eitaa logo
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
145 دنبال‌کننده
253 عکس
12 ویدیو
1 فایل
پسرِ علی(ع)؛ ما روی مرمت کردنت حساب وا کردیم! می‌گن چیزی که شما مرمتش کنی دیگه خراب نمیشه.. @apgh_50
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــــــــــ آن‌ها آن‌لحظه‌یِ مه‌آلودی که نویسنده میفهمد واژگانش ممکنی‌ست در دستان قادر مطلق را لمس نکرده‌اند!
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
ـــــــــــــــــــــ آن‌ها آن‌لحظه‌یِ مه‌آلودی که نویسنده میفهمد واژگانش ممکنی‌ست در دستان قادر مطل
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ﷽ مارا مسخره می‌کنند که بین این همه کار مهم در جهان(!) در دنیای قلم و کاغذ و کیبورد غرق شده‌ایم. انگار بین پیغمبران، انتخابمان جرجیس بوده است! می‌گویند شکممان سیر است و بیکاری مغزمان را معیوب کرده. گرچه سخت‌ است حرف زدن با آدمی که ناخودآگاه هزاران قصه می‌سازد و منکر کسانی است که خودآگاهانه این کار را می‌کنند؛ اما باید بگویم: آنها نمی‌دانند که هر متنی، جنگی‌ست سیال در ذهن و روح نویسنده. نبردی با افکار، رفتار و حرکاتش. جنگی تمام قد با تمامِ خودش. نوشتن مسلکی‌ست برای آنکه می‌خواهد ساخته شود.آن است که از ما نسخه‌ی موحدتری نمایان می‌کند. بگذارید این قسمت را کمی باز کنم؛ منکران قلم،هرگز نخواهند فهمید پیرنگ نصفه‌نیمه‌ی داستانی که کامل نمی‌شود، یعنی چه! آن‌ها درک نمی‌کنند کنار گذاشتن داستانی که فقط و فقط یک پاراگراف تا اتمامش مانده، یعنی چه! آن‌ها نمی‌دانند وقتی نشان دادن صحنه‌‌ای خوب در نیاید و صحنه دراماتیک قصه خراب شود، یعنی چه! همانطور که نمی‌دانند جوشش یک داستان در یک شب طولانی وقتی که میفهمی تو _نویسنده_ در آن دخلی نداشتی،یعنی چه! آن‌ها نوری که ایده‌ها از بین شیار‌های مغز وارد قلب نویسنده می‌کنند، آن‌هم در ناامیدی مطلق، را درک نمی‌کنند. آن‌ها آن‌لحظه‌ی مه‌آلودی که نویسنده میفهمد واژگانش ممکنی‌ست در دستان قادر مطلق را لمس نکرده‌اند. آن‌ها چیزی از دنیای ما نمی‌دانند و مارا متهم می‌کنند. نمی‌دانند که ما «فسخ‌عزائم» خدا را در داستان‌هایمان دیده‌ایم. ما با داستانهایمان در اصل ریشه توحید را در دل‌مان آبیاری می‌کنیم و مگر کاری مهم‌تر از این در عالم وجود دارد؟ و این یکی از هزاران کاری‌ست که داستان با ما می‌کند...
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
و سلام بر آنی که تا آخرین رمق جنگید؛ چه با قلم؛ چه با تفنگ؛ چه با چوب.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداوند انسان را آفرید و برای تسکین روزهای سختش؛ روزنه‌ای برای ورود نور روی دیوار قلبش گذاشت. و آن روزنه نامش شد، شــعر!
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
____ جنا؛ دختری از دیار زیتون
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
____ جنا؛ دختری از دیار زیتون
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ﷽ اُمّاه موهایم را به سه دسته تقسیم کرد. هر دسته را به ترتیب و با حساسیت روی دسته دیگر می‌گذاشت. می‌دانست اگر نظمشان بهم بخورد، باید همه‌شان را از اول ببافد. با کش سیاهی دم موها را بست. -جنا! یالا برو دیگه. با زبانم جای خالی دندان نیش را لمس کردم. آینه را جلوی صورتم گرفتم. -اماه این دفعه هم سفت نبستی. ببین اینجا رو. بافت کنار گوش چپم را نشان دادم. -ببین شله..دوباره بین بازی می‌آد تو صورتم. اماه کتفش را کمی ماساژ داد. -تو برو اگه باز شد بیا هرچی خواستی بگو. سری تکان دادم و پریدم توی حیاط. سارا و جولیا زودتر رسیده بودند. دستهایشان را گرفتم و چرخاندمشان. صدای خنده‌هایمان اماه را قلیان به دست به لب پنجره کشاند.هنوز نفس برای خنده کم نیاورده بودیم که صدای ترسناکی آمد و آتشی بلند شد. آخرین چیزی که یادم هست چند دسته مو بود که از گوش چپم روی صورتم می‌رقصید . کاش اماه محکم‌تر می‌بست. ـــــ پ.ن۱: شهید جنا ابورجیله؛ ۷ ساله؛ دختری باهوش که میخواست پزشک شود. او دختری زیبا بود که همیشه مراقب ظاهر و پوشش بود. او زمانی که مشغول بازی با دوستانش بود به دست رژیم صهیونیستی شهید شد. پ.ن۲: متن ترکیبی از واقعیت و خیال است.
______ بنظرم-برخلاف تصور عموم-، شوخی‌های زیاد آدم‌ها باهم، باعث میشه رابطه‌شون از یه حدی جلوتر نره. ارتباط عمیق و سازنده، نیاز به آدم‌های متعادلی داره که موقعیت‌شناس باشن.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا