eitaa logo
در جستجوی آرامش
408 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
996 ویدیو
14 فایل
اگر پیشنهاد یا انتقادی دارید، با ما در میان بگذارید . با ارسال مطلب یا داستان یا حکایت جالب ما را همراهی کنید. در صورت تمایل اعلام کنید تا جزء مدیران شوید و مطلب و پست بزارید . لحظه هاتون سرشار از رحمت خدا و آرامش باشه . @myazdd @darjostojuyearamesh
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️: شب سردی بود..!! زن فقیری بيرون فروشگاه ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدن... شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكتاى ميوه رو داخل ماشين مشترى‌ها میذاشت و انعام میگرفت...زن با خودش فكر مى‌كرد چطور ميوه بگیره و ببره خونه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود...با خودش گفت؛چه خوبه سالم‌ترهاشو،سوا کنم و ببرم خونه...میشد قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها رو جدا كنه و بقيه رو به بچه‌هاش بده... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هاش شاد مى‌شدن... برق خوشحالى در چشماش دیده می‌شد... انگار ديگه سردش نبود... زن فقیر رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه ،تا دستش رو برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : دست نزن ننه،بلند شو و برو دنبال كارت...زن فقیر، با خجالت به مشتری ها نیم نگاهی انداخت ،صورتش رو قرص گرفت و رفت... انگاری دوباره سردش شد...راهش رو كشيد و رفت...چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صداش زد: مادرجان ، مادرجان... زن فقیر ايستاد ، برگشت و به زن جوان نگاه كرد،زن جوان لبخندى زد و به او گفت:بفرمایید اينا رو واسه شما گرفتم... سه تا پلاستیک دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار... زن فقیر گفت :ممنونم، اما من مستحق نيستم... زن جوان گفت :اما من مستحقم.. من مستحق داشتن شعور انسان بودن،توجه كردن، دوست داشتن،عشق،محبت،ایمان،و ...به همه انسان‌ها و احترام گذاشتن بى‌هيچ توقعى هستم،اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى... زن جوان منتظر جواب زن فقیر نماند...ميوه‌ها رو دست زن فقیر داد و سريع از آنجا دور شد... زن فقیر هنوز ايستاده بود و به رفتن زن جوان خیره شده بود... قطره اشكى در چشمش جمع شد و روى گونه هاش سُر خورد... دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : پيرشى... خير ببينى... هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست... یلدای مهربونی که نماد عشق و امیدِ به محضر ارجمند جنابعالی تبریک عرض مینمایم.واسه هم همیشه همین حوالی باشیم...زندگی خیلی کوتاهه...اونقدر کوتاه که تا پلکی تکانیم خاک خواهیم شد... مهربونیات به بزرگی و بلندای شب یلدا...❤️❤️❤️❤️ @darjostojuyearamesh 2889
✨﷽✨ 📘داستان کوتاه ✍مردی برای پسر و عروسش خانه‌ای خرید. پسرش در شرڪت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود ڪه با آن‌ها تعامل داشت. پدر بعد از خرید خانه، وقتی ڪلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این ڪلید‌، ڪلید دوم نسازد. و پسر پذیرفت. روزی در شرڪت، پدر ڪلید را از جیب پسرش برداشت. وقتے پسر متوجه نبود ڪلید شد، در شرکت سراسیمه به دنبال ڪلید می‌گشت. پدر به پسر گفت:قلب تو مانند جیب توست و چنان‌چه در جیب خود بیش از یڪ ڪلید از خانه‌ات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یڪ زن قرار ندهی. ❣همسرت مانند ڪلید خانه‌‌ات، نباید بیشتر از یڪی باشد. همان‌طور ڪه وقتی نمونه دیگری از ڪلید خانه‌ات نداشتی، خیلے مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نڪنی. اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدڪی دومی از ڪلید خانه داری و زیاد مراقب ڪلید خانه‌ات نخواهے بود. @darjostojuyearamesh 2890
راه رستگاری... @darjostojuyearamesh 2891
