eitaa logo
در مسیر بندگی
783 دنبال‌کننده
6هزار عکس
203 ویدیو
39 فایل
این کانال یکی از ارکان موسسه فرهنگی ارزشی مدافعان انقلاب است ، که از تشکیلات بسیار قوی برای تهیه ، تایپ ، تزیین و کارشناسی مطالب استفاده شده است. انتقاد و پیشنهاد: @defenseasvatan تبادل : @Seyedemad313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀 🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀 (نگاهی نو به حماسه ) 6⃣1⃣1⃣قسمت صد و شانزدهم ⁉خدای من! چه می‌بینم؟ زنانی داغدیده و رنج سفر کشیده بر روی شترها سوار هستند،جوانی که غُلّ و زنجیر بر گردن اوست،سرهایی که بر روی نیزه‌ها است و کودکانی که گریه می‌کنند.. 🐫کاروان اسیران، آرام آرام به سوی مرکز شهر پیش می‌رود.. ⁉آن پیرمرد را می‌شناسی؟ او سهل بن سعد، از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است و اکنون از سوی بیت‌المقدس می‌آید.. 🏰او امروز وارد شهر شده و خودش هم غریب است و دلش به حال این غریبان می‌سوزد.. 👀سهل بن سعد آنها را نمی‌شناسد و همین‌طور به سرهای شهدا نگاه می‌کند؛ امّا ناگهان مات و مبهوت می‌شود.. ⁉این سر چقدر شبیه رسول خداست؟ خدایا، این سر کیست که این‌قدر نزد من آشناست؟ سهل جلو می‌رود و رو به یکی از دختران می‌کند: 🥀- دخترم! شما که هستید؟ - من سکینه‌ام دختر حسین که فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله است.. 🥀- وای بر من، چه می‌شنوم، شما ... ⁉اشک در چشمان سهل حلقه می‌زند،آیا به راستی آن سری که من بر بالای نیزه می‌بینم سرِ حسین علیه السلام است؟ 💂🏻‍♀- ای سکینه! من از یاران جدّت رسول خدا هستم. شاید بتوانم کمکی به شما بکنم، آیا خواسته‌ای از من دارید؟ 🏹- آری! از شما می‌خواهم به نیزه‌داران بگویی سرها را مقداری جلوتر ببرند تا مردم نگاهشان به سرهای شهدا باشد و این‌قدر به ما نگاه نکنند.. 💰سهل چهارصد دینار برمی‌دارد و نزد مسئول نیزه‌داران می‌رود و به او می‌گوید: ⁉- آیا حاضری چهارصد دینار بگیری و در مقابل آن کاری برایم انجام بدهی؟ - خواسته‌ات چیست؟ - می‌خواهم سرها را مقداری جلوتر ببری.. 💰او پول‌ها را می‌گیرد و سرها را مقداری جلوتر می‌برد. اکنون یزید دستور داده است تا اسیران را مدّت زیادی در مرکز شهر نگه دارند تا مردم بیشتر نظاره‌گر آنها باشند..هیچ اسیری نباید گریه کند،این دستور شمر است و سربازان مواظب‌اند صدای گریه کسی بلند نشود.. ◼🥀◼در این میان صدای گریه امّ کُلْثوم بلند می‌شود که با صدای غمناک می‌گوید: «یا جدّاه، یا رسول اللَّه.!» 💂🏻‍♀یکی از سربازان می‌دود و سیلی محکمی به صورت امّ کلثوم می‌زند. آری! آنها می‌ترسند که مردم بفهمند این اسیران، فرزندان پیامبر اسلام هستند.. 🙎🏽‍♂مردان بی‌غیرت شام می‌آیند و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را تماشا می‌کنند. آنها به هم می‌گویند: «نگاه کنید، ما تاکنون اسیرانی به این زیبایی ندیده بودیم.» ◼🥀◼این سخن دل امام سجّاد علیه السلام را به درد می‌آورد.. مردم به تماشای گل‌های پیامبر صلی الله علیه و آله آمده‌اند. آنها شیرینی و شربت پخش می‌کنند و صدای ساز و دهل نیز، همه جا را گرفته است.. ♻....ادامه دارد....♻ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
*🍂 (نگاهی نو به حماسه )🍂 قسمت صد و هفدهم7⃣1⃣1⃣ 👀نگاه کن! آن پیرمرد را می‌گویم، او از بزرگان شام است و برای دیدن اسیران می‌آید. ‼همه مردم راه را برای او باز می‌کنند. 🔸پیرمرد جلو می‌آید و به امام سجاد علیه السلام می‌گوید: ~«خدا را شکر که مسلمانان از شرّ شما راحت شدند و یزید بر شما پیروز شد.»~ آن‌گاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبانش جاری می‌کند. ❕اما امام سجّاد علیه السلام به می‌گوید: 🔹- ای پیرمرد! هر آنچه که خواستی گفتی و عقده دلت را خالی کردی. ⁉آیا اجازه می‌دهی تا با تو سخنی بگویم؟ 🔸- هر چه می‌خواهی بگو! 🔹- آیا قرآن خوانده‌ای؟ ‼پیرمرد تعجّب می‌کند. این چه اسیری است که قرآن را می‌شناسد. ⁉مگر اینها کافر نیستند، پس چگونه از قرآن سؤال می‌کند؟ 🔸- آری! من حافظ قرآن هستم و همواره آن را می‌خوانم. 🔹- آیا آیه 23 سوره" شوری" را خوانده‌ای، آنجا که خدا می‌فرماید: «قُل لَّآأَسَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»؛ ‼«ای پیامبر! به مردم بگو که من مزد رسالت از شما نمی‌خواهم، فقط به خاندان من مهربانی کنید.» ⁉پیرمرد خیلی تعجب می‌کند، آخر این چه اسیری است که قرآن را هم حفظ است؟ 🔸- آری! من این آیه را خوانده‌ام و معنی آن را خوب می‌دانم که هر مسلمان باید خاندان پیامبرش را دوست داشته باشد. 🔹- ای پیرمرد! آیا می‌دانی ما همان خاندانی هستیم که باید ما را دوست داشته باشی! ❕پیرمرد به یکباره منقلب می‌شود و بدنش می‌لرزد. ⁉ این چه سخنی است که می‌شنود؟ 🔹- آیا آیه 33 سوره" احزاب" را خوانده‌ای، آنجا که خدا می‌فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهّرَکُمْ تَطْهِیرًا»؛ ✔«خداوند می‌خواهد که گناه را از شما خاندان دور کرده و شما را از هر پلیدی پاک سازد.» 🔸- آری! خوانده‌ام. 🔹- ما همان خاندان هستیم که خدا ما را از گناه پاک نموده است. پیرمرد باور نمی‌کند که فرزندان رسول خدا به اسارت آورده شده باشند. 🔸- شما را به خدا قسم می‌دهم ⁉آیا شما خاندان پیامبر هستید؟ 🔹- به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. ‼پیرمرد دیگر تاب نمی‌آورد و عمامه خود را از سر برمی‌دارد و پرتاب می‌کند و گریه سر می‌دهد. 