__________
موقع افطار و سحر،
بیا فقط و فقط یهدونه «اناانزلنا» بخون؛
برای تو یه دقیقه طول میکشه
ولی خدا همین یه دقیقه رو انقدر برکت میده
که بشی مثل سیدحسن،
مثل حاجقاسم...🌱
⚜| امام صادق «علیه السلام»:
هیچ مؤمن روزه داری نیست که در هنگام خوردن سحری و افطارش، سوره قدر را بخواند،
مگر آنکه بین این دو زمان ثواب کسی را خواهد داشت که در راه خدا در خون خود غلتیده است.
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا ازت نگذره آقای فاضل نظری🚶♂
همین ...
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃 🍃 🪴| ۷۹اُمین کتاب ۱۴۰۳ 📖| قتل در قطار سریعالسیر شرق
══•✼🌸📖🌸✼•══
این کتاب،اولین تجربه «جنایی خوانی»ام بود.
به دید یک تفریح و سرگرمی، جالب بود.
قطار سریعالسیر؛ از آن دسته کتابهاییست که بعد از شروع کردنش، نمیتوانید راحت زمین بگذاریدش و کل کتاب را درجا سَر میکشید.
البته حیف که فیلمش را قبلاً دیده بودم و انتهای ماجرا را از اول کتاب میدانستم و این هیجانِ حدسِ قاتل را برایم کم میکرد.
══•✼🌸📖🌸✼•══
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃 🍃 🪴| ۸۰اُمین کتاب ۱۴۰۳ 📖| تفسیر سورهی صف 🖋| مجموع
══•✼🌸📖🌸✼•══
حیف از عمری که بگذرد و
نگاهش خیره به قرآن نشود.....
حیف حیف حیف از عمر مثل منی که دور از قرآن گذشت!!
بخوانیم بخوانیم بخوانیم ....
این مجموعه تفاسیر رهبری؛ بسیار روان و ساده و شیرین هستند.
══•✼🌸📖🌸✼•══
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
ـــــــــــــــــــــــــــــ فقط یک قدم🌿
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
﷽
برای کاری داشتم صفحاتِ بابرکت تفسیر نور رو ورق میزدم.
به پیشگفتار جلد اول که رسیدم،
روی همون خطهای اول ایستادم....
حاجآقا قرائتی نوشتن که بعد از گذراندن دوره سطح و بخشی از درس خارج، تازه به فکر آشنایی بیشتر با قرآن افتادن(گرچه قطعا قبلش هم پیشزمینه داشتن).
و اون فکر، در اون لحظهی عزیز، تبدیل شد به برکتی که هم شامل پدر و مادرامون شد، هم خودمون، هم انشالله بچه هامون....
میدونی میخوام چی بگم؟
اگه حاجآقا اون روز مثل من فکر میکردن که توی دهه سوم و چهارم زندگی دیگه عمر گذشته و نمیشه کار کرد و فرصتها رفته ، ما امروز هیچوقت کتابی به اسم تفسیر نور نداشتیم و هیچ برنامهای به اسم «درسهاییازقرآن» چندین سال روی آنتن نمیرفت..
خداروشکر توی هر زمان و هر نقطهای میشه شروع کرد؛ فقط کافیه توکل کنیم و یه قدم از جایی که هستیم جلو بیایم...
فقط یک قدم!
«جانظری»
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
﷽
تا چشم روی هم گذاشتی ۱۵روز گذشت.
چند ساعت دیگه هم که سحری بخوری و روز ۱۶ام رو شروع کنی، عملاً ماهرمضون میوفته توی سرازیری.
یهو به خودت میای میبینی پرونده شبقدر هم پیچیده شده و برنامه یکسالت مهر و موم؛
یهو میبینی دیگه قرار نیست با لبتشنه قرآن بخونی و یاد جگرگوشه عالم بیوفتی.
دیگه سفرهیخدا جمع میشه و موقع سحر و افطار لازم نیست به یاد حاجقاسم، اناانزلنا بخونی..
چشاتو وا میکنی و میبینی دستاتو گوله کردی جلوی صورتتو با گریه داری میگی «اللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَهِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ....».
احتمالا توی همون لحظهاس با خودت میگی: اَیبابا..چه زود گذشت.
و به ماه رمضون سال بعدی فکر میکنی و دلت مچاله میشه!
مچاله میشه چون نمیدونی اصلا ماه رمضون دیگهای توی کیسهت مونده یا نه!
اشک گوشه چشات جمع میشه که نکنه دیگه گوشات صدای دعایِسحر حاجمنصور رو نشنوه.
نکنه دیگه .....
قربونت برم خدا!
خودت از دلما خبر داری و میدونی ما چقدر خاطرِ ماهمبارکتو میخوایم.
میدونی چقدر منتظر این یه ماه بودیم.
الان نصفش رفته و کاری نکردیم،
نخواه حسرت به دل وارد عیدت بشیم..
نذار برامون بنویسن نشد که بشه...
ورق ماجرا رو بگردون،
ما خیلی به نگاهت امید داریم🌱...