💟مطلبی قابل تامل ✍🏻تنبیه زن باهوش برای شوهر چشم چرانش 📩چند وقت پیش شوهرم تو کارش ترفیع گرفت و یه سری کارمند خانم هم زیر دستش شدن. یواش یواش بهونه گیری هاش به من شروع شد،میگفت هیکلت بد شده. بدنت دلچسب من نیست،رنگ پوستت زیادی تیرست و هزار تا بهونه که هیچوقت به زبون نمی آورد😢 آنقدر زن هزار رنگ دور و ورش چرخ میخوردن که من به چشمش نمی اومدم. 👈🏻یه شب که اومد خونه بهش گفتم میخوام با خوشگل ترین و خوش هیکلترین خانم کارمندت رابطه دوستانه داشته باشی و بعد ازدواج کنی..!! یکی که رنگ پوستش و هیکلش رو دوست داشته باشی. 👈🏻وقتی شنید حسابی تعجب کرد و چشماش برق زد،ولی طوری رفتار کرد که من نفهمم که خوشحاله از پیشنهاد من😒 ✅گفت واقعا این جوری میخوای،گفتم آره.. اونم قبول کرد و گفت پس خودت برام خواستگاری برو. قبول کردم،شوهرم مثل بچه ها شده بود،نمی تونست خوشحالیش را پنهان کنه. 💞مثل اینکه فقط منتظر حرف من بود، یکی را بهم معرفی کرد و گفت ایشون زن لایقیه و بنظرم همه مواردی که من میخوام را داره. گفتم باشه مشکلی ندارم ،فقط قبل از اینکه برم جلو یه شرطی دارم... سریع گفت چه شرطی😐 گفتم ما دو تا بچه داریم یه دختر و یه پسر که خودت میدونی تربیت این بچه ها با منه. گفت آره خب، گفتم من شرطم را میزارم قبول کردی همین الان می رم و با خانم مورد پسند شما صحبت میکنم. ✅شوهرم قبول کرد، بهش گفتم پسرت را جوری تربیت میکنم که چشمش دنبال همه دخترهای توی خیابون باشه.😟 و دخترت رو جوری تربیت میکنم که وقتی بزرگ شد خودش را هزار رنگ کنه و توجه همه مردها را به سمت خودش جلب کنه... 🍃وقتی شرط های منو شنید صورتش سرخ شد،خجالت کشید و سرش را به زیر انداخت. 👈🏻گفتم قبوله؟؟ هیچی نگفت، سرش هنوز پایین بود، وقتی سرش را آورد بالا گفت شرمندتم😔 منو ببخش، حواسم نبود دارم چکار میکنم. منو به خودم آوردی، دیگه هیچ وقت ندیدم شوهرم از من ایراد بگیره. 🔑نتیجه اخلاقی: ✔همیشه نیاز نیست برای این که به همسرتون بفهمونید از یکی از اخلاق هاش خوشتون نمیاد شروع به مخالفت شدید کنید و داد و بیداد کنید، با سیاست رفتار کنید ،اول آرامش خودتون را بدست بیارید و در مورد مشکل تون فکر کنید،حتی اگر راهکاری به ذهنتون نرسید افرادی هستند که کمکتون کنند،افرادی مثل یک مشاور و کسی که تجربه های زیادی داره... 👈🏻لازم نیست به صورت مستقیم به همسرتون نکات منفی اخلاقش را متذکر بشید چون مطمئنا با جبهه گیری و مقاومت همسرتون مواجه میشید.. فقط فکر کنید و به بهترین راهکار برای عوض شدن زندگیتون دست پیدا کنید @darjostojuyearamesh 2892
🔰 🌀متنی بسیار زیبا از : ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ! ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!! ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد.. ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . . ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . . ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . . ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦﭘﯿﺮﻫﻦ . . . ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖﺁﺏ . . . ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼﺧﻮﺍﺏ . . . ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . . ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . . ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . . ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! @darjostojuyearamesh 2893
مأمون رقّی نقل می‌‌کند: خدمت امام صادق(ع) بودم که سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرد و نشست. سپس گفت ای فرزند رسول خدا! چقدر شما رئوف و مهربان هستید. شما امام هستید، چرا دفاع از حق خود نمى‌‌کنید با این‌‌که بیش از صد هزار شیعه آماده نبرد دارید. امام(ع) فرمود: «خراسانى بنشین، خوش آمدی». سپس به خدمت‌کار فرمود: «تنور را روشن کن!». خدمت‌کار امام(ع) تنور را روشن کرد. و امام (ع) رو به مرد خراسانى نموده، فرمود: 🔥 «داخل تنور شو!».🔥 خراسانى با التماس گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا با آتش مسوزان. از جرم من در گذر، خدا از تو بگذرد. امام(ع) فرمود: «تو را بخشیدم». در این هنگام هارون مکى وارد شد در حالی‌که کفش خود را با دست گرفته بود، گفت: «السلام علیک یا ابن رسول اللَّه». امام(ع) فرمود: «کفش­هایت را بیانداز، برو داخل تنور بنشین!». هارون مکی، کفش­هایش را انداخت و در داخل تنور نشست. در این هنگام امام(ع) با مرد خراسانی به سخن­ گفتن پرداخت و مانند کسی که در خراسان بوده از جریان‌هاى آن منطقه  خبر داد. سپس فرمود: «خراسانى برو ببین در تنور چه خبر است». خراسانی می‌گوید: به جانب تنور رفتم، دیدم هارون مکی چهار زانو در تنور نشسته است. بعد از تنور خارج شد، و به ما سلام کرد. امام(ع) فرمود: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا مى‏شود؟!» خراسانی گفت: به خدا قسم! یک نفر هم نیست. امام(ع) فرمود: «به خدا یک نفر هم پیدا نمى‏شود، ما زمانى که پنج نفر یاور مانند این (هارون مکی) نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد. @darjostojuyearamesh 2894
