eitaa logo
در انتظار گل نرگس
3.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ادمین: @talabeh1375 ادمین تبادلات: کپی آزاد 🥀🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این حجاب چیه که به ما تحمیل شده!؟ 🎙 استاد قرائتی 💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج @darentezar14
⚪️✔️ ◻️◽️▫️پيروان ما، گروه هاي نجات يابنده و فرقه هاي پاكي هستند كه حافظان [آيين] مايند، و ايشان در مقابل ستمكاران، سپر و كمك كار ما [هستند]. به زودي چشمه هاي حيات [منجيِ بشريّت] بعد از گدازه توده هاي آتش! پيش از ظهور براي آنان خواهد جوشيد. 📜تحف العقول ، ص 489 💐میلاد امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد 💞🤲اللهم عجل لولیک @darentezar14
📚اوغچه پرين يک شکارچى بود به‌نام اوغچه پرين. روزى از شکار برمى‌گشت يک مار سياه و يک مار سفيد را ديد که دور هم حلقه زده‌اند. خواست مار سياه را بکشد و مار سفيد را نجات دهد. اما تيرش خطا رفت و دم مار سفيد را زخمى کرد. از قضا مار سفيد زن پادشاه مارها بود. پادشاه مارها وقتى فهميد که اوغچه پرين دم زنش را زخمى کرده است دو تا مار فرستاد تا اوغچه پرين را بکشند. آن دو مار آمدند، ديدند اوغچه پرين ناراحت نشسته است. برگشتند پيش پادشاه و گفتند که اوغچه پرين ناراحت و نادم است. پادشاه دستور داد که اوغچه پرين را پيش او ببرند. مارها به اوغچه پرين گفتند که اگر شاه خواست به تو انعامى بدهد بگو توى دهانت تف کند. اوغچه پرين پيش شاه مارها رفت. شاه مارها وقتى فهميد اوغچه پرين در پيش کشتن مار سياه بوده، به‌عنوان انعام در دهان اوغچه پرين تف کرد. شب اوغچه پرين خوابيده بود شنيد دو تا موش با هم حرف مى‌زنند و او حرف‌هاى آنها را مى‌فهمد. در آن زمان اوشيروان پادشاه بود. روزى از اطرافيان او پرسيد: چه کسى مى‌داند خزانهٔ کيکاووس کجاست؟ آنها جواب دادند: اوغچه‌ پرين مى‌داند. پادشاه اوغچه پرين را احضار کرد و او را فرستاد دنبال خزانهٔ کيکاووس. اوغچه پرين هزار اسب خواست. بعد به‌همراه انوشيروان با اسب‌ها رفتند تا به پاى کوهى رسيدند. اوغچه پرين گفت: سر اسب‌ها را از تنشان جدا کنيد. چنان کردند. اوغچه پرين رفت داخل خمى پنهان شد. پرنده‌ها براى خوردن گوشت اسب‌ها آمدند. تا اين که اوغچه پرين از بين صحبت‌هاى دو لاشخور جاى خزانهٔ کيکاووس را فهميد. اطرافيان شاه جائى را که او نشان داده بود کندند. ديدند يک جمجمه و مقدار زيادى جواهرات آنجا است. انوشيروان گفت: اوغچه پرين هرچه مى‌خواهى بردار. اوغچه پرين گفت: هم‌وزن اين جمجمه به‌من زر و زيور بدهيد. جمجمه را گذاشتند يک طرف ترازو، هرچه زر و زيور در طرف ديگر ترازو مى‌ريختند، کفه‌اى که جمجمه در آن بود بالا نمى‌آمد. تا اينکه مقدارى خاک در هر دو کفه دريختند، کفه‌ها مساوى شد. انوشيروان گفت: اين چه سرى است؟ اوغچه پرين گفت اين جمجمه راضى نيست که اموالش را ببريم. انوشيروان دستور داد تا همهٔ طلاها را همانجا بگذارند. دختر انوشيروان هم زن اوغچه پرين شد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @darentezar14
✨﷽✨ ✅حکایت‌های پندآموز ✍روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد... 📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد 🍃گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که: 💥 دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد💥 📚مجموعه شهرحکایات @darentezar14
‍ 📚 زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز…. وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی …حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک … زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری @darentezar14
📚 🛎"زنگوله‌ای بر گردن" می‌گویند؛ "آقا محمد خان قاجار" علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک "روباه می‌تاخته،" بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، "زنگوله‌ای آویزان" می‌کرده و آخر ر‌هایش می‌کرده. تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسار دَویده، وحشت کرده، اما زنده ا‌ست؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. "می‌ماند آن زنگوله!" از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا می‌کند! دیگر نمی‌تواند "شکار" کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین «گرسنه» می‌ماند. صدای زنگوله، "جفتش" را هم فراری می‌دهد، پس «تنها» می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» می‌کند، «آرامش»‌ را از او می‌گیرد.! "این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. فکر و خیال رهایش نمی‌کند!" زنگوله‌ای از "افکار منفی،" دور گردنش "قلاده"می‌کند. بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آن‌ها را با خودش می‌برد، آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله! ✓ @darentezar14
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد. روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت. شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله. طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه میکند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیکنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد . با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 🦋سپس شیخ گفت: میترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم. ❤️زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است. @darentezar14
