eitaa logo
در انتظار گل نرگس
3.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ادمین: @talabeh1375 ادمین تبادلات: کپی آزاد 🥀🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ مردی نزد مرحوم شیخ جابر در مسجد جامع شهر آمد و پرسید: دیشب خواب دیدم که روز قیامت است و در ترازویِ اعمال، اعمالِ مرا وزن می‌کنند، دیدم کفه‌ی اعمال نیکِ من سنگین شدند، پس از این خواب، حسّ شادی عجیبی دارم. 💥شیخ گفت: بدان! اگر خوابی که دیده‌ای درست هم باشد، شک نکن ترازویی که در خواب دیده‌ای، خراب بوده است. (مبادا! به این خواب مغرور شوی...) @darentezar14🌹 در انتظار گل نرگس 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
🍀ابوحنیفه از امام صادق (ع) پرسید: 💫🌟 چرا حضرت سلیمان (ع) پشت سر هُدهد براه افتاد؟ حضرت فرمودند: چون هُدهد چشم تیزبینی دارد و آب را می‌بیند. ⁉️ دوباره سؤال کرد: پس چرا با این چشم تیزبین در دام صیاد می‌افتد؟ حضرت فرمودند: ✨ِٳذَا جَاءَ القَدَر أعْمَی الْبَصَر ⚡️آن‌گاه که قضا و قدر الهی وارد شود، (قوی‌ترین چشم) کور می‌شود. @darentezar14🌹 در انتظار گل نرگس 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
✍پیرمردی شبی به پسر جوانش گفت: بیا با هم به خانۀ خواهرم برویم. پیرمرد عصای خود برداشت و با پسر جوانش به راه افتادند. در تاریکی شب به ناگاه عصای پدر شکست و پدر بر کتف پسر دست نهاد و ادامۀ مسیر دادند تا به خانۀ خواهر رسیدند. ساعتی صلۀ ارحام کردند و خواستند برگردند که پسر از خانۀ عمّه شاخه درختی برید و برای پدر عصایی ساخت تا به منزل برگردند. پدر در راه گریه کرد. پسر جوان پرسید: چرا گریه می‌کنی؟! پدر گفت: عمری تو را زحمت و رنج کشیدم و بعد از مرگ مادرت، مادر شدم و نفس خویش بر خود حرام کرده و تو را بزرگ کردم، ساعتی نتوانستی سنگینی مرا بر کتف خود تحمل کنی! قربان خدای خود بروم از درختی شاخه‌ای بریدی که من بر آن درخت هیچ رنجی نکشیده بودم که بی‌منّت سنگینی مرا بر خود خواهد کشید. چه دیر آموختم که باید همیشه فقط بر قدرت خدای خود تکیه کرد و بس!!! 💠: @darentezar14🌷
✨﷽✨ ✍ چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهری دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده‌اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده‌است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جاماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آن‌ها به استاد گفتند: «ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آن‌جایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمانی طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.» استاد فکری کرد و پذیرفت که آن‌ها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد، آن‌ها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آن‌ها خواست که شروع کنند. آن‌ها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت، سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: «کدام لاستیک پنچر شده بود؟» ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @darentezar14