✨﷽✨ ✍کاروانی عازم مکه بود که در میان کاروان پسر جوانی به نیابت از پدر مرحوم خود برای به جای آوردن اعمال حج به مکه می‌رفت. پسر جوان را عمویش به پیرمردی مؤمن در کاروان سپرده بود که مراقب او باشد تا پسر جوان حج و اعمال آن را کامل به جای آورد و در طول سفر هم عبادت خدا کند و هم این‌که عمر را به بطالت نگذراند. همراه کاروان مرد میانسالی بود که از اجنه آسیب دیده و اندکی شیرین عقل گشته بود و او را برای شفا به کعبه می‌بردند. در منزلی در کاروان‌سرایی، کاروان حجاج برای ساعاتی اتراق کردند و پیرمرد مؤمن قصد کرد تا زمان ظهر قدری بخوابد. چون از خواب برخاست، دید جمعی با مسخره کردن آن شیرین عقل با او مزاح می‌کنند و این پسر جوان هم چشم پیرمرد را از خود دور دیده بود و با آنان در گناه جمع شده بود. پسر چون پیرمرد را دید از جمع باطلان جدا شد و نزد او آمد. پسر جوان چون ناراحتی پیرمرد را دید به او گفت: زیاد سخت نگیر، در طول ۴۰ روزی که منزلمان مرکب حیوانات است و در سفریم من هیچ تفریحی نداشته‌ام. ما این همه رنج بر خود داده و عازم خانۀ خدا هستیم، خداوند از یک گناه ما می‌گذرد. نباید بر خود سخت بگیریم، مگر چه کردیم؟ یک مزاح و شوخی برای روحیه گرفتنمان برای ادامۀ پر شور سفر لازم است. پیرمرد در جواب پسر جوان به نشان نارضایتی فقط سکوت کرد. ساعتی گذشت مردم برای نماز ظهر حاضر شدند. نماز را به جماعت در کاروان‌سرا خواندند. پیرمرد دید پسر جوان زمان گرفتن وضو که پای خود بر زمین گذاشت خار ریزی بر پای او رفت و پسر نشست تا آن خار از پای خود برکند ولی خار آنقدر ریز بود که میان پوست شکسته و مانده بود. پیرمرد گفت: بلند شو حاجی جوان برویم که نماز جماعت شروع شد. پسر جوان گفت: نمی‌توانم خار در پایم آزارم می‌دهد و توان راه رفتن مرا گرفته است. نمی‌توانم پای بر زمین بگذارم. پیرمرد گفت: از تو این سخن بعید است، جوانی به این سرو قامت و ابهت را که همه جای تن او سالم است خاری که به این کوچکی است و دیده نمی‌شود از پای درآورد و نتواند راه برود. بلند شو و بر خود سخت نگیر، این خار چیزی نیست که مانع راه رفتن تو شود!!! سخن پیرمرد که اینجا رسید، پسر جوان از کنایه بودن کلام او آگاه گشت و از گفتۀ خویش سرش را پایین انداخت. پیرمرد گفت: پسرم! به یاد داشته باشیم نبی مکرم اسلام صلی‌الله علیه وآله فرمودند: هرکسی گناهی را چون به نیت آنکه کوچک است و خدا آن را می‌بخشد مرتکب شود نوعی وهن به مقام قدسی خویش می‌داند و خداوند آن گناه را هرگز نمی‌بخشد. @darjostojuyearamesh 2895
در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام میداد بودم زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات.پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: بابا بزرگ باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره مادر بچه گفت: می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت.پدربزرگ چیزی نگفت.برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست، همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست.و این داستان را برایشان تعریف کردم آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست داردهر چه برایتان بیاورد هدیه است، وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است.بعد گفت: ببین پسرم قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد ، آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند. وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد،منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی با ارزش است.این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمیفروشند چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود، کامم شیرین می‌شود، جانم شیرین می‌شود @darjostojuyearamesh 2896
در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟» روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!» در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کرده و آن را از بین ببرید. @darjostojuyearamesh 2897
