سه راهحل کاربردی برای مقابله با استرسهای زندگی:
1️⃣ هرگز عادت به بازگوکردن مسائل خود نزد همه نکنید؛ بازگو کردن مسائل وزن آنها را زیاد میکند.
2️⃣ فقط به زمان حال فکر کنید، گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید، گذشته تمام شده است و آینده هنوز نیامده است.
3️⃣ به خودتان استراحت بدهید استراحت های روزانه مانند خواب روزانه، فیلم دیدن و استراحتهای هفتگی مانند وقت گذراندن با دوستان و خانواده در آخر هفتهها و استراحتهای ماهانه یا سالانه مانند مسافرت.
با این سه گام بعد از مدت کوتاهی ظرفیت روحتان افزون میشود و مسائل بدون استرس برایتان حل شدنی خواهد بود. امتحان کنید
@darjostojuyearamesh
5779
او گفت: «آدم سه جور است: مرد، نیمهمرد و هَپَلی هَپو و...» و توضیح داد:
«هَپَلی هَپو کسی است که میگوید و کاری نمیکند. نیمهمرد کسی است که کاری میکند و میگوید. اما... مرد آن است که کاری میکند و نمیگوید.»
📚 نونِ نوشتن
👤 محمود دولتآبادی
@darjostojuyearamesh
5780
🔴امروز 29 November، روز بلک فرایدیه.
+امروز فروشنده ها تو سراسر دنیا آتیش میزنن به مالشون اما تو ایران امروز آتیش میکنن تو پاچت😂
@darjostojuyearamesh
5781
گاهی اوقات باید تمامِ مشغله هایت را زمین بگذاری ، سراغِ بهترین آدم های زندگی ات بروی و برایِ بودن و برایِ خوب بودنشان از آنها تشکر کنی .
بگویی چقدر دوستشان داری و چه خوب که هستند و انگیزه ی خوشبختیِ تو اند ، چه خوب که با نگاهی ، لبخندی یا کلامی ؛ دلت را به بودنت گرم می کنند .
بعضی ها ، شبیهِ معجزه می مانند . جوری نگاهت می کنند ؛ که عاشقِ خودت می شوی ، جوری صدایت می کنند ؛ که جان می گیری و جوری هوایت را دارند ؛ که خیالت از تمامِ راه هایِ رفته و نرفته ی زندگی ات تخت می شود .
با حضورشان ؛ نه از تاریکی می ترسی ، نه از سقوط ... و نه از گم شدن !
بعضی آدم ها ، با تمامِ جهان فرق دارند ، آمده اند تا لایقِ خالصانه ترین عشق و صادقانه ترین احساس باشند .
تا باشند ، انگیزه باشند و تو را خوشبخت ترین آدمِ رویِ زمینت کنند .
بعضی ها ، بزرگ ترین دلخوشیِ آدم اند ؛
همین که هستند خوب است ، همین که بمانند ، کافی ست !
@darjostojuyearamesh
5782
گاهی کوچکترین گام در جهت صحیح،منجر به بزرگترین گام در زندگی شما می گردد.
اگر لازم است؛روی پنجه راه بروید.اما قدم بردارید....
@darjostojuyearamesh
5783
19.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیباترین تصاویر مفهومی ...
@darjostojuyearamesh
5784
💥 تلنگر
ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎیمان رﺍ به ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمان ﻧﺨﻮﺍهیم ﺩﺍﺩ
ﺍﻣﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮیم
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎیمان ﺭﺍ دهیم
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﻮﺩیم ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم.
@darjostojuyearamesh
5785
اكثر رنج های ما ناشی از این است که با تمایلات و خواسته ها بر انگیخته میشویم و بعد، وقتی خواسته ای بر آورده میشود، از لحظه ی ارضای آن لذت میبریم.
لحظه ای که خیلی زود تبدیل به دلزدگی و کسالت میشود و سپس این دلزدگی با بروز و سر بر آوردن خواسته ای دیگر متوقف میشود.
شوپنهاور فهمید چرخه ی خواستن مداوم، ارضای لحظه ای، دلزدگی و خواسته ی بعدی، بیماری بشر در این جهان است.