💡عجب! یک عمر قرآن خواندم و نفهمیدم چه می‌خوانم! 🙏او دست‌های خود را به سوی آسمان می‌گیرد و سه بار می‌گوید: ✔«ای خدا! من به سوی تو توبه می‌کنم. خدایا! من از دشمنان این خاندان، بیزارم.» ‼او اکنون فهمیده است که بنی‌امیّه چگونه یک عمر او را فریب داده‌اند: یعنی یزید، پسر پیامبر را کشته است و اکنون زن و بچّه او را این‌گونه به اسارت آورده است. 👀نگاه همه مردم به سوی این پیرمرد است. 👌🏻او می‌دود و پای امام سجّاد علیه السلام را بر صورت خود می‌گذارد و می‌گوید: ⁉«آیا خدا توبه مرا می‌پذیرد؟ من یک عمر قرآن خواندم، ولی قرآن را نفهمیدم.» ✔آری! بنی‌امیّه مردم را از فهم قرآن دور نگه می‌داشتند. چرا که هر کس قرآن را خوب بفهمد شیعه اهل بیت علیهم السلام می‌شود. 🔹امام سجّاد علیه السلام به او نگاهی می‌کند و می‌فرماید: 🍃«آری، خدا توبه تو را قبول می‌کند و تو با ما هستی.» ❕ پیرمرد از صمیم قلب، توبه می‌کند. او از اینکه امام زمان خویش را شناخته، خوشحال است. او اکنون کنار امام سجّاد علیه السلام، احساس خوشبختی می‌کند. ‼پیر مرد فریاد می‌زند: «ای مردم! من از یزید بیزارم. او دشمن خداست که خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را کشته است. ای مردم! بیدار شوید.!» ✔مردم همه به این منظره نگاه می‌کنند. ناگهان همه وجدان‌ها بیدار شده و دروغ یزید آشکار شود. 🚫خبر به یزید می‌رسد. دستور می‌دهد فوراً گردن او را بزنند، تا دیگر کسی جرأت نکند به بنی‌امیّه دشنام بدهد. پیرمرد هنوز با مردم سخن می‌گوید و می‌خواهد آنها را از خواب غفلت بیدار کند. امّا پس از لحظاتی، سربازان با شمشیرهایشان از راه می‌رسند و سر پیرمرد را برای یزید می‌برند. مردم مات و مبهوت به این صحنه نگاه می‌کنند. ادامه دارد...⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🥀 (نگاهی نو به حماسه )🥀 قسمت صد و هجدهم8⃣1⃣1⃣ ‼اوّلین جرقه‌های بیداری در مردم شام زده شده است. یزید، دیگر، ماندن اسیران را در بیرون از قصر صلاح نمی‌بیند و دستور می‌دهد تا اسیران را وارد قصر کنند. ⁉این صدای قرآن از کجا می‌آید؟ ◾یکی از قاریان شام قرآن می‌خواند، او به آیه 9 سوره" کهف" می‌رسد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحبَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ ءَایتِنَا عَجَبًا»؛ «آیا گمان می‌کنید که زنده شدن اصحاب کهف، چیز عجیبی است؟» 👂🏻ناگهان صدایی به گوش می‌رسد، خدای من! 😭این صدا چقدر شبیه صدای مولایم حسین است! ‼همه متعجب شده‌اند، آری، این سر امام حسین علیه السلام است که به اذن خدا این چنین سخن می‌گوید: «ریختنِ خون من، از قصه اصحاب کهف عجیب‌تر است.!» ✔اینجا قصر یزید است و او اکنون بر تخت خود نشسته و بزرگان شام را دعوت کرده است تا شاهد جشن پیروزی او باشند. ❕سربازان، سر امام حسین علیه السلام را داخل قصر می‌برند. 😭یزید دستور می‌دهد سر را داخل طشتی از طلا بگذراند، و در مقابل او قرار دهند. 🍷همه در حال نوشیدن شراب هستند و یزید نیز، مشغول بازی شطرنج است. 📯نوازندگان می‌نوازند و رقّاصان می‌رقصند. ‼مجلس جشن است و یزید با چوب بر لب و دندان امام حسین علیه السلام می‌زند و خنده مستانه می‌کند و شعر می‌خواند: لَعِبَت هاشم بالملک فلا خبرٌ جاءَ و لا وحیٌ نَزَل ... ‼بنی هاشم با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمده است و نه قرآنی، نازل شده است. کاش پدرانم که در جنگ بَدْر کشته شدند، زنده بودند و امروز را می‌دیدند. 🚫کاش آنها بودند و به من می‌گفتند: «ای یزید، دست مریزاد!». 🍂آری! من سرانجام، انتقام خون پدران خود را گرفتم! ‼همگان از سخن یزید حیران می‌شوند که او چگونه کفر خود را آشکار نموده است. در جنگ بدر بزرگان بنی‌امیّه با شمشیر حضرت علی علیه السلام، به هلاکت رسیده بودند و از آن روز بنی‌امیّه کینه بنی‌هاشم را به دل گرفتند. ☑آنها همواره در پی فرصتی برای انتقام بودند و بدین‌گونه این کینه و کینه‌توزی به فرزندان آنها نیز، به ارث رسید. ⁉امّا مگر شمشیر حضرت علی علیه السلام چیزی غیر از شمشیر اسلام بود؟ ⁉مگر بنی‌امیّه نیامده بودند تا پیامبر صلی الله علیه و آله را بکشند؟ ⁉مگر ابوسُفیان در جنگ احُد قسم نخورده بود که خون پیامبر را بریزد؟ ☑حضرت علی علیه السلام برای دفاع از اسلام، آن کافران را نابود کرد. ⁉مگر یزید ادّعای مسلمانی نمی‌کند، پس چگونه است که هنوز پدران کافر خود را می‌ستاید؟ ⁉چگونه است که می‌خواهد انتقام خون کافران را بگیرد؟ ✔اکنون معلوم می‌شود که چرا امام حسین علیه السلام هرگز حاضر نشد با یزید بیعت کند. آن روز کسی از کفر یزید خبر نداشت، امّا امروز همه متوجه شده‌اند که اکنون کسی خلیفه مسلمانان است که حتی قرآن را هم قبول ندارد. ❕به هر حال، یزید سرمست پیروزی خود است. او می‌خندد و فریاد شادی برمی‌آورد. ‼ناگهان فریادی بلند می‌شود: 👌🏻«ای یزید! وای بر تو! چوب بر لب و دندان حسین می‌زنی؟ من با چشم خود دیدم که پیامبر این لب و دندان را می‌بوسید.» ☑او ابو بَرْزَه است. همه او را می‌شناسند او یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله است. ❕یزید به غضب می‌آید و دستور می‌دهد تا او را از قصر بیرون اندازند. *ادامه دارد....⏯* ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🥀 (نگاهی نو به حماسه )🥀 قسمت صد و نوزدهم9⃣1⃣1⃣ ‼یزید اجازه ورود کاروان اسیران را می‌دهد. درِ قصر باز می‌شود و امام سجّاد علیه السلام و دیگر اسیران در حالی که با طناب به یکدیگر بسته شده‌اند، وارد قصر می‌شوند. 