eitaa logo
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
145 دنبال‌کننده
253 عکس
12 ویدیو
1 فایل
پسرِ علی(ع)؛ ما روی مرمت کردنت حساب وا کردیم! می‌گن چیزی که شما مرمتش کنی دیگه خراب نمیشه.. @apgh_50
مشاهده در ایتا
دانلود
_ امشب قرارمون دو جا باشه؛ اولی‌ش سر فرازِ جوشن‌کبیر "يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَهُ" و دومی‌ش اونجایی که تنها امیدمون به مولاست و صداش ‌میزنیم. "الهی بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی(ع)" شما برای من دعا کنید و من برای شما🌿
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
__ 🪴| ششمین کتاب ۱۴۰۳ 📖| نازنین 🖋| داستایفسکی __
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داره کم‌کم تموم می‌شه... هرچی باید مهر بخوره، داره می‌خوره. هرچی باید امضا بشه، داره میشه. نمیدونم واسم چی‌چی داری می‌نویسی. نمیدونم نوشتی شب قدر آخرم باشه یا هنوز بهم وقت دادی. نمیدونم نوشتی تو دار و دسته خودت باشم یا برم تو تیم اونا. هیچی نمیدونم... نمی‌خوامم بدونم! اما بین این همه ندونستن و دلهره؛ میخوام بدونی ما هرکاری بلد بودیم انجام دادیم. به هرکس و هرچیزی که مارو به تو می‌چسبوند، خودمونو گره کور دادیم، تا شاید ماهم این وسط مسطا آدم بشیم. از همونا که "ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً" از همونا که براشون چشمک زدی و برات غش کردن! از اونا که "عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ" خدایا! ما‌ پا بلندی هم کردیم قدمون نرسید! قیافه‌مون‌ هم زار می‌زد بین آدمات. ولی دهنمون عادت کرده به گنده حرف زدن. امشب، سربه‌زیر و قایمکی، خیلی چیز‌های بزرگی خواستیم. ما بین این همه خواستنی‌ها، خودِ خودتو خواستیم! جون عزیزت، خیلی هم گشتم یه برگ برنده پیدا کنم و شتلق بزنمش روی میز و بگم:( بیا و بخاطر این، یه نگاهی کن.) ولی‌هیچی‌ نبود. شبیه کله آقام طاسِ طاس بود. توی این هیری‌ویریِ دنیا، ما فقط روی رفاقتت حساب کردیم. میدونم ناامیدی تو کارت نیس. مربی! بذار تو زمینِ تو بازی کنیم بذار برایِ تو گل بزنیم خدایا مارو تو یارکشی‌ِ جهانت، تو بِکِش... تو بکِشی تمومه کار. جا داری تو تیمت برامون دیگه؟!
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
داره کم‌کم تموم می‌شه... هرچی باید مهر بخوره، داره می‌خوره. هرچی باید امضا بشه، داره میشه. نمیدونم
یعنی انقدر دلم جوونه زده که از الان فقط منتظرم چشامو ببندم و چند ساعت دیگه که وا کردم ببینم: یه چیزهایی که نباید ‌می‌بودن،دم‌شونو گذاشتن رو کولشونو الفرار. و به جاش یه چیز‌های دیگه مویرگی نفوذ کرده باشه تو سلول به سلولم بره فیها‌ خالدونِ روحم و ته‌نشین شه.. همونجا که دیگه اِندِ ثباته! !
______ 🪴| هفتمین کتاب ۱۴۰۳ 📖| مرگ‌ و مرگ کینکاس 🖋| ژوژه آمادو ______
بار‌الها! ای قادر مطلق! اگر مقدر فرموده‌ای که این ‌صهیونیست‌های‌ِ حرام‌زاده را از کون و مکان، پودر و سپس محو نمایی؛ مدد‌‌رسان که پیش از آن، این بنده حقیرت قلمش را در جگرشان فرو کند و سوزش را تا انتهایشان بگستراند. با تشکر
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیش از نمازِ ظهر بود. سنگ‌فرش‌های مسجدکوفه پاهایم را می‌سوزاند.کمی تند‌تر راه رفتم. میخواستم تا قبل از نماز به تو برسم. باید آخرین بازنویسی رمانِ "ما پیروز‌ شدیم" را بهت می‌رساندم.آخر اشکالاتی که گفته‌بودی را برطرف کردم. صدای الله‌اکبر بلند شد. از مقامِ بیت‌الطشت گذشته‌بودم که تورا از بین آن‌همه‌ که دوره‌ات کرده‌بودند، دیدم. آخر از همه تنومند‌تر بودی. محمد هم کنارت ایستاده بود. ریش‌هایِ طلائی‌اش تازه جوانه زده بود. دستت را روی شانه‌اش گذاشتی و چیزی در گوشش زمزمه کردی‌. لابد ماموریت جدیدی بود. به هر زوری بود خودم را بهت رساندم. -تمومش کردم آقا...تمومش کردم.همونجوری شد که می‌خواستید. تو خندیدی و چینی گوشه‌ی چشمت افتاد. اشکی گوشه چشمم را تر کرد.سر تا پای محمد را ورانداز کردم. _این بچه هنوز شیر می‌خورد که شرِ اون بی‌شرف‌ها رو کندیم. نگاهی به محمد کردی و صدای زیبای خنده‌ات، زیبایی تمام موسیقی‌های جهان را از بین برد. صدای سلامی پرده گوشم را رقصاند. برگشتم. گفتی: سلام قاسم. علمدار هم بالاخره رسید.
__ 🪴| هشتمین کتاب ۱۴۰۳ 📖| دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل 🖋| هاروکی موراکامی __