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ..‌.! ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باش...! "ﺍﻻﻍ" ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ... "ﺳﮓ" ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ..‌. "ﮔﺮﺑﻪ" ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ...! ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ...! ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ گفت...! ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ، ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ... ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ.‌..! من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم چاقم، لاغرم، قد بلندم، کوتاه قدم، سفیدم، سبزه ام... همه به خودم مربوط است. مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن، روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است... زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند شاد باش و از زندگی لذت ببر چه انتظاری از مردم داری..!؟ آنها حتی پشت سر "خدا" هم حرف میزنند! @darjostojuyearamesh 2898
🌱🕊 ⭕️✍تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است پیش داوری مکن، خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن چرا که نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی‌ الله بومد. کسی را که از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش و بی‌جایگاه است چرا که ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود. زندان رفته و زندانی را مسخره مکن چرا که يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود در حالیکه مشهور به صدیق الله بود. ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن چرا که ايوب علیه‌السلام بعد از غنا ، مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود. شغل و حرفه دیگران را تمسخر مکن چرا که لقمان علیه‌السلام نجار، خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند در قرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد. کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و از او به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد.چرا که به حضرت محمد(ص) ساحر ، مجنون و دیوانه می‌گفتند در حالیکه حبیب خدا بود. پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم قضاوت ممنوع ! 🍃 🌺🍃 @darjostojuyearamesh 2899
قوانین قهر کردن در رابطه زناشویی که هر دو طرف موظف به رعایت آن هستند برای داشتن یک زندگی شاد، نیازی نیست که کارهای عجیب و غریب و پرهزینه‌ای انجام دهید. شما صرفا نیاز دارید در هنگام بروز مشکلات، چند قانون خاص را رعایت کنید تا بتوانید به راحتی از مراحل سخت بگذرید و شاد باشید. در ادامه قوانین قهر کردن در رابطه زناشویی را می‌خوانید. 1 زمانی که به دلیل بحث و مشاجره با شریک زندگی خود قهر می‌کنید و یا از دست او ناراحت می‌شوید، حق ندارید به هیچ وجه به خانواده‌های هم توهین کنید. 2 وقتی درباره موضوع جدیدی به مشکل خورده‌اید، حق ندارید مسائل و مشکلات کهنه و قدیمی را در بحث‌های خود مطرح کنید. در زمان بحث فقط راجع به همان موضوع خاص صحبت کنید و حاشیه نروید. 3 شام و ناهار نپختن و غذا نخوردن ممنوع هیچ وقت زمانی که با هم قهر هستید، حق ندارید وعده‌های غذایی خود را نادیده بگیرید و باید حتما مانند همه اعضای عادی خانواده سر غذا حاضر باشید. 4 به یاد داشته باشید تحت هر شرایطی سلام و خداحافظی و احترام به یکدیگر واجب است و هیچ وقت نباید آن را نادیده بگیرید. 5 در زندگی زناشویی هیچ کس حق ندارد جای خواب خود را عوض کند و جدا از یکدیگر بخوابد. تخت خواب شما به عنوان یک حریم خارج از اختلافات است که باید در هر صورت به آن احترام بگذارید. 6 بین خودتان شرط کنید که در زمان ناراحتی و قهر، هر کسی برای آشتی کردن و عذرخواهی کردن از طرف مقابل خود پیش قدم شود، طرف دیگر وظیفه دارد برای جبران یک هدیه مناسب برای او تهیه کند 7 به یاد داشته باشید که هیچ وقت نباید در بحث و مشاجره درباره یک موضوع مشخص، مشکلات و اشتباهات طرف مقابل خود را تعمیم بدهید. هیچ وقت از کلمه «همیشه» در بحث‌ها استفاده نکنید. برای مثال هرگز نگویید: «تو همیشه … اشتباه را تکرار می‌کنی»، چون این موضوع دعوا را به اوج خود می‌رساند. 8 زمانی که از کسی ناراحت هستید، نباید یک طرفه این ناراحتی را مطرح کنید. شما باید به طرف مقابلتان نیز فرصت صحبت کردن و توضیح درباره موضوع پیش آمده را بدهید. با هم قرار بگذارید که هر کسی 5 دقیقه صحبت کند و بعد طرف دیگر 5 دقیقه فرصت پاسخگویی و مطرح کردن دیدگاه خودش را نیز داشته باشد. 9 اگر زمانی موقع بحث کردن، صحبت‌های شما طولانی شد و به نتیجه گیری نرسید یا اگر احساس کردید شرایط روحی شما برای شرکت کردن در بحث مناسب نیست، از ادامه دادن بحث خودداری کنید. 10 شما نباید هیچ وقت در زندگی خط قرمزهای یکدیگر را زیر پا بگذارید. فراموش نکنید که احترام، شرط اول یک رابطه موفق است @darjostojuyearamesh 2900