😭دست همه اسیران به گردن‌های آنها بسته شده است. آنها را مقابل یزید می‌آورند. 👀نگاه کن! هنوز غُلّ و زنجیر بر گردن امام سجّاد علیه السلام است، گویی از کوفه‌تا شام، غُلّ و زنجیر از امام جدا نشده است. ‼اسیران را در مقابل یزید نگه می‌دارند تا اهل مجلس آنها را ببینند. یکی از افراد مجلس، دختر امام حسین علیه السلام را می‌بیند و از زیبایی او تعجّب می‌کند. با خود می‌گوید خوب است قبل از دیگران، این دختر را برای کنیزی از یزید بگیرم. 😭او به یزید رو می‌کند و می‌گوید: «ای یزید، من آن دختر را برای کنیزی می‌خواهم.» 🍂فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام، در حالی که می‌لرزد، ◽عمّه‌اش، زینب را صدا می‌زند و می‌گوید: «عمّه جان! آیا یتیمی، مرا بس نیست که امروز کنیز این نامرد بشوم.» ◾زینب رو به آن مرد شامی می‌کند و می‌گوید: «وای بر تو، مگر نمی‌دانی این دختر رسول خداست؟.» ‼مرد شامی با تعجّب به یزید نگاه می‌کند. ⁉آیا یزید دختران پیامبر صلی الله علیه و آله را به اسیری آورده است؟ 😭او فریاد می‌زند: «ای یزید، لعنت خدا بر تو! تو دختران پیامبر را به اسیری آورده‌ای؟ به خدا قسم من خیال می‌کردم که اینها، اسیران کشور روم هستند.» ❕یزید بسیار عصبانی می‌شود. او دستور می‌دهد تا این مرد را هر چه سریع‌تر به جرم جسارت به مقام خلافت، اعدام نمایند. یزید از بیداری مردم می‌ترسد و تلاش می‌کند تا هرگونه جرقه بیداری را بلافاصله خاموش کند. 🍷او بر تخت خود تکیه داده است و جامِ شرابی به دست دارد. 😭سر امام حسین علیه السلام مقابل اوست و اسیران همه در مقابل او ایستاده‌اند. 🔹امام سجّاد علیه السلام نگاهی به یزید می‌کند و می‌فرماید: ❕«ای یزید! اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند با تو چه خواهد گفت؟.»‼همه نگاه‌ها به اسیران خیره شده و همه دل‌ها از دیدن این صحنه به درد آمده است. 🔸یزید تعجّب می‌کند و در جواب می‌گوید: ‼«پدر تو آرزوی حکومت داشت و حق مرا که خلیفه مسلمانان هستم، مراعات نکرد و به جنگ من آمد، امّا خدا او را کشت، خدا را شکر می‌کنم که او را ذلیل و نابود کرد.» 🔹امام جواب می‌دهد: «ای یزید، قبل از اینکه تو به دنیا بیایی، پدران من یا پیامبر بودند یا امیر! مگر نشنیده‌ای که جد من، علی بن ابی‌طالب در جنگ بَدْر و احُد پرچمدار اسلام بود، اما پدر و جد تو پرچمدار کفر بودند.!» 🥀یزید از سخن امام سجاد علیه السلام آشفته می‌شود و فریاد می‌زند: «گردنش را بزنید.» ‼ناگهان صدای زینب در فضا می‌پیچد: «از کسی که مادربزرگش، جگرِ حمزه سیدالشهدا را جویده است، بیش از این نمی‌توان انتظار داشت.» ✔مجلس، سراسر سکوت است و این صدایِ علی علیه السلام است که از حلقوم زینب علیها السلام می‌خروشد: ⁉آیا اکنون که ما اسیر تو هستیم خیال می‌کنی که خدا تو را عزیز و ما را خوار نموده است؟ تو آرزو می‌کنی که پدرانت می‌بودند تا ببینند چگونه حسین را کشته‌ای. ⁉تو چگونه خون خاندان پیامبر را ریختی و حرمت ناموس او را نگه نداشتی و دختران او را به اسیری آوردی؟ 👌🏻بدان که روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار کرد وگرنه من تو را ناچیزتر از آن می‌دانم که با تو سخن بگویم. ادامه دارد...⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🍁 (نگاهی نو به حماسه )🍁 قسمت صد و بیستم0⃣2⃣1⃣ ☑ای یزید! هر کاری می‌خواهی بکن، و هر کوششی که داری به کار بگیر، امّا بدان که هرگز نمی‌توانی یاد ما را از دل‌ها بیرون ببری. 👌🏻تو هرگز به جلال و بزرگی ما نمی‌توانی برسی. شهیدانِ ما نمرده‌اند، بلکه آنها زنده‌اند و در نزد خدای خویش، روزی می‌خورند. ‼ای یزید! خیال نکن که می‌توانی نام و یادِ ما را از بین ببری! بدان که یاد ما همیشه زنده خواهد بود. 🔸یزید همچون ماری زخمی به گوشه‌ای می‌خزد. سخنان زینب علیها السلام او را در مقابل میهمانانش حقیر کرده است. او دیگر نمی‌تواند سخن بگوید. ✔آری! بار دیگر زینب افتخار آفرید. او پاسدار حقیقت است و پیام‌رسان خون برادر. ‼همه مهمانان یزید از دیدن این صحنه‌ها حیران شده‌اند. یزید دیگر هیچ کاری نمی‌تواند بکند، او دیگر کشتن امام سجّاد علیه السلام را به صلاح خود نمی‌بیند و دستور می‌دهد تا مهمانان بروند و غُل و زنجیر از اسیران باز کنند و آنها را به زندان ببرند. ‼کاش یزید اسیران را به زندان می‌برد. حتماً تعجب می‌کنی! 😭آخر تو خبر نداری که یزید، اسیران را در خرابه‌ای برده است. در این خرابه که کنار قصر یزید است، روزها آفتاب می‌تابد و صورت‌ها را می‌سوزاند و شب‌ها سیاهی و تاریکی هجوم می‌آورد و بچه‌ها را می‌ترساند. 💡نه فرشی، نه رو اندازی، نه لباسی و نه چراغی ... 🎇سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانی می‌دهند. 😭مردم شام برای دیدن اسیران می‌آیند و به آنها زخم زبان می‌زنند. هنوز بسیاری از مردم این اسیران را نمی‌شناسند. ⁉خدایا! چه وقت حقیقت را خواهند فهمید؟ 👌🏻شب‌ها و روزها می‌گذرد و کودکان همچنان بی‌قراری می‌کنند. خدایا، کی از این خرابه بیرون خواهیم آمد؟ 🌌امشب، سکینه، دختر امام حسین علیه السلام، رؤیایی می‌بیند: ✔محملی از نور بر زمین فرود می‌آید. بانویی از آن پیاده می‌شود که دست بر سر دارد و گریه می‌کند. ✔خدایا! آن بانو کیست که به دیدن ما آمده است؟ ◽- شما کیستی که به دیدن اسیران آمده‌ای؟ ◾- دخترم، مرا نمی‌شناسی؟ من مادر بزرگت، فاطمه زهرا هستم. 