🌺🌿فقیه محشور شویم... اَلْإِمَامُ اَلرَّحْمَة سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِين رَسُولُ اَللهِ صَلَّى اَلله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : مَن حَفِظَ مِن امَّتي أربَعينَ حَديثاً مِمّا يَحتاجونَ إلَيهِم مِن أمرِ دينِهِم بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ فَقيهاً عالِماً. 💜❗️امامِ رحمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند : هركس از امت من چهل حديث مربوط به نيازهاى دينى مردم را حفظ كند《یاد گیرد وبکار گیرد برای خود ودیگران》خداوند او را در قيامت فقيه عالم محشور فرمايد. 📚 مضمون: تحرير الأحكام، ج ۱، ص ۴۰ 💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج ▂▃▅▇█▓▒░ 💫♥️احادیث اهل بیت @darentezar14
🕌 ندای جهانی زراره مي گويد: امام صادق عليه السّلام فرمودند: یُنادیِ مُنادٍ بِاسْمِ الْقائِمِ علیه السّلام قلْتُ: خاصٌّ أمْ عامٌّ؟ قالَ: عامٌّ یَسْمَعُ کلُّ قَوْمٍ بِلِسانِهِمْ، قلْتُ فَمَنْ یُخالِفُ الْقائِمَ وَقَدْ نُودِیَ بِإِسْمِهِ؟ قالَ لا یَدَعُهُمْ إِبْلِیسُ ... . 💌❗️منادی به نام «قائم آل محمد» صلَی الله علیه و آله (در جهان) ندایی می دهد. زراره گفت به امام گفتم: (طرف خطاب و یا شنونده آن) بعضی از مردم اند یا همه مردم؟ امام پاسخ داد: ندا عام است و همه با زبان خود آن را می شنوند. به امام عرض کردم: پس چه کسی در برابر این وضوح و صراحت ابلاغ، به مخالفت برمی خیزد؟ امام پاسخ داد: ابلیس مردم را آن چنان مورد وسوسه خویش قرار می دهد که در پایان شب، مردم نسبت به قیام امام، شک می کنند. 📜منتخب الأثر، ص 450 💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج @darentezar14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این حجاب چیه که به ما تحمیل شده!؟ 🎙 استاد قرائتی 💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج @darentezar14
♻️❕ راز استخوان و بارش باران 💕💕 در زمان امامت امام حسن عسکری علیه السلام به جهت نیامدن باران، خشکسالی شدیدی همه جا فرا گرفت، معتمد عباسی خلیفه وقت دستور داد که مردم نماز باران به جای آورند تا رحمت الهی نازل گردد. مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولی خبری از بارش باران نشد، تا آن که مسیحیان به همراه یکی از راهبان حرکت کردند و چون به بیابان رسیدند، راهب دست به سوی آسمان بلند کرد و در این هنگام ابری بالا آمد و شروع به باریدن کرد. همچنین روز دوّم نیز مسیحیان به همراه همان راهب حرکت کردند و چون راهب دست به سوی آسمان بلند کرد - همانند روز قبل - ابری نمایان گشت و باران فرود آمد. به همین علّت مسلمان های ظاهر بین که شاهد این صحنه مرموز بودند، نسبت به دین مبین اسلام در شک و تردید قرار گرفتند و عدّه ای از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند. وقتی این خبر به معتمد - خلیفه عبّاسی - رسید، فورا دستور داد تا امام حسن عسکری علیه السلام را احضار نمایند، هنگامی که حضرت نزد خلیفه آمد، معتمد گفت: امّت جدّت را دریاب که در حال هلاکت قرار گرفته اند. امام حسن عسکری علیه السلام در مقابل، به معتمد عبّاسی فرمود: چندان مهمّ نیست، اجازه بده که بار دیگر مسیحیان برای آمدن باران بیرون بروند و دعا نمایند، من به حول و قوّه الهی، شک و تردید را از دل مردم بیرون خواهم کرد. معتمد دستور داد تا بار دیگر مردم برای آمدن باران دعا کنند، مسیحیان نیز به همراه راهب حرکت کردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند کرد، بارش باران شروع شد. پس 🌺🌿 امام علیه السلام فرمود: آنچه که در دست راهب است از او بگیرید. مامورین دست راهب را باز کردند دیدند قطعه استخوان انسانی است، آن را خدمت امام علیه السلام آوردند. حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد برای آمدن باران دعا کند. این بار هر چه راهب دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و دعا خواند، دیگر خبری از باران نشد. تمامی مردم از این ماجرا در حیرت و تعجّب قرار گرفته و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. و معتمد عبّاسی به امام علیه السلام خطاب کرد: یاابن رسول اللّه! این چه معمّای مرموزی بود؟! و چرا دیگر باران قطع شد و دیگر باران نیامد؟! امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: این استخوان یکی از پیغمبران الهی است و این راهب آن را در دست خود می گرفت و به سمت آسمان بلند می کرد و به وسیله آن استخوان، رحمت الهی فرود می آمد. پس از آن که حقّ بر همه آشکار شد، حضرت به منزل خود بازگشت. 📚 مدينة المعاجز ج ۷ ص ۶۲۱ 💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج ▂▃▅▇█▓▒░ @darentezar14
⚪️✔️ ◻️◽️▫️پيروان ما، گروه هاي نجات يابنده و فرقه هاي پاكي هستند كه حافظان [آيين] مايند، و ايشان در مقابل ستمكاران، سپر و كمك كار ما [هستند]. به زودي چشمه هاي حيات [منجيِ بشريّت] بعد از گدازه توده هاي آتش! پيش از ظهور براي آنان خواهد جوشيد. 📜تحف العقول ، ص 489 💐میلاد امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد 💞🤲اللهم عجل لولیک @darentezar14