eitaa logo
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
144 دنبال‌کننده
253 عکس
12 ویدیو
1 فایل
پسرِ علی(ع)؛ ما روی مرمت کردنت حساب وا کردیم! می‌گن چیزی که شما مرمتش کنی دیگه خراب نمیشه.. @apgh_50
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃 🍃 🪴| ۶۵اُمین کتاب ۱۴۰۳ 📖| پاییز آمد 🖋| گلستان جعفریان 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃 🍃 🪴| ۶۵اُمین کتاب ۱۴۰۳ 📖| پاییز آمد 🖋| گلستان جعفری
══•✼🌸📖🌸✼•══ «پاییز آمد» را وقتی خواندم که پاییز داشت می‌رفت. کتاب را با تعریف‌های زیاد دوستان از همسایه گرفتم و خواندم. نتیجه؟ ناامید کننده. مثل بعضی دیگر از کتاب‌های شهدا!(متاسفانه) کتاب را دوست نداشتم به دو دلیل: دلیل اول که مهم‌تر است را جداگانه در متن مفصلی می‌نویسم، ولی دلیل دوم عدم جذابیت کتاب به دلیل نگارش ضعیف است. نگارشی که نتوانسته بود لحظات خاص و حساس زندگی فخرالسادات را دربیاورد و به راحتی عبور کرده بود. بطوری که مخاطب حس عمیقی را تجربه نمی‌کند. ══•✼🌸📖🌸✼•══
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
══•✼🌸📖🌸✼•══ «پاییز آمد» را وقتی خواندم که پاییز داشت می‌رفت. کتاب را با تعریف‌های زیاد دوستان از همس
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ﷽ 🔖| چرا این مدل‌ کتاب‌هارا دوست ندارم! یادم هست بچه‌تر از حالا که بودم روزی از بزرگی شنیدم «ارزش انسان‌ها به اندازه تلاش‌ و جنگندگی آن‌هاست.» یعنی هرجا انسان جنگید، حتی اگر در ظاهر باخت هم برده‌است. اصلا یکی از دلایل من برای خواندن کتاب‌ها، دیدن همین سعی آدم‌های واقعی و خیالی داستان‌هاست. آدم‌هایی که در برابر موانعِ بلند و کوتاهی قرار می‌گیرند و نویسنده مقاومت یا تسلیم شدنشان را روایت می‌کند. حالا شما فرض کنید ما کتابی را باز کنیم که شخصیت‌های قصه، نیاز زیادی به جنگیدن و به دندان گرفتن زندگی ندارند. چرا؟ چون همه چیز خوب است. یک همسر همراه و مهربان، یک زندگی عاشقانه و بدون تنش. وقتی کتابی را می‌خوانیم و برای مخدوش نشدن قهرمان‌‌ داستان اصلا ویژگی بدی از آن نمی‌گوییم این باعث می‌شود که مخاطب خود را کیلومترها از قهرمان دور ببیند و همذات‌پنداری شکل نگیرد. و این عین خیانت است به داستان. مخاطبی که ازدواج کرده می‌داند که زندگی مشترک دعوا دارد، دلخوری دارد، قهر دارد و مجموع این تلخی و شیرینی‌هاست که رشد زن و مرد را فراهم می‌کند. یادم هست روزی خاطرات همسر امام(ره) را می‌خواندم. جایی خانم از بحث‌هایی که با امام داشتند می‌گویند. شجاعت همسر امام در بازگو کردن این بخش از خاطرات همیشه برایم ستودنی بوده‌است. البته ایشان فقط دعوا را نگفتند. بلکه تلاش‌شان را برای ساختن زندگی هم میگفتند. تعریف می‌کردند که چگونه این مشکلات را حل می‌کردند. بدون بزرگ‌نمایی و اغراق.چیزی که منِ عاشق امام هم کاملا لمسش می‌کنم. این است که امام و همسرشان را یک الگو میکند. آدم‌های معمولی ای که سعی‌شان باعث رشدشان شد. حالا ما شهدا را روایت می‌کنیم بدون گفتند این مسائل ساده. و این بیشتر از اینکه سازنده باشد، حسرت آفرین و فانتزی ساز است. حسرت آفرین برای منِ متاهلی که زندگی خودم را با آن‌ها مقایسه میکنم و فانتزی‌ساز برای پسر و دختر نوجوانی که تصور می‌کنند زندگی متاهلی همیشه همینقدر شیرین و زیباست. کاش شهدا را جوری روایت نکنیم که هرچقدر قد بلندی کنیم دستمان به آنها نرسد.. کاش جوری روایت کنیم که بیشتر تکیه‌مان بر روی جنگیدن انسان‌ها باشد نه خصلت‌های ذاتی‌شان. 