😭سکینه تا این را می‌شنود، در آغوش او می‌رود و در حالی که گریه می‌کند، می‌گوید: ◽«مادر! پدرم را کشتند و ما را به اسیری بردند.» ‼سکینه شروع می‌کند و ماجراهای کربلا و کوفه و شام را شرح می‌دهد. 😭اشک از چشمان حضرت زهرا علیها السلام جاری می‌شود. ◾او به سکینه می‌گوید: «دخترم! آرام باش، که قلب مرا سوزاندی! نگاه کن، دخترم! این پیراهن خون آلود پدرت حسین علیه السلام است، من تا روز قیامت، یک لحظه هم این پیراهن را از خود جدا نمی‌کنم.»❕اینجاست که سکینه از خواب بیدار می‌شود. 🎇شب‌ها و روزها می‌گذرد ... 🌌نیمه شب، دختر کوچک امام حسین علیه السلام از خواب بیدار می‌شود، گمان می‌کنم نام او رقیّه است. 😭او با گریه می‌گوید: 🔹«من الآن پدر خود را در خواب دیدم، بابای من کجاست؟.» ☑همه زنان گریه می‌کنند. در خرابه شام غوغایی می‌شود. 👂🏻صدای ناله و گریه به گوش یزید می‌رسد. یزید فریاد می‌زند: 🔸- چه خبر شده است؟ ◾- دختر کوچکِ حسین، سراغ پدر را می‌گیرد. 🔸- سر پدرش را برای او ببرید تا آرام بگیرد. مأموران سر امام حسین علیه السلام را نزد دختر می‌آورند. 😭او نگاهی به سر بابا می‌کند و با آن سخن می‌گوید: «چه کسی صورت تو را به خون، رنگین نمود؟ چه کسی مرا در خردسالی یتیم کرد؟» ا😭و با سر بابا سخن می‌گوید و همه اهل خرابه، گریه می‌کنند. 🚨قیامتی بر پا می‌شود، اما ناگهان همه می‌بینند که صدای این دختر قطع شد. گویی این کودک به خواب رفته است. ‼همه آرام می‌شوند، تا این دختر بتواند آرام بخوابد، امّا در واقع این دختر به خواب نرفته بلکه روح او، اکنون نزد پدر پر کشیده است. 🚫بار دیگر در خرابه غوغایی بر پا می‌شود. صدای گریه و ناله همه جا را فرا می‌گیرد. ادامه دارد...⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🍂 (نگاهی نو به حماسه )🍂 قسمت صد و بیست و یکم1⃣2⃣1⃣ 😭اسیران هنوز در خرابه شام هستند و یزید سرمست از پیروزی، هر روز سرِ امام حسین علیه السلام را جلوی خود می‌گذارد و به شراب‌خوری و عیش و نوش می‌پردازد. امروز از کشور روم، نماینده‌ای برای دیدن یزید می‌آید. او پیام مهمی را برای یزید آورده است. ‼نماینده روم وارد قصر می‌شود. یزید از روی تخت خود برمی‌خیزد و نماینده کشور روم را به بالای مجلس دعوت می‌کند. او کنار یزید می‌نشیند و یزید جام شرابی به او تعارف می‌کند. 🔹نماینده روم می‌بیند که قصر یزید، مزین شده است، صدای ساز و آواز می‌آید و رقاصان می‌خوانند و می‌نوازند. گویی مجلس عروسی است. ⁉چه خبر شده که یزید این‌قدر خوشحال و شاد است؟ 😭ناگهان چشم او به سر بریده‌ای می‌افتد که روبه‌روی یزید است: 🔹- این سر کیست که در مقابل توست؟ 🔸- تو چه کار به این کارها داری؟ 🔹- ای یزید! وقتی به روم برگردم، باید هر آنچه در این سفر دیده‌ام را برای پادشاه روم گزارش کنم. من باید بدانم چه شده که تو این‌قدر خوشحالی؟ 🔸- این، سرِ حسین، پسر فاطمه است. 🔹- فاطمه کیست؟ 🔸- دختر پیامبر اسلام. ‼نماینده روم متعجب می‌شود و با عصبانیت از جای خود برمی‌خیزد و می‌گوید: ☑«ای یزید! وای بر تو، وای بر این دین‌داری تو.» ‼یزید با تعجّب به او نگاه می‌کند. ⁉فرستاده روم که مسیحی است، پس او را چه می‌شود؟ 🔹نماینده کشور روم به سخن خود ادامه می‌دهد: ‼«ای یزید! بین من و حضرت داوود، ده‌ها واسطه وجود دارد، امّا مسیحیان خاک پای مرا برای تبرک برمی‌دارند و می‌گویند تو از نسل داوود پیامبر صلی الله علیه و آله هستی. ✔ ولی تو فرزند دختر پیامبر خود را می‌کشی و جشن می‌گیری؟ ⁉ تو چگونه مسلمانی هستی؟! 😭ای یزید! پیامبر ما، حضرت عیسی علیه السلام هرگز ازدواج نکرد و فرزندی نیز نداشت و یادگاری از پیامبر ما باقی نمانده است. اما وقتی حضرت عیسی علیه السلام می‌خواست به مسافرت برود سوار بر درازگوشی می‌شد، ما مسیحیان، نعل آن درازگوش را در یک کلیسا نصب کرده‌ایم. مردم هر سال از راه‌دور و نزدیک به آن کلیسا می‌روند و گرد آن طواف می‌کنند و آن را نعل می‌بوسند. ما مسیحیان این‌گونه به پیامبر خود احترام می‌گذاریم و تو فرزند دختر پیامبر خود را می‌کشی؟.» ✔یزید بسیار ناراحت می‌شود و با خود فکر می‌کند که اگر این نماینده به کشور روم بازگردد، آبروی یزید را خواهد ریخت. ‼پس فریاد می‌زند: «این مسیحی را به قتل برسانید.» 🔹نماینده کشور روم رو به یزید می‌کند و می‌گوید: 😭«ای یزید، من دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد و من از این خواب متحیّر بودم. اکنون تعبیر خوابم روشن شد. به درستی که من به سوی بهشت می‌روم، «اشهد أنْ لا اله الا اللَّه و أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه.» ادامه دارد...⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🍂 (نگاهی نو به حماسه )🍂 قسمت صد و بیست و دوم2⃣2⃣1⃣ 👀همسفرم! نگاه کن! او به سوی سر امام حسین علیه السلام می‌رود. 😭سر را برمی‌دارد و به سینه می‌چسباند، می‌بوید و می‌بوسد و اشک می‌ریزد. یزید فریاد می‌زند: «هر چه زودتر کارش را تمام کنید.» ‼مأموران گردن او را می‌زنند در حالی که او هنوز سرِ امام حسین علیه السلام را در سینه دارد. ☑به یزید خبر می‌رسد که بعضی از مردم شام با دیدن کاروان اسیران و آگاهی به برخی از واقعیت‌ها، نظرشان در مورد او عوض شده و در پی آن هستند که واقعیت را بفهمند. پس زمان آن رسیده است که یزید برای فریب دادن و خام کردن آنها کاری بکند. ‼فکری به ذهن او می‌رسد. او به یکی از سخنرانان شام پول خوبی می‌دهد و از او می‌خواهد که یک متن سخنرانی بسیار عالی تهیه کند و در آن، تا آنجا که می‌تواند به خوبی‌های معاویه و یزید بپردازد و حضرت علی و امام حسین علیهما السلام را لعن و نفرین کند و از او خواسته می‌شود تا روز جمعه وقتی مردم برای نماز جمعه می‌آیند، آنجا سخنرانی کند. 🥀در شهر اعلام می‌کنند که روز جمعه یزید به مسجد می‌آید و همه مردم باید بیایند. ☑روز جمعه فرا می‌رسد. در مسجد جای سوزن انداختن نیست، همه مردم شام جمع شده‌اند. ‼یزید دستور می‌دهد تا امام سجّاد علیه السلام را هم به مسجد بیاورند. او می‌خواهد به حساب خود یک ضربه روحی به امام سجّاد علیه السلام بزند و عزّت و اقتدار خود را به آنها نشان بدهد. 🍂سخنران بالای منبر می‌رود و به مدح و ثنای معاویه و یزید می‌پردازد، اینکه معاویه همانی بود که اسلام را از خطر نابودی نجات داد و ...، همچنان ادامه می‌دهد تا آنجا که به ناسزا گفتن به حضرت علی و امام حسین علیهما السلام می‌رسد. ‼ناگهان فریادی در مسجد بلند می‌شود: «وای بر تو، که به خاطر خوشحالی یزید، آتش جهنم را برای خود خریدی.!» ⁉این کیست که چنین سخن می‌گوید؟ همه نگاه‌ها به طرف صاحب صدا برمی‌گردد. ☑همه مردم، زندانی یزید، امام سجّاد علیه السلام را به هم نشان می‌دهند. اوست که 🔹سخن می‌گوید: «ای یزید! آیا به من اجازه می‌دهی بالای این چوب‌ها بروم و سخنانی بگویم که خشنودی خدا در آن است.» ‼یزید قبول نمی‌کند، امّا مردم اصرار می‌کنند و می‌گویند: 🔹«اجازه بدهید او به منبر برود تا حرف او را بشنویم.» ☑آری! این طبیعت انسان است که از حرف‌های تکراری خسته می‌شود. ✔سال‌هاست که مردم سخنرانی‌های تکراری را شنیده‌اند، آنها می‌خواهند حرف تازه‌ای بشنوند. ‼یزید به اطرافیان خود می‌گوید: 🔸«اگر این جوان، بالای منبر برود، آبروی مرا خواهد ریخت» و همچنان با خواسته مردم موافق نیست. ‼مردم اصرار می‌کنند و عدّه‌ای می‌گویند: 🔹«این جوان که رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده است نمی‌تواند سخنرانی کند، پس اجازه بده بالای منبر برود، چون او وقتی این همه جمعیّت را ببیند یک کلمه نیز، نمی‌تواند بگوید.» ‼از هر گوشه مسجد صدا بلند می‌شود: 🔹«ای یزید! بگذار این جوان به منبر برود. چرا می‌ترسی؟ تو که کار خطایی نکرده‌ای! مگر نمی‌گویی که اینها از دین خارج شده‌اند و مگر نمی‌گویی که اینها فاسق‌اند، پس بگذار او نیز سخن بگوید که کیستند و از کجا آمده‌اند.» ☑آری! بیشتر مردم شام از واقعیّت خبر ندارند و تبلیغات یزید کاری کرده است که همه خیال می‌کنند عدّه‌ای بی‌دین علیه اسلام و حکومت اسلامی شورش کرده‌اند و یزید آنها را کشته است. 🍂در این حین، کسانی که تحت تأثیر کاروان اسیران قرار گرفته بودند، فرصت را غنیمت می‌شمارند و اصرار و پافشاری می‌کنند تا فرزند حسین علیه السلام به منبر برود. ☑بدین ترتیب، جوّ مسجد به گونه‌ای می‌شود که یزید به ناچار اجازه می‌دهد امام سجّاد علیه السلام سخنرانی کند، امّا یزید بسیار پشیمان است و با خود می‌گوید: ◾«عجب اشتباهی کردم که این مجلس را برپا دادم»، ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد. ادامه دارد...⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🥀◼ ◼🥀◼ 🥀◼🥀◼ ◼🥀◼🥀◼ 🥀◼🥀◼🥀◼ 🥀 (نگاهی نو به حماسه ) 3⃣2⃣1⃣قسمت صد و بیس و سوم 🕌مسجد سراسر سکوت است و امام آماده می‌شود تا سخنرانی تاریخی خود را شروع کند: 📿بسم اللَّه الرحمن الرحیم من بهترین درود و سلام‌ها را به پیامبر خدا می‌فرستم.. هر کس مرا می‌شناسد،که می‌شناسد، امّا هر کس که مرا نمی‌شناسد بداند که من فرزند مکّه و منایم. من فرزند زمزم و صفایم.. من فرزند آن کسی هستم که در آسمان‌ها به معراج رفت و فرشتگان آسمان‌ها، پشت سر او نماز خواندند.. ✔من فرزند محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله هستم،من فرزند کسی هستم که با دو شمشیر در رکاب پیامبر جنگ می‌کرد و دو بار با پیامبر بیعت کرد.. ⚔من پسر کسی هستم که در جنگ بَدْر و حُنین با دشمنان جنگید و هرگز به خدا شرک نورزید.. ✔من پسر کسی هستم که چون پیامبر به رسالت مبعوث شد، او زودتر از همه به پیامبر ایمان آورد.. 💪🏻او که جوان‌مرد، بزرگوار و شکیبا بود و همواره در حال نماز بود.. همان که مانند شیری شجاع در جنگ‌ها شمشیر می‌زد و اسلام مدیون شجاعت اوست.. آری! او جدّم علی بن ابی‌طالب است. من فرزند فاطمه هستم. فرزند بزرگْ بانوی اسلام.. من، پسر دختر پیامبر شمایم.. ✔یزید صدایِ گریه مردم را می‌شنود. آنها با دقّت به سخنان امام سجّاد علیه السلام گوش می‌دهند.. 🗣مردم شام، به دروغ‌های معاویه و یزید پی برده‌اند.آنها یک عمر حضرت علی علیه السلام را لعن کرده‌اند و باور کرده بودند که علی علیه السلام نماز نمی‌خواند، امّا امروز می‌فهمند اوّلین کسی که به اسلام ایمان آورده حضرت علی علیه السلام بوده است. او کسی بود که همواره در راه اسلام شمشیر می‌زد.. ⬛◾◼صدای گریه و ناله مردم بلند است. یزید که از ترس به خود می‌لرزد در فکر این است که چه خاکی بر سر بریزد. او نگران است که نکند مردم شورش کنند و او را بکشند.. 🕌هنوز تا موقع اذان وقت زیادی مانده است، امّا یزید برای اینکه مانع سخنرانی امام شود دستور می‌دهد که مؤذن اذان بگوید: 🗣- «اللَّه أکبر، اللَّه أکبر، أشهد انْ لا إله إلّااللَّه.» 🥀امام می‌فرماید: «تمام وجود من به یگانگی خدا گواهی می‌دهد.» ⬛◾◼-«أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه.» امام سجّاد علیه السلام، عمامه از سر خود برمی‌دارد و رو به مؤذن می‌کند: «تو را به این محمّدی که نامش را برده‌ای قسمت می‌دهم تا لحظه‌ای صبر کنی.» 