آنقدر به کف پاهای آن شیخ زدند که در اثر ضربات ، ~حفره ای در کف پایش ایجاد شد؛ که شاید اثر آن تا به امروز نیز باقی مانده باشد.~ موسوی را بیشتر زدند و بیشتر شکنجه کردند.
⛓️ وقتی از زیر شکنجه برمیگشت آنچنان ناله هایی میکرد که دل انسان را ریش ریش میکرد. او را به گونه ای وحشیانه و بیسابقه شکنجه میکردند.
🍃یک روز او را بردند شکنجه کردند برگرداندند. ساعتی بعد دوباره او را بردند و شکنجه کردند و برگرداندند. باز همین که ساعت خواب شبانه فرا رسید مجدداً او را احضار کردند و تحت شکنجه قرار دادند و برگرداندند! در نیمه ی شب او را به اتاق شکنجه می بردند.
💥من شب و روز فریاد و ناله ی او را می شنیدم و با هر ناله ای که می کرد دلم آتش می گرفت. ~شکنجه ی او ددمنشیِ نفرت انگیزی بود که نظیر نداشت.~
🩹تنها تسلای خاطر موسوی در این زندان این بود که وقتی از اتاق شکنجه بر می گشت صدای مرا می شنید که آیاتی از قرآن را تلاوت می کردم و من عمداً آیاتی را انتخاب میکردم که مرهمی بر زخم هایش و آرامشی برای قلبش باشد و عزمش را راسخ تر کن*
📿گاهی هم با همان آهنگ تلاوت قرآن به زبان عربی با او حرف می زدم و او را به حق و صبر سفارش میکردم.
🔹مقامات زندان تصمیم گرفتند موسوی را از آن شیخ دور کنند لذا او را به مجموعه ی سلول های مقابل بردند. او در آنجا غریب افتاد و کسی را نمی یافت که دلداری اش بدهد از همین رو به انواع ترفنده ا متوسل می شد تا به من نزدیک شود و صدایم را بشنود.
🍂پایش در اثر شکنجه زخم شده بود و نمی توانست راه برود؛ لذا برای رفتن به دستشویی روی باسن خود می خزید. دو دستشویی بود یکی از آنها نزدیک سلول او و دیگری نزدیک سلول من قرار داشت .
🔸یکی از ترفندهایش برای نزدیک شدن به من این بود که به نگهبان می گفت: می بینی که من پایم زخمی است و نمیتوانم از این دستشویی (با اشاره به دستشویی نزدیک به سلول خودش) استفاده کنم و باید به آن یکی بروم (با اشاره به دستشویی نزدیک سلول من).
📝 ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
•°•---‐---❁❖ 🕊️🌹❖❁ -------•°•
💫 #جهاد_تبیین 💫
💠پست ۱۶۰💠
🍂شاگردانم را شکنجه کردند🍂
⏮️ ... ادامه پست قبل
✨نگهبان معمولاً از سربازهای ساده دل بود و غالباً هم به زندانیان _ به ویژه زندانیان مجروح _ گرایش داشت. حتی دیدم یکی از آنها موسوی را بر پشت خود حمل می کند تا به دستشویی برساند.
🖇️نگهبان به او اجازه داد به دستشویی نزدیک سلول من بیاید.
🔹 وقتی از دستشویی بیرون آمد به نگهبان گفت: می خواهم تیمم کنم چون به علت زخم ها نمی توانم وضو بگیرم.
🩹بعد گفت: این خاکی که نزدیک است دستشویی است نجس است و لذا می خواهم آنجا تیمم کنم .(به زمین مقابل سلول من اشاره کرد ).
🍃این را هم نگهبان اجازه داد او نزدیک شد و شروع کرد به تیمم کردن و همزمان صحبت کردن به زبان عربی با آهنگی شبیه دعا خواندن که هر کس بشنود و عربی نداند خیال کند که او مشغول دعا خواندن است!
💥 از جمله حرف هایش که به یاد دارم این بود که به عربی می گفت:
آقا... السلام علیک و رحمة الله و برکاته... شما نمی دانید من چه عذابی میکشم... آیا اگر در این وضع بمیرم شهید به حساب می آیم؟
🍁وقتی تیمم را تمام کرد پایش را دراز کرد و به شکلی که گویی نمی تواند حرکت کند.
🔸نگهبان به او گفت: زود باش.. زود باش !
🔹پاسخ داد : نمی توانم ...بگذار کمی استراحت کنم. نگهبان هم چاره ای جز این نداشت که به او اجازه دهد.
✨پس از آنکه سخنانش به پایان رسید من شروع کردم به جواب دادن به زبان عربی و با همان آهنگ دعایی ، و گفتم صبر کن ای سید بزرگوار! صبر کن ... تا این جنایتکاران از تو نومید شوند ... چیزی نگو که حتماً خدا تو را نجات میدهد ...
❄️به صحبت با او ادامه دادم که تا اینکه روحیه گرفت و به سلولش بازگشت. این ترفند از جانب او بارها تکرار شد.
🖇️ این تنها یک نمونه از شاگردان من بود که در این زندان شکنجه شدند و البته از این نمونه ها بسیار بود.
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
--------◈◇◈❀◈◇◈--------
🍃 #جهاد_تبیین 🍃
💠پست ۱۶۱💠
✨جشن های ۲۵۰۰ ساله✨
⛓️ یکی دیگر از خاطرات من از این زندان به جشنهای به اصطلاح دو هزار و پانصدمین سال بر پایی شاهنشاهی ایران مربوط می شود.