✨﷽✨ ✍ هر روز صبح مردی سرکار می‌رفت و همسرش هنگام بدرقه به او می‌گفت:مواظب خودت باش عزیزم. شوهرش هم می‌گفت: چشم. روزی همسرش به محل کار شوهرش رفت و از پشت در دید که همسرش با منشی در حال بگو بخند و دلبری از هم هستند.به خانه برگشت و در راه پیامکی به همسرش زد و نوشت: «همسرم یادت باشد وقتی صبح سرکار می‌روی همیشه می‌گویم مراقب خودت باش، مقصودم این نیست که مواظب باشی در هنگام رد شدن از خیابان زیر ماشین نروی، تو کودک نیستی. مقصودم این است مراقبِ دلت و روحت باش که کسی آن را از من نگیرد. اگر جسمت خدای‌نکرده ناقص شود برای من عزیزی، عزیزتر می‌شوی و تا زنده‌ام مراقب تو می‌شوم. پرستار روز و شب تو می‌شوم. اما اگر قلبت زیرِ مهر کسی برود، حتی اگر تن تو سالم باشد، نه تنها روحم بلکه جسمم هم برای تو نخواهد بود. پس مواظب قلبت بیشتر از همه چیز باش.» ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @darentezar14
✨﷽✨ ✍ هر کسی‌که به مقام قرب الهی رسیده است، با یک عمل آن درب بر روی او گشوده شده و معمولا با اتفاقی همراه بوده است. مانند دوری از یک موقعیت گناه، یا یک بخشش، یا یک صبر و... که به آن تغییر مبدا میل می‌گویند؛ که امری آسمانی است. مثال: کسی‌که می‌داند، کبوتر بازی بد است، ولی نمی‌تواند این کار را رها کند، در لحظه‌ای کار نیکی می‌کند که مقبول خدا می‌افتد و خدا مبدا میل او را عوض می‌کند و در یک روز از کبوتر متنفر می‌شود و آن را رها می‌کند. طوری که امروز به کار دیروز خود می‌خندد. یکی از اساتید اخلاق حقیر که از اولیاالله بود پرده از راز زندگی خود برداشت. گفت: روزی در ایام جوانی از کوچه‌ای رد می‌شدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینه‌ی من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند٬ از دست آن‌ها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را به من خالی کرد. به‌خاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت. از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد٬ از اتفاق آن روز بود. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @darentezar14
✨﷽✨ ✍سال‌ها قبل در شهر خوی خواننده مشهوری برای مصرف به نیازمندان کنسرتی تشکیل داد و عدۀ زیادی از مرفهین آنجا جمع شدند و بلیط کنسرت او را خریدند. نوجوانی با لباس مندرس به درب محل کنسرت آمد و گفت: پولی همراه ندارد، و هرچه اصرار کرد او را داخل سالن بدون بلیط راه ندادند. او را پیش مدیر کنسرت بردند و مدیر کنسرت گفت: آدرس منزل خود بدهید تا عواید آن به آنان هم منظور شود. 💧نوجوان گریست و گفت: من آدرس نمی‌دهم و عوایدی نمی‌خواهم. از شما ثروتمندان بیزارم که نیازهای ما را در حدّ فقط خوردن و نمردن در دنیا می‌بینید؛ گویی ما نیازمندان در دنیا از شنیدن موسیقی لذتی نمی‌بریم، این خواننده کنسرت صدایش محبوب من هم هست و دوستش دارم و طرفدارش هستم........ 🎼صاحب کنسرت از این سخن حکیمانه آن نوجوان شگفت شد و او را به کنسرت راه داد. در اتمام کنسرت از او خواست سالن را ترک نکند تا او را به خواننده معروف معرفی کنند. آن خواننده از کلام این جوان در شگفت شد و شرمگین گشت و روز بعد کنسرتی رایگان برای همه نیازمندان اجراء کرد. آنچه ذکر شد هرچند از نظر محتوایی لهو و لعب بود ولی پیام مهمی برای مؤمنان داشت و آن، این که خوب است بدانیم همه انسان‌ها در خلقت با هم برابر هستند و استعداد بهره بردن از لذت‌های مشترکی در زندگی برخورداند، پس همه لذت‌ها را یکسان برای هم بخواهیم. حق تعالی امر می‌کند زکات از خود آن قسم روزی که خداوند داده است بخشیده شود و تبدیل آن به کالای دیگر و یا به نقد و بخشش نقد در زکات، محلّ اشکال است. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @darentezar14