👈🏻سپس رو به یزید می‌کند و می‌فرماید: «ای یزید! بگو بدانم این پیامبر خدا که نامش در اذان برده شد،جد توست یا جد من، اگر بگویی جد تو است که دروغ گفته‌ای و کافر شده‌ای، اما اگر بگویی که جد من است، پس چرا فرزند او، حسین را کشتی و دختران او را اسیر کردی؟.» 💧آن‌گاه اشک در چشمان امام سجّاد علیه السلام جمع می‌شود. آری! او به یاد مظلومیت پدر افتاده است: «ای مردم! در این دنیا مردی را غیر از من پیدا نمی‌کنید که رسول خدا جد او باشد، پس چرا یزید پدرم حسین را شهید کرد و ما را اسیر نمود.» یزید که می‌بیند آبرویش رفته است برمی‌خیزد تا نماز را اقامه کند.. 🥀 امام به او رو می‌کند و می‌فرماید: «ای یزید! تو با این جنایتی که کردی، هنوز خود را مسلمان می‌دانی! تو هنوز هم می‌خواهی نماز بخوانی.» یزید نماز را شروع می‌کند و عده‌ای که هنوز قلبشان در گمراهی است، به نماز می‌ایستند.. 🕌ولی مردم زیادی نیز، بدون خواندن نماز از مسجد خارج می‌شوند.. ♻.....ادامه دارد.....♻ ✍🏻 مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ
🍂 (نگاهی نو به حماسه )🍂 قسمت صد و بیست و چهارم4⃣2⃣1⃣ ☑مردم شام از خواب بیدار شده‌اند. آنها وقتی به یکدیگر می‌رسند یزید را لعنت می‌کنند. 👌🏻آنها فهمیده‌اند که یزید دین ندارد و بنی امیه یک عمر آنها را فریب داده‌اند. 🍂اینک آنها می‌دانند که چرا امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نکرد. اگر او نیز، در مقابل یزید سکوت می‌کرد، دیگر اثری از اسلام باقی نمی‌ماند. 🚨به یزید خبر می‌رسد که شام در آستانه انفجاری بزرگ است. 😭مردم، دسته دسته کنار خرابه شام می‌روند و از امام سجّاد علیه السلام و دیگر اسیران عذر خواهی می‌کنند. ☑مأموران حفاظتی خرابه، نمی‌توانند هجوم مردم را کنترل کنند. یزید تصمیم می‌گیرد اسیران را از مردم دور کند. او به بهانه نامناسب بودن فضای خرابه آنها را به قصر می‌برد. ‼مردم شام می‌بینند که اسیران را به سوی قصر می‌برند تا آنها را در بهترین اتاق‌های قصر منزل دهند. این حیله‌ای است تا دیگر کسی نتواند با اسیران تماس داشته باشد. ‼ناگهان صدای شیون و ناله از داخل قصر بلند می‌شود؟ ⁉حالا دیگر چه خبر است؟ ‼این صدای هنده، زنِ یزید، است. او وقتی به صورت‌های سوخته در آفتاب و لباس‌های پاره حضرت زینب علیها السلام و دختران رسول خدا نگاه می‌کند، فریاد و ناله‌اش بلند می‌شود. 👀نگاه کن! خود یزید به همسرش هنده می‌گوید که برای امام حسین علیه السلام گریه کند و ناله سر بدهد! ⁉ آیا شما از تصمیم دوم یزید با خبرید؟ ☑او می‌خواهد کاری کند که مردم باورشان شود که این ابن‌زیاد بوده که حسین را کشته و او هرگز به این کار راضی نبوده است. 🥀هنوز نامه یزید در دست ابن‌زیاد است که به او فرمان قتل امام حسین علیه السلام را داده است، امّا اهل شام از آن بی‌خبراند و یزید می‌تواند واقعیت را تحریف کند. 🔸یزید همواره در میان مردم این سخن را می‌گوید: «خدا ابن‌زیاد را لعنت کند! من به بیعت مردم عراق بدون کشتن حسین راضی بودم. خدا حسین را رحمت کند، این ابن‌زیاد بود که او را کشت. اگر حسین نزد من می‌آمد، او را به قصر خود می‌بردم و به او در حکومت خود مقامی بزرگ می‌دادم.» 🍂همسفر خوبم! نگاه کن که چگونه واقعیت را تحریف می‌کنند. ‼یزید که دیروز دستور قتل امام حسین علیه السلام را داده بود، اکنون خود را فدایی حسین معرفی می‌کند. 🚫او تصمیم گرفته است تا برای امام حسین علیه السلام مجلس عزایی بر پا کند و به همین مناسبت سه روز در قصر یزید عزا اعلام می‌شود. 😭همه جا گریه است و عزاداری! عجیب است که مجلس عزا در قصر یزید بر پا می‌شود و خود یزید هم در این عزا شرکت می‌کند. زنان بنی‌امیه شیون می‌کنند و بر سر و سینه می‌زنند. در همه مجلس‌ها، ابن‌زیاد لعنت می‌شود. فریاد «وای حسین کشته شد»، در همه جای قصر یزید بلند است. یزیدی که تا دیروز شادی می‌کرد و می‌رقصید، امروز در گوشه‌ای نشسته و عزادار است. ‼او به همه می‌گوید که خواست خدا این بود که حسین به فیض شهادت برسد، خدا ابن‌زیاد را لعنت کند. ادامه دارد...⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🥀 (نگاهی نو به حماسه )🥀 قسمت صد و بیست و پنجم5⃣2⃣1⃣ ‼مردم! نگاه کنید، که یزید، همیشه ابن‌زیاد را لعنت می‌کند! یزید برای امام حسین علیه السلام مجلس عزا گرفته است و همه زنان بنی‌امیّه در عزای او بر سر و سینه می‌زنند. 🍂یزید چقدر با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله مهربان شده است! ‼تا امام سجّاد علیه السلام نیاید، یزید لب به غذا نمی‌زند. مردم، ببینید یزید چقدر به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله احترام می‌گذارد. که بدون او لب به غذا نمی‌زند. ⁉آیا مردم شام بار دیگر خام خواهند شد؟ ⁉آیا آنها دوباره فریب یزید را خواهند خورد؟ ✔به هر حال، اکنون زینب و دیگر زنان، اجازه دارند تا برای شهدای خود گریه کنند. 😭در طول این سفر هر گاه می‌خواستند گریه کنند، سربازان به آنها تازیانه می‌زدند. ‼یزید می‌داند که ماندن اسیران در شام دیگر به صلاح او نیست. 🚫هر چه آنها بیشتر بمانند، خطر بیشتری حکومت او را تهدید می‌کند. ☑ اکنون باید آنها را از شام دور کرد و به مدینه فرستاد. ‼بنابراین، امام سجّاد علیه السلام را به حضور می‌طلبد و به او می‌گوید: 🔸«ای فرزند حسین! اگر می‌خواهی می‌توانی در شام، پیش من بمانی و اگر هم نمی‌خواهی می‌توانی به مدینه بروی.