🪴ضمیمه۱: میدانم میدانم که حتما می‌گویید: خب اینها زندگی زناشویی‌شان خوب بوده است و مشکلاتشان در جای دیگری بوده است(مثلاً مرگ فرزند و شهادت همسر). اصل حرف را خیلی قبول دارم ولی وقتی بزرگنمایی کتاب روی زندگی شهید و همسرشان است طبیعتاً آن بخش‌ها بیشتر به چشم مخاطب می‌آید. 🪴ضمیمه۲: این را قبول دارم که مقصر بخشی از این کژتابی‌ها راوی است که خوب سختی ها را نشان مخاطب نمی‌دهد و به گفتن ساده اکتفا میکند. و بخشی هم تقصیر مخاطبی‌ست که از آدم‌ها انتظار سفید یا سیاه خالص را دارد. مخلص‌کلام را دوباره تکرار می‌کنم: اینگونه روایت‌ها بیش از اینکه رشد دهنده باشد حسرت آفرین و فانتزی ساز است. بیاید روی تلاش آدم‌ها مانور بدهیم نه خصلت مادرزادی‌شان
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ـــــــــــــــــــــــ خیلی دوست دارم نظرتون رو درباره چند متن آخر کانالِ «درحال مرمت» بدونم و باهم گفتگویی داشته باشیم. اگر مایلید؛ من اینجا چای به دست، می‌بینمتون: @apgh_50 و اگر دوست دارید در فضای ناشناس صحبت کنیم، اینجا منتظرتون هستم: https://harfeto.timefriend.net/17352045522133
هدایت شده از حامد کاشانی
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ گذر همه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می افتد... تلگرام | ایتا | بله | روبیکا | آپارات | سایت | اینستاگرامِ سایت | صفحه یوتیوب
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
▪️ گذر همه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می افتد... تلگرام | ایتا | بله | روبیکا | آپارات | سایت
آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را آموختم فرار ز یاران به یار را دل می‌کشید ناز من و درد و بار را کاموختم کشیدن ناز نگار را پس می‌کشم به وزن و قوافی خمار را گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل گیرم که گشت باده ز خشکی ما خجل گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل شد صرف نحوه نگهت گفت‌وگوی چشم گفتی بسوز در غم من، ای به روی چشم تا می‌درم لباس بپا کن شرار را با خود مگو که گیسوی مستانه ریخته بخت سیاه ماست بر آن شانه ریخته خون دل است آنچه به پیمانه ریخته از بس که در طواف تو پروانه ریخته یاران گذاشتند، همه کسب و کار را آدم فقط کشید ز عشق تو بار را ما سائل توایم و اگر مست کرده‌ایم انگشتر عقیق تو را دست کرده‌ایم ما عیش خود چنان چه شد و هست کرده‌ایم بیت تو را اجاره دربست کرده‌ایم ساکن شدیم این دِلَکِ بی قرار را این دست‌پاچگی ز سر اتفاق نیست هول وصال کم ز نهیب فراق نیست ای آفتاب روز غدیرت شراب‌ساز ای ذرّه های خاک درت آفتاب‌ساز ای دست‌های عبد تو عالیجناب ساز شد خارهای خشک بیابان گلاب ساز کردی ز بس جلیس گُل روت خار را افتاد تشت ما ز سر بام بر حیاط من غیر دل نمانده برایم در این بساط آسی بکش که باز ببازم قمار را کس نیست این چنین اسد بی‌بدل که تو کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو مردان طواف جز سر حیدر نمی‌کنند سجده به غیر خادم قنبر نمی‌کنند دانی که من نفس به چه منوال می‌زنم چون مرغ نیم‌کشته پر و بال می‌زنم امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم بر چهره تو صبح و به روی تو شب کنم لب‌لب‌کنان به یاد لبت باز تب کنم شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم وز آه خود کشم به بخارا بخار را راضی نشد به عرش و به دل‌ها سوار شد این‌گونه شد که حضرت پروردگار شد سجده کنید حضرت پروردگار را با این‌همه ز مدح تو کو راهه پیش و پس مداح ِ مست، یک تنه یک لشگر است و بس بی‌خود نیافت بلبل نام هزار را دل تاب ندارد که بر هم زنی قرار با من چنان مباش که با خلق روزگار اصلاً که گفته بود در آری ز من دمار صدپاره شد دلم ز حسادت چنان انار دادی چو بر گدای مدینه انار را یا رب کجاست حیدر کرار من کجاست ویران شدم به عشق ِتو، معمار من کجاست با من ندارباش بگو دار من کجاست آن نخل آرزوی ثمردار من کجاست در کربلا بکار برایم تو دار را احمد تو را ز خلق الی ربنا شمرد وقتی نبی شمرد یقیناً خدا شمرد خود را علی شمرد و گهی مرتضی شمرد جبریل یک شبه به چهل جا تورا شمرد ای نازم این فرشته حیدرشمار را
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
____ از همون اولین لحظه رویت هلال‌ماه رجب، هدف و‌ مسیر این سه ماه طلایی رو‌ نشونمون دادند. به امید اینکه برکتش جاری بشه توی تمام سال... شیعه چقدر خوشبخته آخه ...🪴
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ﷽ می‌گویند هر امتی را پرچم‌داری‌ست که با آن شناخته می‌شوند. چشم‌هایم را می‌بندم! به آن‌ لحظه‌ای فکر می‌کنم که در صحرایی که ابتدا و‌ انتهایش مشخص نیست، همه دست بر دهان به اطراف چشم می‌چرخانند. گروهی را پشت مردی می‌بینم، تمام شیران عالم گِردش را گرفته‌اند. خیل‌شان عجیب است، چنان همدیگر را در آغوش گرفته‌اند که بعید نیست گوشت و پوست‌شان به هم گره بخورد. صف‌های آخرشان عجیب‌تر است.آنهایی که از شدت گریه توان راه رفتن ندارند.انگار همه‌ی آب‌های خلقت، در چشم‌شان اشک شده. همان‌هایی هیچوقت علمدارشان را ندیده بودند، گرچه الان هم نمی‌توانند از جا برخیزند و خوب نهایت آرزوی‌شان را ببینند، گویی ندیده مجنون شدن بر پیشانی‌شان تا ابدالدهر حک شده بود. آری، هر امتی را امام‌یست و بهترین‌شان قسمت آنها شد. و چه خوشبخت‌ند..
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ﷽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنانِ زیادی را می‌شناسم که: در دانشگاه می‌گویند کاش در دوران نوجوانی مهارت‌هایی را یاد می‌گرفتیم؛ یا در دوران متاهلی می‌گویند کاش در مجردی برای یکسری مسائل بیشتر وقت می‌گذاشتیم؛ یا بعد از تولد اولین فرزندشان می‌گویند کاش در اوايل ازدواج، کتاب‌ها و مطالعات بیشتری داشتم. یا زمانی که چند فرزند دارند حسرت زمان‌های هدر رفته تک‌فرزندی را می‌خورند. انگار همه‌ی ما دوست داریم فقط یک‌قدم به عقب برگردیم تا جای پای‌مان را در گذشته‌ سفت‌تر کنیم. اما کمتر کسی‌ست که به «آن‌» فکر کند. به همین لحظاتِ کوچکی که حسرت گذشته نمی‌گذارد اهمیت‌شان را درک کنیم. حقیقت تلخ این است که ما آدم‌های معمولی، گذشته درخشانی نداریم. کارهایی کردیم که شاید فقط با استغفارِ واقعی بتوانیم ردش را از لباس‌مان پاک کنیم. ولی حقیقت دیگری هم وجود دارد که تا زمانی که جان‌ از بدن‌مان کوچ کند، وقت داریم! به‌قول استادِ عزیزی؛ رشد لزوما با کار‌های‌خاص و ویژه‌ای شروع نمی‌شود، بلکه تغییر از اتفاقات ساده‌ای رقم می‌خورد که ما باید در آن شرایطِ معمولی، کار واجبی را انجام می‌دادیم. خیلی وقت‌ها مشکل ما در ندیدن همین «ساده‌‌های آدم‌ساز» است. از همین الانِ ساده آینده خوب یا بد شکل می‌گیرد. گرچه تعریفم از آینده آنی نیست که لزوما در این دنیا لمس شود.