✨﷽✨ ✍عارفی را گفتند: ما را نصیحتی کن! گفت: مَثَل بَدی چون آتش است که همه چیز را می‌خورد و برای خود نیز تا آخر چیزی نگذارد که بماند و سپس فناء می‌شود، بسان کسی که مال از راه حرام‌اش را نابود می‌کند و برای خود او نیز چیزی نمی‌ماند. 🔥و مَثل نیکی چون آب است که خود را به ریشهٔ درختی می‌رساند که به آن نیاز دارد در حالی که حیات درخت به او بسته است ولی حیات آب به هیچ چیز بسته نیست. ✨پس نیکی برسان به کسی که نیکی از او به تو نرسد تا مانند آب بقاء همه چیز از تو زنده شود و تو از نیکی خویش‌! دانستم آب نیز زنده به اخلاص و نیکی و تواضع خویش است. 🌟بی‌سبب نیست که حضرت حق‌تعالی فرمود: ✨📖✨ وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ (30 - انبیاء) ⚡️و هر چیز زنده‌اى را از آب آفریدیم؟! 🔥آب آتش را از بین می‌برد ولی هیچ چیز نمی‌تواند آب را از بین ببرد. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅@darentezar14
✨﷽✨ ✍دو دوست با هم برای سفری مهیّا شدند. روز نخست سفر، شب را برای استراحت و در امان ماندن از گزند درندگان و حیوانات در کاروانسرایی اتراق کردند. در کنج کاروانسرا مرد جوان معلولی را یافتند که گرسنه بود. یکی از آنان طعام خود با آن جوان تقسیم کرد و دیگری همه طعام‌اش را خورد و گفت: تو دیوانه‌ای که در این سفر طعام خود به کسی می‌دهی و نمی‌دانی در این بیابان از گرسنگی تلف می‌شوی و از طیِ طریق باز می‌مانی و کسی نیست به تو رحم کند و طعامی به تو دهد. چون صبح شد به راه خود ادامه دادند. نزدیک ظهر بود که متوجه شدند مشک آب خود در کاروانسرا جای گذاشته‌اند که نه توانِ برگشت به آنجا داشتند و نه توانِ طی طریق برای یافتن آبی در بیابان برای زنده ماندن! هر دو از مرکب پایین آمدند و به سجده رفتند و از خدا طلبِ نشان دادن آبی در بیابان نمودند. رفیق بخیل چون دقت کرد دید رفیق صاحب سخاوت‌اش در سجده گریه می‌کند. چون از سجده برخاستند پرسید: من هرچه کردم مرا اشکی نیامد، تو به چه فکر کردی و خدا را چگونه خواندی که گریه کردی؟! رفیق مؤمن گفت: من زمانی که سجده رفتم و خود را نیازمند خدا یافتم، یادم آمد شب طعام خود با بنده‌ای تقسیم کرده‌ام پس جرأت یافتم تا از خدا طلب حاجتی کنم و گفتم: خدایا! تو را به عزت‌ات سوگند بخاطر آن که بر من رحم نمودی و عنایتی کردی که طعامی از خویش بخشیدم، بر من رحم فرما و در این بیابان آبی بر ما بنمای. تو هم از خدا این را بخواه، بگو: خدایا! شب من طعام خود سیر خوردم و به کسی ندادم، به حرمت آن شکمی که شب سیر کردم و خوابیدم دعای مرا اجابت فرما و مرا آبی نشان ده!!! رفیق از این کلام دوست خود احساس تمسخر شدن کرد و گفت: مرا مسخره کرده‌ای، این چه دعایی است که مرا به آن سفارش می‌کنی؟ رفیق مؤمن گفت: دوست من! بدان ما در سختی‌های زندگی به خورده‌ها و خوابیده‌ها و لذت‌هایی که از زندگی برده‌ایم نزد خدا تکیه نمی‌کنیم تا حاجتی از او بخواهیم؛ بلکه به سختی‌هایی که در راه او کشیده‌ایم در خود احساسِ طلب از رحمت او کرده و در زمان دعا به آن تکیه می‌کنیم. پس باید سعی کنیم در دنیا کاری برای رضای خدا کنیم تا در زمان سختی، تکیه‌گاهی برای دعا و خواستن از خدا داشته باشیم.... ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅@darentezar14