دستور می‌دهم تا مقدمات سفر را برایت آماده کنند.» ☑امام، بازگشت به مدینه را انتخاب می‌کند. ‼یزید دستور می‌دهد تا نُعمان بن بَشیر به قصر بیاید. نعمان بن بشیر پیش از ابن‌زیاد، امیر کوفه بود. او کسی بود که وقتی مسلم به کوفه آمد، هیچ واکنش تندی نسبت به مسلم انجام نداد. ☑آری! او سیاست مسالمت‌آمیزی داشت، امّا یزید او را بر کنار و به جای آن ابن‌زیاد را به امیری کوفه منصوب کرد. نُعمان بعد از بر کناری از حکومت کوفه، به شام آمده است. 🔸یزید خطاب به نُعمان می‌گوید: «ای نعمان بن بشیر! هر چه سریع‌تر وسایل سفر را آماده کن. تو باید با عده‌ای از سربازان، خاندان حسین را به مدینه برسانی. لباس، غذا، آب و آذوقه و هر چه را که برای این سفر نیاز هست، تهیه کن». این سربازان همراه تو می‌آیند تا محافظ کاروان باشند. ‼یزید می‌ترسد که مردم، دور این خاندان جمع شوند. این سربازان باید همراه کاروان باشند تا مردم شهرها در طول مسیر نتوانند با این خانواده سخنی بگویند. ‼آری! باید هر چه زودتر این خانواده را به کشور دیگری انتقال داد. نباید گذاشت مردم شام بیش از این با این خاندان آشنا شوند وگرنه حکومت بنی‌امیه برای همیشه نابود خواهد شد. ☑باید هر چه زودتر سفر آغاز گردد. 🔹امام رو به یزید می‌کند و می‌فرماید: «ای یزید، در کربلا وسایل ما را غارت کرده‌اند، دستور بده تا آنها را به ما برگردانند.» 😭آری! عصر عاشورا خیمه‌ها را غارت کردند و سپاه کوفه هر چه داخل خیمه‌ها بود را برای خود برداشتند. امّا یزید پس از جنگ به ابن‌زیاد نامه نوشت و از او خواست تا همه وسایلی که در خیمه‌ها بوده است را به شام بیاورند. ‼یزید می‌خواست این وسایل را برای خود نگه دارد تا همواره نسل بنی‌امیّه به آن افتخار کند و به عنوان یک سند زنده، گویای پیروزی بنی‌امیه بر بنی‌هاشم باشد. 🔸یزید در جواب می‌گوید: «ای پسر حسین! آن وسایل را به شما نمی‌دهم. در مقابل، حاضر هستم که چند برابر آن پول و طلا به شما بدهم.» 🔹امام در جواب او می‌فرماید: «ما پول تو را نمی‌خواهیم. ما وسایلمان را می‌خواهیم؛ چرا که در میان آنها مقنعه و گردن‌بند مادرم حضرت زهرا بوده است.» ‼یزید سرانجام برای اینکه امام سجّاد علیه السلام حاضر شود شام را ترک کند، دستور می‌دهد تا آن وسایل را به او باز گردانند. ادامه دارد....⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🥀 (نگاهی نو به حماسه )🥀 قسمت صد و بیست و ششم6⃣2⃣1⃣ 🌌شب است و همه مردم شهر در خواب هستند. امّا کنار قصر یزید کاروانی آماده حرکت است. ‼یزید دستور داده است تا خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در دل شب و مخفیانه از شام‌خارج شوند. ✔او نگران است که مردم شام بفهمند و برای خداحافظی با این خانواده اجتماع کنند و بار دیگر امام سجّاد علیه السلام سخنرانی کند و دروغ‌های دیگری از یزید را فاش سازد. 🍂آن روزی که مردم به این کاروان فحش و ناسزا می‌گفتند، یزید در روز روشن آنها را وارد شهر کرد و مدت زیادی آنها را در مرکز شهر معطّل نمود. 😭امّا اکنون که مردم شهر این خاندان را شناخته‌اند، باید در دل شب، سفرشان آغاز شود. ‼اکنون یزید نزد امّ کُلثوم، دختر علی علیه السلام، می‌رود و می‌گوید: 🔸«ای امّ کُلْثوم! این سکه‌های طلا مال شماست. اینها را در مقابل سختی‌ها و مصیبت‌هایی که به شما وارد شده است، از من قبول کن.» 😭صدای امّ کلثوم سکوت شب را می‌شکند: 🔹«ای یزید! تو چقدر بی‌حیا و بی‌شرمی! برادرم حسین را می‌کشی و در مقابل آن سکّه طلا به ما می‌دهی. ما هرگز این پول را قبول نمی‌کنیم.» ☑یزید شرمنده می‌شود و سرش را پایین می‌اندازد و دستور حرکت می‌دهد. کاروان، شهر شام را ترک می‌کند، شهری که خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا یک ماه و نیم سختی‌ها و رنج‌هایی را تحمّل کردند. 🐫کاروان به حرکت خود ادامه می‌دهد. 🌌مهتاب بیابان را روشن کرده است. هنوز از شام فاصله زیادی نگرفته‌ایم. ‼نُعمان همراه کاروان می‌آید. یزید به او توصیه کرده است که با اهل کاروان مهربانی کند و هر کجا که خواستند آنها را منزل دهد. 🔸- ای نُعمان! آیا می‌شود ما را به سوی عراق ببری. 🔹- عراق برای چه؟ ما قرار بود به سوی مدینه برویم. 🔸- ما می‌خواهیم به کربلا برویم. خدا به تو جزای خیر بدهد ما را به سوی کربلا ببر. ‼نُعمان کمی فکر می‌کند و سرانجام دستور می‌دهد کاروان مسیر خود را به سوی عراق تغییر دهد. 🎇شب‌ها و روزها می‌گذرد و تا کربلا راهی نمانده است. اینجا سرزمین کربلاست! 😭همان جایی که عزیزانمان به خاک و خون غلتیدند. 🥀هنوز صدای غریبانه حسین به گوش می‌رسد. کاروان سه روز در کربلامی‌ماند و همه برای امام حسین علیه السلام و عزیزانشان عزاداری می‌کنند. ☑سه روز می‌گذرد و اکنون هنگام حرکت به سوی مدینه است. کاروان آرام آرام به سوی مدینه می‌رود. شب‌ها و روزها سپری می‌شود. ‼نزدیک مدینه، امام سجّاد علیه السلام دستور توقف می‌دهد و سراغ بَشیر را می‌گیرد، وقتی بشیر نزد امام می‌آید، امام به او می‌فرماید: ◾- ای بشیر! پدر تو شاعر بود، آیا تو هم از شعر بهره‌ای برده‌ای؟ ◽- آری! ای پسر رسول خدا! ◾- پس به سوی شهر برو و مردم را از آمدن ما با خبر کن. بشیر سوار بر اسب خود می‌شود و به سوی مدینه به پیش می‌تازد. امام سجّاد علیه السلام دستور می‌دهد تا خیمه‌ها را برپا کنند و زنان و بچه‌ها در خیمه‌ها استراحت کنند. ☑حتماً به یاد داری که این کاروان در دل شب از مدینه به سوی مکه رهسپار شد. امام سجاد علیه السلام دیگر نمی‌خواهد ورود آنها به مدینه مخفیانه باشد. ایشان می‌خواهد همه مردم باخبر بشوند و به استقبال این کاروان بیایند. ادامه دارد....⏯ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒⌒ 📜 تهیّــــــه شـــــده در:: ↡↡ موسســـــه فرهنگـــــي ارزشـــــي ╮🇮🇷 «مدافـــــعاݧ انقلاب»🇮🇷╭ ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ 📲 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ(ⓐ)