#درمان_شوپنهاور
#اروین_یالوم
@darjostojuyearamesh
5786
💠🌀⭕️✨🔷🔹
🌀𝑇𝑒𝑙𝑒𝑔𝑟𝑎𝑚:
⭕️
✨
🔷
🔹
☯#داستان۰کوتاه
💎شهر دزدها
شهری بود که همۀ اهالی آن دزد بودند. شبها پس از شام، هرکس دستهکلید بزرگ و فانوس برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانۀ یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانهاش برمیگشت، که آن را هم دزد زده بود! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید. تجارت و معامله هم به همین شکل بود؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشندهها. دولت سعی میکرد حقحساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند، و اهالی هم نهایت سعی خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر.
روزی مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دستهکلید و فانوس دُور کوچهها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان. دزدها میآمدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند، راهشان را کج میکردند و میرفتند. اوضاع از این قرار بود، تا اینکه اهالی احساس وظیفه کردند به این تازهوارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود، و هرشبی که در خانه میماند، معنیاش این بود که خانوادهای سرِ بیشام زمین میگذارد و روز بعد چیزی برای خوردن ندارد! مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دزدی نمیکرد. میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید خانهاش مورد دستبرد قرار گرفته است. در کمتر از یک هفته، مرد درستکار داروندارش را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانهاش هم لخت شده بود. ولی مشکل این نبود؛ این وضعیت البته تقصیر خودش بود. نه! مشکل چیز دیگری بود.
قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
او اجازه داده بود داروندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقتِ شبانه از خانۀ دیگری، وقتی صبح به خانۀ خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دستنخورده است؛ خانهای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد. بعد از مدتی، آنهایی که شبهای بیشتری خانهشان را دزد نمیزد رفتهرفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مالومنالی بههم زدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانۀ مرد درستکار (که دیگر از هر چیز به درد بخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روزبهروز بدتر میشد. عدهای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیتِ آشفتۀ شهر را آشفتهتر میکرد؛ چون معنیاش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.
بهتدریج آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، بهزودی ثروتشان ته میکشد. به این فکر افتادند که چهطور است به عدهای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی؟!
قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند؛ آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرارمدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین بهنحوی از دیگری چیزی بالا میکشید، اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند ثروتمندتر، و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عدهای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند، و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها درهرحال از آنها میدزدیدند.
فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند. ادارۀ پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد!
به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی نمیزدند. صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما درواقع هنوز همه دزد بودند.
نویسنده: #ایتالوکالوینو
@darjostojuyearamesh
5787
انتشارات دانشگاه آکسفورد کلمه یا عبارت برگزیده سال خود را اعلام کرد: «پوسیدگی مغز»
عبارت انگلیسی "brain rot" یا «پوسیدگی مغز» به معنی زوال تدریجی ظرفیت ذهنی و قوای شناختی در نتیجه وقتگذرانی زیاد با کارهای پوچ مثل پرسه زدن بیهدف در شبکههای اجتماعی است.
«پوسیدگی مغز» با رای عموم از پنج کلمه و عبارت دیگر پیشی گرفت و عنوان منتخب سال را کسب کرد.
با وجود آنکه نخستین کاربرد این عبارت به سال ۱۸۵۴ بر میگردد اما استفاده از آن در ۱۲ ماه گذشته افزایش چشمگیری داشته است۰🌺🌺🌺🌺🌺
@darjostojuyearamesh
5788
هلن کلر یجا میگه:
«وقتی دَری به سوی خوشبختی بسته میشود، دَر دیگری باز میشود ولی اغلب آنقدر به دَر بسته خیره میشویم که دَری که برای ما باز شده است را نمی بینیم!»
همچنین شمس تبریزی میگه؛
"به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو!
بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو...
نگران این نباش که زندگیات زیر و رو شود، از کجا معلوم زیر زندگیات بهتر از رویش نباشد؟!"
@darjostojuyearamesh
5789
امام علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می فرمایند :
قال فی لیله المعراج یا ربّ ما أوّلُ العبادهِ قال أول العبادهِ الصَّمتُ.
که ایشان شب معراج به پروردگار متعال گفت: ای پروردگار اول مرحله بندگی چیست؟ خداوند متعال فرمود: اولین مرحله بندگی سکوت است.
@darjostojuyearamesh
5790