🍂 این جشن ها بزرگترین دهن کجی به اسلام گرایان و نهضت اسلامی بود.
💵شاه با صرف مبالغ میلیونی برای این جشن ها و ~تجمل و اسرافِ وصف ناپذیری که با آن همراه بود دل همه ی کسانی را که غم گرفتاری ملت را می خوردند به درد آورد~ ملتی که برای لقمه ای نان در رنج بود و از ابتدایی ترین شرایط و مستلزمات زندگی امروزی - مانند آب آشامیدنی ،برق ، راه آسفالته ،خدمات بهداشتی و آموزشی- محروم بود.
🍂همچنین شاه با این جشن ها می خواست پیوند تاریخ ایران را با اسلام قطع کند و از طریق شکوه و عظمت بخشیدن به ایران پیش از اسلام به طور غیرمستقیم القا کند که اسلام مفاخر و عظمت ایران را بر باد داده است !
✨ البته در کتابهای تاریخ مدارس و از زبان نویسندگان وابسته به دربار این مطلب مستقیماً و با کمال صراحت گفته میشد .
🖇️در عین حال رژیم شاه می خواست روی وجود یک فرهنگ ایرانی که با اسلام ارتباطی ندارد و ریشه های آن در تمدن دیرینه ی دوران هخامنشی است تأکید ورزد.
📆 عملاً هم کمی پس از آن شاهد تاریخ هجری شمسی را ملغا کرد و تاریخ شاهنشاهی را جایگزین آن نمود.
💠یعنی سال ۱۳۵۵ هجری شمسی ناگهان به ۲۵۳۵ شاهنشاهی تبدیل شد که البته این تغییر برای خود بسیار پر معنا است.
📝 ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
•°•---‐---❁❖ 🕊️🌹❖❁ -------•°•
💥 #جهاد_تبیین 💥
💠پست ۱۶۲💠
✨جشن های ۲۵۰۰ ساله✨
⏮️... ادامه پست قبل
🍃نکته خنده آور _ و در عین حال گریه آور _ این بود که هیئت های بسیاری از کشورهای عربی در این جشن ها شرکت کردند و به خاطر چنین توهین بزرگ به اسلام و فتح اسلامی و به هر آنچه تاریخ اعراب و جهان عرب مربوط می شود به شاه تبریک گفتند!
✨بله اسلامگرایان همه تلاش خود را به کار بستند تا برنامه ی این جشن ها را برملا کنند و ارقام پول هایی را که خرج آن شده بود افشا سازند.
📆آن ها در برابر تاریخ هجری مقاومت کردند تا اینکه دو سال و اندی پس از این تغییر طاغوت ناگزیر شد کوتاه بیاید و سرانجام چند ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رسماً تاریخ شاهنشاهی را لغو کرد .
💥امت مسلمان ایران به مبارزه ی خود علیه همه ی تلاش های نژادپرستانه ای که شاه برای بریدن پیوند ایران با تاریخ اسلام و جهان اسلام به کار میبرد ادامه داد تا اینکه به اذن خدای متعال پیروزی بزرگ حاصل شد و ایران به خانواده ی امت اسلامی بازگشت.
🖇️انقلاب از نخستین لحظات پیروزی کوشید همه ی موانعی را که باعث جدایی از برادران عرب میشود از میان بردارد اما در برابر آن از زمامداران عرب _ که خداوند ما و آنها را هدایت کند _ چه دید؟ این رشته سر دراز دارد.
💫به هر حال در این زندان ما از داخل سلول ها سر و صدای بخشی از این جشن ها را می شنیدیم و زندانیان علیرغم جو خشونت و وحشتی که بر زندان حکم فرما بود خشم و ناخشنودی و مخالفت خود را با سردادن ابیاتی از یکی از شعرا که با این بیت آغاز میشود اعلام میکردند:
✨شب بد، شب دد ، شب اهرمن /// وقاحت به شادی گشوده دهن✨
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
✨⃟ #جهاد_تبیین ⃟✨
💠•تدریس و سخنرانی•💠
🎙️برای سخنرانی در سراسر کشور از جمله در تهران دعوت میشدم برخی از آنها را می پذیرفتم ولی از پذیرفتن بیشتر آنها به خاطر کمبود وقت عذر میخواستم ٠•♥︎•٠
💢••از جمله دعوت هایی که قبول کردم دعوت 🌹شهید مفتح🌹 برای سخنرانی به مناسبت وفات امام صـــ♡ــادق علیه السلام بود.
⛓️مرحوم مفتح پس از بازگشت من از تهران بازداشت شد و این را پیش بینی می کردم••❥
🍃دعوت هایی را از همدان و کرمان اجابت کردم و داشتم آماده ی سفر به اراک برای سخنرانی در آن شهر می شدم که دستگیر شدم و این ششمین بازداشت من بود🍂
📚با وجود تراکم مراجعات و دعوت ها روزی دو درس از دروس حوزوی هم میگفتم که یکی در فقه و دیگری در اصول بود.
📆البته این دروس را از سال ۱۳۴۳ که از قم به مشهد بازگشتم شروع کرده بودم•۰✿۰•
●•پست ۱۶۴•●
•┈┈••✾❀🦋🕊🦋❀✾••┈┈•
📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡
موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي
╮🇮🇷 «مدافـــــعان انقلاب»🇮🇷╭
┈════🍃🌺🍃════┈
℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶
📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
┈════🍃🌺🍃════┈