🥀 (نگاهی نو به حماسه )🥀 قسمت صد و بیست و هفتم7⃣2⃣1⃣ (قسمت پایانی) ☑مردم مدینه از شهادت امام حسین علیه السلام باخبر شده‌اند. ابن‌زیاد روز دوازدهم پیکی را به مدینه فرستاد تا خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام را به امیر مدینه بدهد. 😭دوستان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در آن روز گریه‌ها کردند و ناله‌ها سر دادند. امّا آنها از سرنوشت اسیران هیچ خبری ندارند. ⁉به راستی، آیا یزید آنها را هم شهید کرده است؟ همه نگران هستند و منتظر خبراند. ‼ناگهان از دروازه شهر اسب سواری وارد می‌شود و فریاد می‌زند: «یا أهلَ یَثْربَ لا مقامَ لَکُم»؛ «ای مردم مدینه، دیگر در خانه‌های خودنمانید.» ⁉همه با هم می‌گویند چه خبر است؟ مردم از زن و مرد، پیر و جوان، در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله جمع می‌شوند، ای مرد! چه خبری داری؟ 🔹او به مردم می‌گوید: «مردم مدینه! این امام سجّاد علیه السلام است که با عمه‌اش زینب و خواهرانش در بیرون شهر شما منزل کرده‌اند.» 😭همه مردم سراسیمه می‌دوند. داغ حسین علیه السلام برای آنها تازه شده است. غوغایی برپا می‌شود. ☑بشیر می‌خواهد به سوی امام سجّاد علیه السلام برگردد. امّا می‌بیند همه راه‌ها بسته شده و ازدحام جمعیّت است. بنابراین از اسب پیاده می‌شود و پیاده به سوی خیمه امام سجّاد علیه السلام می‌رود. چه قیامتی برپا شده است! بشیر وارد خیمه امام سجّاد علیه السلام می‌شود. ◽امام را می‌بیند در حالی که اشک می‌ریزد و دستمالی در دست دارد و اشک چشم خود را پاک می‌کند. مردم به خدمت او می‌رسند و به او تسلیت می‌گویند. 😭صدای گریه و ناله از هر سو بلند است. 🔹امام می‌خواهد برای مردم سخن بگوید. همه مردم ساکت می‌شوند. ✔پایان این سفر رسیده است، پس باید چکیده و خلاصه این سفر برای تاریخ ثبت شود: «من خدا را به خاطر سختی‌های بزرگ و مصیبت‌های دردناک و بلاهای سخت شکر و سپاس می‌گویم». ‼مردم مدینه متعجب‌اند. ⁉به راستی، این کیست که این چنین سخن می‌گوید؟ 😭او با چشم خود شهادت پدر، برادران، عموها و ... را دیده است. او به سفر اسارت رفته است و آب دهان انداختن اهل شام به سوی خواهرانش را دیده است. ⁉امّا چگونه است که باز خدا را شکر می‌کند؟ ✔آری! تاریخ می‌داند که امام خدا را شکر می‌کند. زیرا این کاروان پیش از بازگشت به مدینه توانسته است اسلام را در سرزمین شام زنده کند. ‼آری! این کاروان ابتدا به کربلا رفت و خون‌های زیادی را در راه دین نثار کرد. سپس با وجود رنج‌ها و سختی‌ها رهسپار شام شد تا دین پیامبر صلی الله علیه و آله را از مرگ حتمی نجات دهد. ⁉آیا نباید خدا را شکر کرد که اسلام نجات پیدا کرده است؟ ☑دینی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن، بسیار خونِ دل خورده بود، بار دیگر زنده شد. 🚨خون حسین علیه السلام، تا روز قیامت درخت اسلام را آبیاری می‌کند. 🚫یزید به خاطر کینه‌ای که از پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او به دل داشت، می‌خواست اسلام را ریشه کن کند. او قصد داشت به عنوان خلیفه مسلمانان، ضربه‌های هولناکی را به اسلام بزند و این امام حسین علیه السلام بود که با قیام خود اسلام را نجات داد. ☑آری! تا زمانی که صدای اذان از گلدسته‌ها بلند است، امام حسین علیه السلام پیروز است. 🥀عزیزم! هر بار که صدای «اللَّه اکبر» را در اذان شنیدی به یاد بیاور که این صدا، مرهون خون سرخ امام حسین علیه السلام است. 👂🏻گوش کن! 💎اکنون امام سجاد علیه السلام آخرین سخنان خود را بیان می‌فرماید: ☑ای مردم! پدرم، امام حسین علیه السلام را شهید کردند. خاندان او را به اسارت گرفته و سر او را به نیزه کردند و به شهرهای مختلف بردند. ⁉کدام دل می‌تواند بعد از شهادت او شادی کند. هفت آسمان در عزای او گریستند. 😭همه فرشتگان خداوند و همه ذرات عالم بر او گریه کردند. ما را به‌گونه‌ای به اسارت بردند که گویی ما فرزندان قوم کافریم. ‼شما به یاد دارید که پیامبر چقدر سفارش ما را به امت خود می‌نمود و از آنها می‌خواست که به ما محبت کنند. به خدا قسم، اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به جای آن سفارش‌ها، از امت خود می‌خواست که با فرزندان او بجنگند، امت او بیش از این نمی‌توانستند در حق ما ظلم کنند. 🍂این چه مصیبت بزرگ و جان‌سوزی بود که امّتی مسلمان بر خاندان پیامبرشان روا داشتند؟ ما این مصیبت‌ها را به پیشگاه خدا عرضه می‌کنیم که او روزی انتقام ما را خواهد گرفت. ☑سخن امام به پایان می‌رسد و پیام مهم او برای همیشه در تاریخ می‌ماند. مردم مدینه به یاد دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله چقدر نسبت به فرزندانش سفارش می‌کرد. آنها فراموش نکرده‌اند که پیامبر صلی الله علیه و آله همواره از مردم می‌خواست تا به فرزندان او عشق بورزند. ⁉به راستی، امت اسلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله با فرزندان او چگونه رفتار کردند؟